۱۳۹۵ شهریور ۲۰, شنبه

شعری از الیاس علوی (2)


الیاس علوی

مولانا در بلخ بمان
هواي شيراز مكن
به انجيرهاي زخمي
سايه‌هاي لاغر ناجوها (درختان بلوط)  
حمله‌هاي انتحاري
تاريكي
به گرسنگي قناعت كن
هواي شيراز مكن

زمانه فرق مي ‌كند
"حافظ " از هفت خط گذشته‌ است
و "سعدي" گلستاني دارد
پربارتر از "باغ بالا" (باغی مشهور در کابل)  
بزرگ‌ تر از بارگاه سلطان محمود
زيباتر از "مسجد شاه دوشمشيره" (مسجدی در کابل)  

و تنها پاكان مي ‌توانند نماز كنند
امّا تو، سِل داري
طاعوني
و آوارگی از انگشتانت مي‌ چكد
تو را به "تلّ ‌سياه" می ‌برند
(اردوگاهی مخوف در زابل ایران
 که مهاجران غیرقانونی به آنجا فرستاده و شکنجه می شدند)  
تا موهايت سفيد شود
و خرچنگ‌ ها گردنت را ببوسند
"انسانت آرزوست؟"
...

بر ما چه گذشته است
كه چنين شديم:
چه شادمانه سينه‌ ي هم را مي ‌دريم
چه با افتخار يكديگر را سنگسار مي‌ كنيم

آيا چنگيزي بايد
از سمرقند تا قندهار
از بلخ تا شيراز
را بتازد
و آن گاه
همه به يك درد بگرييم؟

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر