پروفسور دومه نیکو لوسوردو
برگردان یدالله سلطان پور
3
عرصه حاکمیت
3
عرصه حاکمیت
الکسیس توکه ویل (1805 ـ 1859)
روزنامه نگار، مورخ، سیاستمدار فرانسوی
مؤسس علوم اجتماعی قیاسی
آثار:
دموکراسی در امریکا (1835)
رژیم قدیم و انقلاب (1856)
ذلت فقر (راجع به پاوپریسم) (2007)
پارادوکس توکه ویل:
ضمن محو بی عدالتی های اجتماعی، حساس تر کردن مردم به بقایای نابرابری ها
روزنامه نگار، مورخ، سیاستمدار فرانسوی
مؤسس علوم اجتماعی قیاسی
آثار:
دموکراسی در امریکا (1835)
رژیم قدیم و انقلاب (1856)
ذلت فقر (راجع به پاوپریسم) (2007)
پارادوکس توکه ویل:
ضمن محو بی عدالتی های اجتماعی، حساس تر کردن مردم به بقایای نابرابری ها
• اگر کسی بخواهد به دلایل علاقه توأم با سمپاتی مارکس و انگلس نسبت به هگل پی ببرد، باید دنبال نقطه ای بگردد.
• در کانون تفکر لیبرالی، جفت آزادی و استبداد قرار دارد.
• بنابرین باید دنبال نقطه ای گشت، که در آن استبداد بوسیله آزادی نفی می شود.
• توکه ویل به سال 1842، در متنی از پدیده ای خبر می دهد:
• «برابری، سیطره خود را بطرز پیشبرنده ای گسترش می دهد، ولی در صنعت، برعکس، همه چیز به طرز اشرافی (اریستوکراتیکی) سازمان می یابد.»
• کارگران مزدبگیر «خود را در وابستگی شدیدی به سرمایه داران می یابند.
• علیرغم ظاهر لیبرال و مبتنی بر برابری شورانگیز، «جامعه بزرگ فرانسه» در مجموع، یعنی جامعه صنعتی ـ به معنی محدود کلمه ـ کماکان به هیرارشی (سلسله مراتب) منجمدی تقسیم شده که نه فقط برابری، بلکه علاوه بر آن، آزادی فردی کسانی که در طبقات تحتانی این هیرارشی قرار دارند، بشدت محدود می شود.»
• (توکه ویل، جلد 3، ص 105 ـ 106)
• این تحلیل توکه ویل شباهت غریبی به تحلیل کارل مارکس در همان سال ها دارد:
• «در حالیکه در کارخانجات مدرن، تقسیم کار با اوتوریته کارخانه داران تا جزئیاتش تعیین می شود، جامعه مدرن، اوتوریته دیگری غیر از رقابت آزاد نمی شناسد.
• به جرئت می توان از قاعده عامی سخن گفت:
• هرچه اوتوریته تقسیم کار در جامعه کمتر، تقسیم کار در کارخانه و سرسپردگی کارگران به اوتوریته فرد واحد، به همان اندازه بیشتر!
• بدین طریق، اوتوریته در کارخانه و جامعه در رابطه با تقسیم کار در تناسب معکوس نسبت به هم قرار دارند.»
• (کلیات مارکس و انگلس، جلد 4، ص 151)
• هم توکه ویل و هم کارل مارکس بروشنی می دانند که تناسب قوا در کارخانجات کاپیتالیستی، به مثابه عنصر ماهوی جامعه بورژوائی، از سوئی به «وابستگی شدید» کارگران منجر خواهد شد و از سوی دیگر به تقویت «اوتوریته» بی حد و مرز کارخانه داران خواهد انجامید.
• مارکس بعدها در «مانیفست حزب کمونیست» با صراحت تام و تمام از استبداد و خودکامگی (دسپوتیسم) سخن خواهد گفت.
• اما علیرغم این وحدت نظر، تضاد میان توکه ویل و کارل مارکس بلحاظ عمل سیاسی غول آسا ست.
• توکه ویل حتی پا فراتر می نهد و عملا «دکترین سوسیالیستی» مبنی بر تنظیم قانونی ساعات کار و نتیجتا کاهش زمان کار را مجاز می داند و به همین دلیل مورد حمله قرار می گیرد و محکوم می شود.
• (توکه ویل، جلد 8، ص 38)
• توکه ویل ـ لیبرال سرشناس فرانسه ـ با «جایگزین سازی دوراندیشی و خردمندی فردی با دوراندیشی و خردمندی دولتی» به مخالفت برمی خیزد و اعلام می کند:
• «چگونه می توان در لفافه جکومت بهتر و حفاظت از خویش، به دولت اوتوریته مداخله در صنعت و زیر استبداد قرار دادن افراد را داد؟»
• (توکه ویل، جلد 3، ص 180)
• مراجعه کنید به اوتوریته، استالینیسم چیست؟ (1) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
• اینجا دست رد زدن بر سینه هر گونه تنظیم قانونی زمان کار به مثابه مبارزه در سنگر ازادی و حقوق بشر جلوه می کند:
• آیا امکان عقد قرارداد کاری میان سرمایه داران و کارگران بدون مداخله از خارج نیز مشمول این نمی شود؟
• طنز مارکس را از این رو، بهتر می توان درک کرد، که حداقل در این مورد بخصوص، طرز رفتار طبقه حاکمه انگلیس را مثبت ارزیابی می کند:
• «به جای کاتالوگ پر طمطراق» حقوق خدشه ناپذیر بشر، «مگنا چارتای فروتن، به زمان کار قانونا محدود تن در می دهد.»
• (کلیات مارکس و انگلس، جلد 23، ص 320)
• اکنون، اگر موضع کارل مارکس با موضع توکه ویل مورد مقایسه قرار گیرد، جریان معکوس و وارونه می گردد.
• مارکس در این مورد انگلوفیل تر از توکه ویل جلوه می کند.
• «فرنسه لنگان لنگان به دنبال انگلستان روان است.
• برای تولد 12 ساعت کار در روز،، به انقلاب فوریه نیاز است، 12 ساعت کار در روز که بمراتب معیوب تر از اصل انگلیسی آن است.»
• مارکس اما در «کاپیتال» اضافه می کند:
• «اما علیرغم این، متد انقلابی فرانسه امتیازات خودویژه را اعتبار می بخشد.
• بطور ضربتی همه آتلیه ها و کارخانه ها بدون استثناء مکلف به رعایت ساعات کار واحدی در روز می گردند.
• در حالیکه قوه مقننه انگلیس، این دست و آن دست می کند و بالاجبار، گاه در این نقطه و گه در نقطه دیگر کوتاه می آید و ظاهرا چشم به راه نوزاد خونالود حقوقی ـ قضائی می گردد.»
• (کلیات مارکس و انگلس، جلد 23، ص 317 ـ 318)
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر