ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است
نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد، بصر است
معنی تحت اللفظی:
نه،
چشمی
که
سیاه و سفید است
بصر
(چشم)
است
و
نه،
چشمی
که
قادر به تمیز سیاه از سفید است.
سعدی
در این بیت غزل،
چشم
را
از نو «تعریف» می کند:
طرز تعریف سعدی در این بیت غزل،
در سنت تئولوژی منفی است.
تئولوژی (فقه) منفی
عاجز از تعریف خدای کذایی است.
به همین دلیل،
فقط می گوید
که
خدا
نه
آن
است
و
نه
این
نه
فلان
است
و
نه
بهمان.
۱
نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد، بصر است
ترفند تئولوژیکی ـ منفی سعدی
تعویض واژه فارسی چشم با واژه عربی بصر است.
سعدی
در این بیت غزل،
به نفی مضاعف چشم کمر می بندد:
الف
نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید
بصر است
سعدی
از سویی
به انکار بصریت (چشمیت) چشم مادی، عینی ـ واقعی می پردازد.
ب
نه هر آن چشم که
سپیدی ز سیاهی بشناسد،
بصر است
سعدی
از سوی دیگر
به انکار دلالت فونکسیون چشم
بر
بصریت (چشمیت) چشم
می پردازد.
بر
بصریت (چشمیت) چشم
می پردازد.
این بدان می ماند
که
کسی بگوید:
هر حیوانی که بار برد و عرعر کند،
خر نیست.
سعدی
احتمالا
در ادامه غزل از حد تئولوژی منفی فراتر خواهد رفت
و
بالاخره
چیستایی بصر کذایی
را
با خواننده و شنونده غزل در میان خواهد نهاد.
۲
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
گو:
«به نزدیک مرو کآفت پروانه، پر است.»
«به نزدیک مرو کآفت پروانه، پر است.»
معنی تحت اللفظی:
هر کس که طاقت سوختن در آتش عشق نداشته باشد،
باید به او گفت:
«به آتش عشق نزدیک مشو.
در غیر این صورت به همان روز می افتی
که
پروانه می افتد:
سوختن پر و بال.»
سعدی
به عوض اقامه دلیل تجربی و یا منطقی
و
اثبات دعوی خود راجع به چشم،
به تعریف غلو آمیز عشق گریز می زند
و
از پیگیری بحث می گریزد.
۳
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
گو:
«به نزدیک مرو کآفت پروانه، پر است.»
«به نزدیک مرو کآفت پروانه، پر است.»
عشق
در این بیت غزل شیخ
به
آتش
تشبیه می شود
و
عاشق
به
پروانه.
عشق
در هر صورت
ایده ئالیزه
می شود.
عاشق شدن
به هنری و شق القمری استحاله می یابد.
اما
چرا و به چه دلیل
باید عشق این چنین مورد تجلیل قرار گیرد؟
۴
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
گو:
«به نزدیک مرو کآفت پروانه، پر است.»
«به نزدیک مرو کآفت پروانه، پر است.»
اگر منظور از عشق
عشق معمولی باشد،
این عشق اصلا ارادی و اختیاری نیست
تا
هنری از آن اختراع شود.
آدم
آدم است
و
ننه قمری را می بیند و عاشق سینه چاک او می شود.
بی آنکه کمترین دلیلی برای این شیفتگی به ننه قمر داشته باشد.
وقتی می توان چیزی را هنری جا زد
که ارادی و اختیاری باشد
و
نه غیر ارادی، خود به خودی و تحمیلی
بعید است که شیخ شیراز از این حقیقت امر بی خبر باشد.
پس
این به چه معنی است؟
۵
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
گو:
«به نزدیک مرو کآفت پروانه، پر است.»
«به نزدیک مرو کآفت پروانه، پر است.»
این بدان معنی است
که
عشق مورد نظر سعدی
اصلا عشق طبیعی و حقیقی نیست.
عشقی مصلحتی است.
عشقی ایده ئولوژیکی است.
عشقی تصنعی است.
فرمی از بت پرستی، اجنبی پرستی، دگر پرستی است.
عشق مورد نظر سعدی و بعدها حافظ،
ضد آشتی ناپذیر خود پرستی است.
عشق مورد نظر سعدی و بعدها حافظ،
به معنی خودستیزی (اگونیهلیسم) است.
محتوای ایراسیونالیستی (خرد ستیزی) و فاشیستی (توده ستیزی) عشق همینجا ست.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر