باغ بهادران
مجید نفیسی
به پدرم
5 مارس 2000
مجید نفیسی
به پدرم
5 مارس 2000
• ای کاش از آن شراب
• نوشیده بودی
• در «باغ بهادران»
• گیلاس ها رسیده بودند
• و هوا بوی نارسی می داد
• ما روی تخت نشسته بودیم
• با زمزمه ی زاینده رود در گوش
• و بازی سنجاقک ها در پیش
• که باغدار کوزه ای شراب آورد
• تو در حوضخانه به نماز ایستاده بودی
• و من در حلقه ی بزم دوستانت نشسته بودم
• شرابی خانگی بود
• سرخ و خوشگوار.
• با جام اول
• بر بال سنجاقک ها نشستم
• و خود را به آبشار بزرگ رساندم
• با جام دوم
• از رشته های بافته ی آب بالا رفتم
• و خود را تا ابرها کشاندم
• با جام سوم
• بر ابری ولگرد نشستم
• و در چارسوی جهان به گردش درآمدم
• آنگاه تو را دیدم
• با نگاهی نافذ
• و کتابی کوچک
• که «مضرات الکل» نام داشت
• و نام تو بر تارک آن می درخشید.
• ای کاش تو هم نوشیده بودی
• جام هامان را به هم می زدیم
• «نوروزنامه» ی خیام را می خواندیم
• و به کلاغ، آفرین می گفتیم
• که انداختن شراب را به انسان یاد داد
• آنگاه با شلوارهای بالازده
• دست یک دیگر را می گرفتیم
• و از کنار آب
• خود را به درختان گیلاس می رساندیم
• تو گوشواری سرخ می چیدی
• و من ـ بی واهمه ـ فاش می کردم
• که نخستین بار در چهارده سالگی
• شراب نوشیدم.
• و امروز از خود می پرسم:
• «کی اولین جام را
• با پسرم خواهم نوشید؟»
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر