عاقلان
نقطه پرگار وجود
اند،
ولی
عشق داند که در این دایره سرگردان
اند
اند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست، خدا
ما
ـ همه ـ
بنده
و
این قوم خداوندان
اند
ـ همه ـ
بنده
و
این قوم خداوندان
اند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه، اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
(وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس)
که در آن (این) آینه،
صاحب نظران حیران
اند.
صاحب نظران حیران
اند.
لاف عشق و گله از یار
زهی لاف دروغ
زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجران
اند.
اند.
مگر ام چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو، باد
عقل و جان
گوهر هستی به نثار افشانند
گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند، فهم
چه شد (باک)
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوان
اند
اند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر