۱۳۹۳ بهمن ۲, پنجشنبه

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (17)

اثری از رضا اولیا
  سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
 (اصفهان ـ وین)
لیسانس حقوق و علوم سیاسی
کارمند وزارت بهداری
شین میم شین

به سرخی آتش به طعم دود
ادامه

بند دهم  
گفتم :
«نمی کشند کسی را»

گفتم:
«به جوخه های آتش
دیگر نمی برند کسی را»

گفتم:
«کبود، رنگ شهیدان عاشق است»

غافل من، ای رفیق
دور از نگاه غمزده تان، هرزه گوی من
به پگاه می برند
بی نام می کشند
خاموش می کنند صدای سرود و تیر
  
·        سیاوش در این بند شعر به شعر قبلی خود تحت عنوان «دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام» گریز می زند، که در بخش قبلی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

1
·        او در شعر «دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام» گفته بود که مبارزان، دیگر طعمه جوخه های اعدام نمی شوند، گل گلوله در سینه های شان نمی شکفد، بلکه ـ حکمتجو و تیزابی وار ـ  زیر شکنجه ـ کبود ـ می میرند.

2
·        سیاوش اکنون به انتقاد از خود می پردازد، خود را هرزه گو می نامد و گفته ی پیشین خود را تصحیح می کند.

3
·        اکنون از تیرباران سحرگاهی جوانان خلق گزارش می دهد و از خاموش سازی صدای سرود به رگبار تیر.

4
·        همبستگی عمیق شاعر توده ها با جوانان خلق و اندوه کمرشکن ناشی از اعدام آنان را نمی توان ندید.

5
·        اشاره به این نکته ارزش آموزشی ـ سرمشقی و متدئولوژیکی دارد:
·        سیاوش برای کسانی اشک می ریزد که چشم دیدنش را حتی نداشته اند و از هیچ فرصتی برای حمله به او خودداری نکرده اند.

6
·        برخورد اوبژکتیف به چیزها، پدیده ها و سیستم ها را می توان از سیاوش یاد گرفت و باید هم یاد گرفت:

الف
·        برای سیاوش ـ در وهله اول ـ خود چیزها، پدیده ها و سیستم ها هستند که مطرح اند، نه علایق شخصی خود او.

ب
·        کمتر کسی حاضر می شد، در مرگ فروغ، که شعرش را عاری از صداقت نامیده بود، شعری سراپا سرشته به عشق و اشک و اندوه بسراید، که سیاوش سروده است.

ت
·        افراد عقب مانده و کوته بین قیاس به نفس خواهند کرد و خواهند گفت که مصلحت در این دیده است.
·        سیاوش نه پراگماتیست، بلکه مارکسیستی تمام عیار بوده است.
·        هرگز کسی نمی تواند در آن واحد مارکسیست و پراگماتیست باشد.
·        مارکسیسم و پراگماتیسم آب و آتش اند و یکدیگر را مستثنی می سازند.   

بند یازدهم
این رنگبازها
نیرنگسازها
گل های سرخ روی سراسیمه رسته را
در پرده می کشند، به رخساره ی کبود
بر جا ـ به کام ما ـ
گلواژه ه ای به سرخی آتش، به طعم دود!

·        این آخرین کلام پارتیزانشاعر و یا شاعر پارتیزان است.

1
·        سیاوش طبقه حاکمه را با دو صفت به نام می نامد:
·        رنگباز و نیرنگساز!
·        ریاکار و عوامفریب!

2
·        او جوانان خلق را به گل تشبیه می کند، تا آنها را نیز با دو صفت توصیف کند:
·        گل های سرخ روی.
·        گل های سراسیمه رسته.

3
·        اما چرا شاعر فدائیان «خلق» را گل های سرخروی می نامد؟

4
·        سیاوش با مفهوم «گل های سرخروی»،  فدائیان را فقط بلحاظ ظاهر و نمود سرخ تلقی می کند و نه بلحاظ ذات و بود (ماهیت طبقاتی)  

5
·        شاید او گل سرخ را صفت انحصاری نمایندگان پرولتاریا می داند و فدائیان خلق ـ فقط بظاهر و به قصد عوامفریبی ـ علامت چکش و داس بر پرچم سیاه فئودالی خویش داشته اند.

6
·        سیاوش با مفهوم «گل های سراسیمه رسته»،  فدائیان را بلحاظ نظری و عملی خام و نادان و نا بالغ تصور و تصویر می کند و در سنت لنینی، شتابزدگی خرده بورژوائی ـ فئودالی آنان را برجسته می کند.

7
·        اگرچه گل های سرخروی سراسیمه رسته را طبقه حاکمه رنگباز و نیرنگساز به رخساره ای کبود در پرده می کشند، اما ـ با این حال ـ گلواژه ای به سرخی آتش و به طعم دود از آنان به یاد می ماند.

8
·        سیاوش از تأثیر ماندگار ماجرای سیاهکل و از کسب محبوبیت آنان خبر می دهد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر