غزل
(٢٤٦)
ویرایش و
تحلیل از
شین میم شین
دلبرا
پيش وجودت، همه
خوبان،
عدم ند
سروران بر در
سوداي تو،
خاک قدم اند
شهري اندر
هوست، سوخته در آتش عشق
خلقي اندر طلبت،
غرقه ی درياي
غم اند
خون صاحب
نظران ريختي،
اي کعبه ی حسن
قتل اينان که
روا داشت که صيد حرم اند؟
صنم،
اندر بلد
کفر، پرست اند
و
صليب
زلف و روي تو
در اسلام
صليب و صنم
اند
گاهگاهي بگذر
در صف دلسوختگان
تا ثنايي ات
بگويند و دعايي بدمند
هر خم از جعد
پريشان تو، زندان دلي است
تا نگويي که
اسيران کمند تو
کم اند
حرف هاي خط
موزون تو پيرامن روي
گويي از مشک
سيه بر گل سوري رقم اند
در چمن، سرو،
ستادست (ایستاده است)
و صنوبر،
خاموش
که اگر قامت
زيبا ننمايي،
بچمند
اين اميران ملاحت که تو بيني بر کس
به شکايت نتوان
رفت که خصم و حکم اند
بندگان را نه،
گزير است ز حکم ات، نه، گريز
چه کنند ار
بکشي ور بنوازي
خدم اند
جور دشمن چه
کند گر نکشد، طالب دوست؟
گنج و مار و
گل و خار و غم و شادي
به هم اند
غم دل با تو
نگويم که تو
در راحت نفس
نشناسي که
جگرسوختگان
در الم اند
تو سبکبار قوي
حال، کجا دريابي
که ضعيفان غمت،
بارکشان ستم اند؟
سعديا عاشق
صادق ز بلا نگريزد
سست عهدان
ارادت، ز ملامت
برمند
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر