۱۳۹۳ دی ۱۸, پنجشنبه

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (8)


  سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
 (اصفهان ـ وین)
لیسانس حقوق و علوم سیاسی
کارمند وزارت بهداری
شین میم شین

تلاشی برای تحلیل شعر
دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام
ادامه
 
بند چهارم
بگو که سرکشی ـ اینجا، کنون ـ ندارد سر
بگو که عاشقی ـ اینجا، کنون ـ ندارد قلب
بگو، بگو :
«به سفر می رویم بی سردار

·        سیاوش در این بند شعر دیالک تیک وسیله و فونکسیون را به شکل دیالک تیک سر و سرکشی و دیالک تیک قلب و عاشقی بسط و تعمیم می دهد و ضمنا از نقش تعیین کننده وسیله (سر و قلب) پرده برمی دارد   
·        این نتیجه شکست سپاه کار است:
·        سرکشان بی سر و بی سردار و عاشقان بی قلبند.

*****

·        اینجا سخن از روند و روالی مهیب تر از سرکوب است.
·        چون اینجا مخالفین را سرکوب نمی کنند، بلکه گردن می زنند.

·        شاعر سر را به دو معنی به کار می برد:
·        سر به معنی سر
·        و سر به معنی سردار و رهنما و رهبر.
·        از این رو ست که از سفری بی سردار سخن می گوید.

·        سپاه کار به هر دلیلی،  سرداران خود را فدا کرده است.
·        این بدترین مصیبتی است که می تواند بر سر هر سپاه مغلوب بیاید.
·        حتی شیخ شیراز به این حقیقت امر واقف است:

سعدی
سپه را نگهبانی شهریار
به از جنگ در حلقه کارزار

·        سعدی در این بیت شعر، دیالک تیک شخصیت و توده، شخصیت و تاریخ را به شکل دیالک تیک رهبر و لشکر بسط و تعمیم می دهد.
·        سعدی تفسیری ماتریالیستی ـ تاریخی از این دیالک تیک عرضه می دارد و حفاظت از رهبر را بر غارت و حتی بر کارزار برتر می شمارد.

·        آنچه در این بیت شعر، چنین ساده برگزار می شود، یکی از بغرنجترین مسائل فلسفه تاریخ بوده است.

·        دیالک تیک خودپوی سعدی به دیالک تیک مارکس و انگلس شباهت غریبی دارد.  
·        سپاه باید فرمانده اش را مثل مردمک چشمش حفظ کند، فرمانده سپاه را نباید در خطر تنها گذاشت و به اسارت دشمن سپرد.
·        سپاه بی فرمانده، به پشیزی نمی ارزد، همان طور که فرمانده بی سپاه، کاری از پیش نمی برد.
·        نبرد ظفرمند از دیالک تیک لشکر و رهبر، از دیالک تیک توده و قهرمان، از دیالک تیک طبقه و حزب می گذرد.

*****

·        این اشتباه مهیبی است که سپاه کار بارها و بارها مرتکب شده است:
·        فدا کردن بی محابای سرداران خویش!
·        فدا کردن سرسری سرداران و مرثیه سر دادن برای سرداران بی سر!
·        فداکردن سرسری سرداران و دست پشیمانی ـ فردا در تبعید و تفرقه و تنهائی ـ  به دندان گزیدن:

هوشنگ ابتهاج (سایه)
در این سرای بیکسی، اگر سری در آمدی
هزار کاروان دل، ز هر دری در آمدی

*****

«بگو که عاشقی ـ اینجا، کنون ـ ندارد قلب!»

·        چرا که عاشقان را قلب از سینه بدر می کشند و خوراک ددان درنده می کنند.
·        بربریت بی برو برگرد.
·        قساوت گسترده و بی حد و مرز.
·        تیشه بر ریشه های زیبائی.
·        بر انداختن ابدی عشق به همنوع.

·        چه بهائی توده ها برای آزادی باید بپردازند!

·        این اما بیانگر چند و چون جامعه ای است که دیگر جامعه نیست.
·        این اما بیانگر جامعه ای انسان ستیز، انسانیت ستیز، همبستگی ستیز، عشق به همنوع ستیز، زیبائی ستیز است.
·        جامعه ای بدتر از جنگل است، چرا که جنگل حداقل «قانون خاص جنگل» را دارد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر