۱۳۹۰ دی ۳, شنبه

ایدئولوژی تشیع «سرخ» در آئینه شعر معاصر (7)


علی محمد مؤدب (1355)
كارشناس ارشد الهیات
سرچشمه:
http://sejjil.blogfa.com

تحلیل واره ای از یدالله سلطان پور

• لبخند به لب شان مي آيد
• شاگرد اول ها
• كه بهترين هستند

• مدال به سينه شان مي آيد
• كارمندان نمونه
• كه منظم ترين هستند

• من اما
• هر بار كه تيرم به هدف مي نشيند
• تنها فريادي مي كشم
• و سينه ام مي سوزد

• زيرا من
• يك تفنگ آخرين مدل هستم
• من غمگينم غمگينم
• غمگين

• با بغضی به بزرگی
• يك گلوله آر پي جي
• در گلو

• نه كه گرسنه مانده باشم
• و فشنگ به من نرسيده باشد

• نه كه كثيف مانده باشم
• و صاحبم به من نرسيده باشد

• غمگينم
• چون كودكان از من مي ترسند
• حتي وقتي
• خيلي سر به زير و آرام
• به گردش مي روم
• با صاحبم

• غمگينم
• چون گلوله هايم
• گنجشك ها را پر مي دهد

• و مي تر كاند بادكنك ها
• و قلب هاي كودكان را

• ما شايد ميليون ها تفنگ بوديم
• در انبارهاي اسلحه

• تكيه داده به شانه يكديگر
• خواب آلوده و اخمو

• اما حالا من
• بايد غمگين تر باشم از همه

• چون با من
• كودكي را كشته اند
• و گنجشكاني را پر داده اند
• آنهم تنها
• با يك گلوله من

• ما شايد ميليونها تفنگ بوديم
• در انبارها ي اسلحه

• ميليونها مسلسل
• ميليونها تانك
• ميليونها دلار اسلحه

• و تنها با يك گلوله من
• كودكي كشته شده است

• من نگرانم
• نگرانم
• نگرانم براي كودكان
• به اندازه همه دلارهاي روي زمين

• چون تنها
• با يك گلوله من
• تنها با چند «سنت»
• كودكي كشته شده است

• هيچ كودكي فلسطيني
• يا آمريكايي
• نيست

• هيچ كودكي آفريقايي
• يا استراليايي
• نيست
• كودكان فقط كودكند


• پرنده ها پر مي كشند
• بادكنك ها مي تركند
• و كودكان مي ميرند

• كاشكي تفنگ ها هم مي مردند.

تلاش برای تحلیل شعر

• این شعر علی محمد مؤدب، شعری سرشار از احساس و عاطفه است.
• در این شعر شاعر حزب الله، در عصری که انسان، انسانیت زدائی و شعورزدائی می شود، تفنگی، شخصیت و عاطفه و شعور کسب می کند و انسان واره می شود.

• برسمیت شناسی شعر نو نیز یکی از جلوه های مدرنیزاسیون فرمال فوندامنتالیسم شیعی است.

• و گرنه شعرای سنتی متعلق به این فرقه، دل چندان خوشی از شعر نو نداشته اند و احیانا هنوز هم ندارند.


• اما برای فوندامنتالیسم همه چیز می تواند آلت دست شود، شعر نو اسثنائی در این میان نیست.


• فوندامنتالیسم حتی می تواند بدتر از هر پان ایرانیست و یا پان ترکیست، سنگ ناسیونالیسم به سینه بزند، از تمدن چند هزارساله به همان سان سخن گوید که محمد رضا شاه گفته است.


• از نژاد کذائی آریا دم بزند، از وحدت نژادی با ارامنه داد سخن سر دهد و پیران پرولتری ارمنی اسیر در اوین را با شلواری ژنده در حیاط زندان به نمایش گذارد و به رگبار تمسخر و استهزاء اوباش و اراذل ببندد.


• فوندامنتالیسم به غیر از پرنسیپ، همه چیز دارد.
• فوندامنتالیسم به غیر از صداقت، چیزی کم ندارد.

حکم اول
• لبخند به لب شان مي آيد
• شاگرد اول ها
• كه بهترين هستند

• مدال به سينه شان مي آيد
• كارمندان نمونه
• كه منظم ترين هستند

• تفنگ سخنگو ـ بسان حزب الله ـ دست به مقایسه می زند:
• مقایسه خود با شاگرد اول ها و کارمندان نمونه.

• مقایسه ساده ترین و بی ارزش ترین متد تحلیل است و ایدئولوگ های امپریالیسم حاضر به صرفنظر از همه چیز هستند، مگر متد مقایسه!

• متد مقایسه برای حضرات مائده ای آسمانی است.


• در همه رسانه ها سر ساعت فقط مقایسه می شود:

• آلمانی با پاکستانی
• انگلیسی با افغانی
• امریکائی با روس

• تا
بطور خستگی ناپذیر بهشت سرمایه را بوسیله مقایسه بی بنیاد اثبات کنند و توده را تحمیق، اقناع و خشنود سازند.

• شاگردان مدرسه وقتی که تیرشان به هدف می نشیند، شاگرد اول می شوند و در جهنم فوندامنتالیسم لبخند می زنند و کارمندان، نمونه می شوند و مدال می گیرند.
• تفنگ اما...

حکم دوم
• من اما
• هر بار كه تيرم به هدف مي نشيند
• تنها فريادي مي كشم
• و سينه ام مي سوزد

• زيرا من
• يك تفنگ آخرين مدل هستم
• من غمگينم غمگينم
• غمگين

• با بغضی به بزرگی
• يك گلوله آر پي جي
• در گلو

• تفنگ اما با نشستن تیرش به هدف نعره می کشد و سینه اش آتش می گیرد.

• کسی می تواند در باره تفنگ چنین شعری بسراید که آشنائی دیرین با آن دارد.

• شاعر به احتمال قوی، فقط تئوریسین صرف نیست، بلکه مجاهدی تمامعیار است و از خون و آتش گذشته است.

• تفنگ کذائی غمگین است.

• در عصری که انسان بطور بی برگشت مسخ می شود و از خرد و عاطفه و خصال متمدنانه تهی می گردد، اشیاء تعالی معنوی می یابند، انسان واره می شوند و جای خالی انسان گمگشته را پر می کنند:

• تفنگ به جای انسان غم می خورد.

• این شعر شاعر نیز از غنای تخیل و تصویرسازی او حکایت دارد.

• تفنگ نه تنها غم می خورد، بلکه بغض در گلو دارد:
• بغضی به بزرگی گلوله آر پی جی!

حکم سوم
• نه كه گرسنه مانده باشم
• و فشنگ به من نرسيده باشد

• نه كه كثيف مانده باشم
• و صاحبم به من نرسيده باشد

• تفنگ در این حکم، دلایل اندوه و بغض خویش را توضیح می دهد و بسان ماتریالیستی تمامعیار دست به سرچشمه می برد:
• علت اندوه تفنگ گرسنگی و آلودگی نیست!

• شاعر حزب الله اصلا و ابدا متوجه نیست که بسان ماتریالیست ها به تز «درک ماتریالیستی تاریخ» گریز می زند و تولید مایحتاج مادی را اصل می داند.


• به قول حکیم پرولتاریا، در اثبات سهل الهضم تز «درک ماتریالیستی تاریخ»، انسان قبل از هر چیز باید چیزی بخورد، بیاشامد، بپوشد و در سرپناهی بسر برد.

• خوراک و پوشاک و مسکن اما از آسمان نازل نمی شوند، بلکه تولید می شوند.

• تفنگ نمی گوید که غمگین است، برای اینکه نمازش قضا شده و یا روزه اش را خورده و یا نفس اماره وسوسه اش کرده و غیره.

• تفنگ در وهله اول از طعام حرف می زند.

• بعد از نظافت!
• درد تفنگ اما نه طعام است و نه نظافت!

• ثروت زیر زمینی گرد آمده در طول هزاران سال، در عرض سی سال بی تأمل و مسئولیتی کوچک، بطرز فجیعی تاراج شده و تفنگ و مسلسل از بابت طعام کم و کسری ندارند.


حکم چهارم

• غمگينم
• چون كودكان از من مي ترسند
• حتي وقتي
• خيلي سر به زير و آرام
• به گردش مي روم
• با صاحبم

• درد تفنگ فونکسیون او ست:
• ترسناکی او ست!

• این را می توان هومانیسم زلال تفنگ تلقی کرد، اگر در دایرة المعارف فوندامنتالیسم مسخ نشود.

• تفنگ غمگین است، نه برای اینکه فونکسیون مرگ آوری را به عهده دارد و هر موجود زنده ذیشعوری را به هراس می افکند.

• دغدغه خاطر تفنگ فقط کودکانند!

• شاعر ظاهرا نمی داند که چه می گوید:

• او عملا بشریت را به دو طبقه اصلی تقسیم می کند:
• طبقه کودکان
• طبقه سالمندان

• اگر اهل اجتهاد بدانند که شاعر حزب الله چه می گوید، احتمالا پوستش را زنده زنده می کنند، همان طور که مجاهدین افغانی جلوی چشمان از وحشت دریده مأمورین هومانیست سازمان سیا، پوست سربازان جوان روس را زنده زنده می کندند.

• مگر قرار نبود که بشریت به شیعه و محارب تقسیم شود و حکم امحای محاربین جهان به مورد اجرا گذاشته شود؟

• ولی با مدرنیسم فوندامنتالیسم چه می شود کرد!


حکم پنجم
• غمگينم
• چون گلوله هايم
• گنجشك ها را پر مي دهد

• و مي تر كاند بادكنك ها
• و قلب هاي كودكان را

• تفنگ دست هر هومانیست شیر پاک خورده ای را حتی از پشت می بندد:
• او علاوه بر کودکان، عاشق پرنده ها و باد کنک ها نیز است.
• چه عطوفت لایتناهی ئی در تفنگ حزب الله!

حکم ششم
• ما شايد ميليون ها تفنگ بوديم
• در انبارهاي اسلحه
• تكيه داده به شانه يكديگر
• خواب آلوده و اخمو

• اما حالا من
• بايد غمگين تر باشم از همه
• چون با من
• كودكي را كشته اند
• و گنجشكاني را پر داده اند
• آنهم تنها
• با يك گلوله من

• غم تفنگ اکنون از صراحت بی برو برگرد می گذرد:
• غم او از آن رو ست که با او کودکی را کشته اند و پرنده ای را پر داده اند.

• کودک انگار در قاموس شاعر هرگز رشد نمی کند و بالغ نمی شود.
• بالغین انگار روزی کودک نبوده اند!
• تفنگ اصلا عین خیالش نیست که هزاران سالمند را به خاک و خون کشیده است!

• درد اما ایکاش فقط همین کشتن کودکی و پر دادن پرنده ای می بود.

• درد بمراتب مرد افکن تر از این حرف ها ست!


• چرا؟


• چون کودک فقط با یک تیر نا قابل کشته شده و ضمنا با همان تیر، پرنده هم پر داده شده است!


• این دیگر فاجعه بزرگی احتمالا بزرگتر از فاجعه کربلا ست!

• کشتن کودکی فقط با یک تیر!

• وقتی از فرمالیسم فوندامنتالیسم سخن می رود، منظور همین است و بس!
• عوامفریبی در مبتذل ترین فرم آن!

• رسانه های امپریالیستی از این نوع فرمالیسم لبپر می زنند!


چندان گوش شنونده و بیننده را با جفنگیات فرمال پر می کنند که اصل قضیه بکلی فراموش می شود.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر