اثری از رضا اولیا
سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
لیسانس حقوق و علوم سیاسی
کارمند وزارت بهداری
شین میم شین
به سرخی آتش به طعم دود
ادامه
بند دهم
گفتم :
«نمی کشند کسی را»
گفتم:
«به جوخه های آتش
دیگر نمی برند کسی را»
گفتم:
«کبود، رنگ شهیدان عاشق است»
غافل من، ای رفیق
دور از نگاه غمزده تان، هرزه گوی من
به پگاه می برند
بی نام می کشند
خاموش
می کنند صدای سرود و تیر
·
سیاوش در این بند شعر به شعر قبلی خود تحت عنوان «دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام» گریز می زند، که در بخش
قبلی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
1
·
او در شعر «دگر به جوخه آتش
نمی دهند طعام» گفته بود که مبارزان، دیگر طعمه جوخه های اعدام نمی شوند،
گل گلوله در سینه های شان نمی شکفد، بلکه ـ حکمتجو و
تیزابی وار ـ زیر شکنجه ـ کبود ـ
می میرند.
2
·
سیاوش اکنون به انتقاد از
خود می پردازد، خود را هرزه گو می نامد
و گفته ی پیشین خود را تصحیح می کند.
3
·
اکنون از تیرباران سحرگاهی جوانان
خلق گزارش می دهد و از خاموش سازی صدای سرود به رگبار تیر.
4
·
همبستگی عمیق شاعر توده ها با جوانان
خلق و اندوه کمرشکن ناشی از اعدام آنان را نمی توان ندید.
5
·
اشاره به این نکته ارزش
آموزشی ـ سرمشقی و متدئولوژیکی دارد:
·
سیاوش برای کسانی اشک می ریزد که چشم دیدنش را حتی نداشته اند
و از هیچ فرصتی برای حمله به او خودداری نکرده اند.
6
·
برخورد اوبژکتیف به چیزها، پدیده ها و سیستم ها را می توان از سیاوش یاد گرفت و باید هم یاد گرفت:
الف
·
برای سیاوش ـ در
وهله اول ـ خود چیزها، پدیده ها و سیستم ها هستند که مطرح اند، نه علایق شخصی خود
او.
ب
·
کمتر کسی حاضر می شد، در مرگ
فروغ، که شعرش را عاری از صداقت نامیده بود، شعری سراپا سرشته به عشق و اشک
و اندوه بسراید، که سیاوش سروده است.
ت
·
افراد عقب مانده و کوته بین قیاس به نفس خواهند کرد و
خواهند گفت که مصلحت در این دیده است.
·
سیاوش نه پراگماتیست،
بلکه مارکسیستی تمام عیار بوده است.
·
هرگز کسی نمی تواند در آن واحد مارکسیست
و پراگماتیست باشد.
·
مارکسیسم و پراگماتیسم آب و آتش اند و یکدیگر را مستثنی می
سازند.
بند یازدهم
این رنگبازها
نیرنگسازها
گل های سرخ روی سراسیمه رسته را
در پرده می کشند، به رخساره ی کبود
بر جا ـ به کام ما ـ
گلواژه ه ای به سرخی آتش، به طعم دود!
·
این آخرین کلام پارتیزانشاعر و یا شاعر پارتیزان است.
1
·
سیاوش طبقه حاکمه را با دو صفت به نام می نامد:
·
رنگباز و نیرنگساز!
·
ریاکار و عوامفریب!
2
·
او جوانان خلق را به
گل تشبیه می کند، تا آنها را نیز با دو صفت توصیف کند:
·
گل های سرخ روی.
·
گل های سراسیمه رسته.
3
·
اما چرا شاعر فدائیان «خلق» را گل های سرخروی می نامد؟
4
·
سیاوش با مفهوم «گل های سرخروی»، فدائیان را فقط
بلحاظ ظاهر و نمود سرخ تلقی می کند و نه بلحاظ ذات و بود (ماهیت طبقاتی)
5
·
شاید او گل سرخ را
صفت انحصاری نمایندگان پرولتاریا می داند و
فدائیان خلق ـ فقط بظاهر و به قصد عوامفریبی ـ علامت چکش و داس بر پرچم سیاه فئودالی
خویش داشته اند.
6
·
سیاوش با مفهوم «گل های سراسیمه رسته»، فدائیان را بلحاظ
نظری و عملی خام و نادان و نا بالغ تصور و تصویر می
کند و در سنت لنینی، شتابزدگی خرده بورژوائی ـ فئودالی آنان را برجسته می
کند.
7
·
اگرچه گل های سرخروی
سراسیمه رسته را طبقه حاکمه رنگباز و نیرنگساز به رخساره ای کبود در پرده
می کشند، اما ـ با این حال ـ گلواژه ای به سرخی آتش و به
طعم دود از آنان به یاد می ماند.
8
·
سیاوش از تأثیر ماندگار ماجرای سیاهکل و از کسب محبوبیت آنان خبر
می دهد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر