مادر کنار پنجره ایستاده و به ریزش برف نگاه می کند.
مجید نفیسی
13 ژانویه 2008
• مادر کنار پنجره ایستاده13 ژانویه 2008
• و به ریزش برف نگاه می کند.
• این اولین زمستانی است که بی او
• در این خانه به سر می برد.
• پتوی سرخ را به خود پیچیده
• و زانوهایش را به شوفاژ چسبانده.
• شاخه ای از درخت خرمالو
• زیر برف سر خم کرده است.
• آه اگر می شد دستش را دراز کند
• و شاخه ی پر برف را تکان دهد.
• این اولین برفی است که بر خاک او می نشیند.
• دمپایی هایش هنوز کنار در است
• و پاجامه اش گل میخ آویزان.
• دیگر عصرها او را برای چای صدا نخواهد کرد
• و به حافظ خوانی اش گوش نخواهد داد
• و پس از فروکش آفتاب
• پشت سرش به نماز نخواهد ایستاد.
• ایکاش امشب او را به خواب می دید.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر