ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است
نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد، بصر است
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
گو:
«به نزدیک مرو کآفت پروانه، پر است.»
«به نزدیک مرو کآفت پروانه، پر است.»
گر من از دوست بنالم، نفسم صادق نیست
خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است
آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفس
آدمی خوی شود
ور نه همان جانور است
ور نه همان جانور است
شربت از دست دلارام
ـ چه شیرین و چه تلخ ـ
بده،
ای دوست که مستسقی (آب خواهنده، مبتلا به مرض تشنگی) از آن تشنه تر است
ای دوست که مستسقی (آب خواهنده، مبتلا به مرض تشنگی) از آن تشنه تر است
من خود از عشق لبت فهم سخن می نکنم
هرچ از آن تلخترم (تلختر از آن به من) گر تو بگویی شکر است
ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی (خصومت) نیست
خصم آنم که میان من و تیغت سپر است
من از این بند نخواهم به در آمد، همه عمر
بند پایی که به دست تو بود،
تاج سر است
تاج سر است
دست سعدی
ـ به جفا ـ
نگسلد از دامن دوست
ترک لؤلؤ نتوان گفت که دریا خطر است.
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
مفهوم خودپرستی
در این غزل سعدی عمیقا به چالش کشیده می شود:
۱
معنی تحت اللفظی:
نظربازی
کار هر کسی نیست.
تفاوت میان خودپرستی و دگر پرستی
از زمین تا آسمان است.
سعدی
در این بیت غزل
قبل از همه
نظربازی
(لاس بصری با کودکان مردم)
را
ایدئالیزه
می کند.
به عرش اعلی می برد.
مورد تجلیل قرار می دهد
تا
خودپرستی
(نفس پرستی)
را
بکوبد،
مورد تحقیر قرار دهد
و
مذموم مطلق قلمداد کند.
۲
سعدی
از سوی دیگر
دگرپرستی
را
بر
خودپرستی
(عشق به بیگانه را بر عشق به خویشتن)
برتر می شمارد.
سؤال ناقابل
این است
که
معشوق مورد نظر سعدی
کیست
که
پرستش او مقدم با خودپرستی است؟
۳
ارجحیت قایل شدن به دگرپرستی
و
پرهیز از خودپرستی (نفس پرستی)
عملا و عینا
به معنی عدم تبعیت از غریزه طبیعی حفظ نفس است.
خودپرستی
(اگوئیسم)
در
نبات و جانور و انسان
یعنی
در
کلیه های موجودات طبیعی
خصیصه ای بنیادی (اله منتار)
است.
غریزه حفظ نفس پاسدار بی چون و چرای حیات است.
در غیاب غریزه حفظ نفس
موجود زنده نمی تواند
در
«کشاکش دهر،
سنگ زیرین آسیا باشد.»
در غیاب غریزه حفظ نفس
هر موجود زنده
با برخورد به هر مشکلی
دست به خودکشی می زند.
۴
می توان گفت
که
ایده ئولوژی نظامات بنده داری و فئودالی،
اعضای جامعه
را
ناتورالیته زدایی
(طبیعیت زدایی)
می کند.
اعضای جامعه
بدین طریق
دناتورالیزه می شوند.
طبیعیت (طبیعی بودن، ناتورالیته) خود
را
از دست می دهند.
انسان
بدین طریق
به درجه ای
حتی
نازلتر از نباتات تنزل می یابد.
اگر در نظر گیریم
که
جمادات هم خودپرست اند
چون
ذره ذره جمادات با هزاران رشته به یکدیگر پیوند خورده اند،
می توان گفت
که
ایده ئولوژی نظامات بنده داری و فئودالی،
اعضای جامعه
را
به
درجه ای نازل تر از جمادات
تنزل می دهد.
حالا
بهتر می توان فهمید
که
چرا
خودستیزی
در فرم های مختلف و به بهانه های متفاوت
به این آسانی در جامعه بشری
حتی
در قرن بیست و یکم
مقبول می افتد:
آن سان
که
جوانان مردم
از
جوامع توسعه یافته سرمایه داری
دسته دسته
به
باندهای انتحار و ترور
(باندهای نیهلیستی)
از قبیل صهیوینسم، کوکلوس کلان، فاشییسم، القاعده، حزب الله، داعش و غیره
می پیوندند.
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
مفهوم خودپرستی
در این غزل سعدی عمیقا به چالش کشیده می شود:
۱
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است
معنی تحت اللفظی:
نظربازی
کار هر کسی نیست.
تفاوت میان خودپرستی و دگر پرستی
از زمین تا آسمان است.
سعدی
در این بیت غزل
قبل از همه
نظربازی
(لاس بصری با کودکان مردم)
را
ایدئالیزه
می کند.
به عرش اعلی می برد.
مورد تجلیل قرار می دهد
تا
خودپرستی
(نفس پرستی)
را
بکوبد،
مورد تحقیر قرار دهد
و
مذموم مطلق قلمداد کند.
۲
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است
سعدی
از سوی دیگر
دگرپرستی
را
بر
خودپرستی
(عشق به بیگانه را بر عشق به خویشتن)
برتر می شمارد.
سؤال ناقابل
این است
که
معشوق مورد نظر سعدی
کیست
که
پرستش او مقدم با خودپرستی است؟
۳
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است
ارجحیت قایل شدن به دگرپرستی
و
پرهیز از خودپرستی (نفس پرستی)
عملا و عینا
به معنی عدم تبعیت از غریزه طبیعی حفظ نفس است.
خودپرستی
(اگوئیسم)
در
نبات و جانور و انسان
یعنی
در
کلیه های موجودات طبیعی
خصیصه ای بنیادی (اله منتار)
است.
غریزه حفظ نفس پاسدار بی چون و چرای حیات است.
در غیاب غریزه حفظ نفس
موجود زنده نمی تواند
در
«کشاکش دهر،
سنگ زیرین آسیا باشد.»
در غیاب غریزه حفظ نفس
هر موجود زنده
با برخورد به هر مشکلی
دست به خودکشی می زند.
۴
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است
می توان گفت
که
ایده ئولوژی نظامات بنده داری و فئودالی،
اعضای جامعه
را
ناتورالیته زدایی
(طبیعیت زدایی)
می کند.
اعضای جامعه
بدین طریق
دناتورالیزه می شوند.
طبیعیت (طبیعی بودن، ناتورالیته) خود
را
از دست می دهند.
انسان
بدین طریق
به درجه ای
حتی
نازلتر از نباتات تنزل می یابد.
اگر در نظر گیریم
که
جمادات هم خودپرست اند
چون
ذره ذره جمادات با هزاران رشته به یکدیگر پیوند خورده اند،
می توان گفت
که
ایده ئولوژی نظامات بنده داری و فئودالی،
اعضای جامعه
را
به
درجه ای نازل تر از جمادات
تنزل می دهد.
حالا
بهتر می توان فهمید
که
چرا
خودستیزی
در فرم های مختلف و به بهانه های متفاوت
به این آسانی در جامعه بشری
حتی
در قرن بیست و یکم
مقبول می افتد:
آن سان
که
جوانان مردم
از
جوامع توسعه یافته سرمایه داری
دسته دسته
به
باندهای انتحار و ترور
(باندهای نیهلیستی)
از قبیل صهیوینسم، کوکلوس کلان، فاشییسم، القاعده، حزب الله، داعش و غیره
می پیوندند.
ادامه دارد.
ویرایش:
پاسخحذفسؤال ناقابل
این است
که
معشوق مورد نظر سعدی
کیست
که
پرستش او مقدم بر خودپرستی است؟
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
پاسخحذفعشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است
معنای تحت اللفظی شما سراپا نادست است.
هر کسی را نتوان گفت که دانشمند و صاحب نظر است همچنانکه عشقبازی یعنی به صورت عاشقانه به معشوقه خود همخوابگی کردن با آمیزش از روی نفس و شهوت صرف تفاوت دارند.