پروفسور
دکتر گونتر هیدن
برگردان
شین میم شین
10
·
ایدئولوگ های بورژوازی، رویزیونیستی و سوسیال
ـ دموکراسی راستگرا
مردم را از امحای مالکیت کاپیتالیستی بر وسایل تولید، که پایه و اساس وجود
طبقات و مبارزه طبقاتی در کشورهای امپریالیستی است، منحرف می سازند.
11
·
مارکسیسم ـ لنینیسم بخصوص، خصلت تاریخی طبقات را مورد
تأکید قرار می دهد.
الف
·
جامعه بشری همیشه منقسم به طبقات نبوده و برای همیشه
منقسم به طبقات نخواهد بود.
ب
·
جامعه اولیه، نخستین فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی، جامعه ای
بی طبقه بوده است.
ت
·
درجه نازل توسعه نیروهای مولده
در آن فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی، مالکیت
اشتراکی بر وسایل تولید و کار همه اعضای جامعه را ایجاب می نمود و استثمار
انسان بوسیله انسان را امکان ناپذیر می ساخت.
پ
·
استثمار و پیدایش طبقات اجتماعی، بلحاظ اقتصادی، تنها
زمانی امکان پذیر گردید که نیروی کار انسانی به
تولید فراورده های بیشتر از آنچه که برای بازتولید
خود نیاز داشت، قادر شد.
12
·
توسعه هرچه بیشتر نیروهای مولده، تقسیم اجتماعی بزرگ کار و پیدایش مالکیت خصوصی بر وسایل تولید عوامل اصلی و عینی پیدایش طبقات اجتماعی را تشکیل می دهند.
·
مراجعه کنید به نیروهای مولده، تقسیم کار در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
13
·
از این رو تقسیم جامعه بشری به طبقات اجتماعی و پیدایش
مناسبات مبتنی بر استثمار و ستم نه نتیجه رانده شدن انسان از بهشت برین به زمین،
بلکه نتیجه پیشرفت اجتماعی است، که در این فرم تضادمند صورت گرفته است.
·
(قصه رانده شدن حوا و آدم از بهشت نیز در حقیقت، انعکاس تئولوژیکی
ـ استه تیکی ـ هنری همین خروج بشریت از جامعه اشتراکی اولیه است.
·
تراژدی های سوزناک یونان باستان نیز انعکاس میتولوژیکی ـ
استه تیکی ـ هنری همین گذار از جامعه بی طبقه مبتنی بر برابری و صلح و دوستی به
جامعه طبقاتی مبتنی بر استثمار و ستم اند. مترجم)
·
به قول مارکس، «به محض اینکه ثمره مجموعه کار اجتماعی، اندکی بیشتر از
مایحتاج ضروری مردم می شود، به محض اینکه کار، تمامت وقت اکثریت مردم جامعه را به خود
اختصاص نمی دهد، تقسیم جامعه به طبقات آغاز می شود.
·
در جوار اکثریت عظیم مردم که کار می کنند،
طبقه کوچک دیگری بوجود می آید که از کار تولیدی مستقیم، فارغ و آزاد است و وظیفه
سر و سامان دادن به مسائل عمومی را، اداره کار (مدیریت)، امور دولتی، امور قضائی،
علوم، هنر و غیره را به عهده می گیرد.»
·
(کلیات مارکس و انگلس، جلد 19، ص 224)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر