«این دیوانه تا آمد به دنیا خندید!»
علی محمد مؤدب (1355)
تحلیل واره ای از یدالله سلطان پور
حکم هفتم
• درست استتحلیل واره ای از یدالله سلطان پور
حکم هفتم
• که من بیشتر از تو
• هواپیما سوار شده ام،
• اما تو بیشتر از من می فهمی
• در همین حکم شاعر، تمامت بضاعت معرفتی ـ نظری فوندامنتالیسم شیعی آشکار می گردد.
• هر خواننده غریبی از خود خواهد پرسید که هواپیما سوار شدن چه ربطی به میزان فهم انسان ها دارد؟
• اگر میان هواپیما سواری و میزان فهم رابطه مستقیم برقرار می بود، می بایستی کارکنان هواپیما ـ بدون استثناء ـ علامه دهر باشند!
• اما فقط و فقط غریبه می تواند چنین سؤال «بچگانه ای» را بر زبان راند.
• این شیوه گفت و گوی خرده بورژوازی تیپیک از هر نوع است:
• خرده بورژوا از هر چیز چرندی نردبانی برای تعالی خود و غیر خود سرهم بندی می کند:
• در همین مفهوم معصوم «هواپیما سواری» کوهی از اطلاعات جاگذاری شده است:
• مسافرت به خارج برای تبادل نظر با بین الملل فوندامنتالیسم شیعی
• سفر به شهرهای مختلف کشور، برای شعرخوانی و تهییج جوانان پای منبرنشین ناتوان از تفکر
• سازماندهی انجمن شعرای مدیحه سرا و به اصطلاح انقلابی از آنجمله اند.
• شاعر در همین مفهوم معصوم «هواپیما سواری» به عبدالحمید حالی می کند که با چه معجونی سر و کار دارد.
• اما برای چه؟
• به چه دلیل باید کسی به دوست خود لاف از مقام و ارج و قرب خویش بزند؟
• به هزار دلیل!
1
• دلیل اول اینکه این شعر در کسوت نامه فقط برای عبدالحمید نوشته نمی شود.
• این نامه را منبرنشین ها نیز خواهند خواند و به ترفیع مقام شاعر خواهند اندیشید.
• بی آنکه شاعر بخواهد و یا بداند، شعر او در جامعه طبقاتی به اوپورتوینسم بغرنجی آلوده می شود.
• چه می توان کرد، وقتی که در خانه زن و بچه چشم به دست پدر دارند که وسیله کارش قلم و کاغذی بیش نیست؟
• علی محمد مؤدب زحمتکش فکری است و شعر برای او نه اسباب تفنن، بلکه وسیله کار است، برای تولید کالاهای فکری و معنوی.
2
• دلیل دوم اینکه این نامه به دلایل سیاسی و ایدئولوژیکی نوشته می شود:
• عبدالحمید باید اقناع شود و پیوند عاطفی و ایدئولوژیکی با حزب الله را فراموش نکند.
• درست به همین دلیل است که شاعر به تولید و بازتولید اوتوریته نیاز دارد.
• بدون اوتوریته چگونه می توان رهنمود داد؟
• طبری حتی به اوتوریته تأکید می ورزد.
• دوستی و رفاقتی در بین نیست.
• آنچه که حی و حاضر همیشه حضور دارد، دیالک تیکی از فراز و فرود، دیالک تیکی از فرمانده و فرمانبر است و برای توجیه این دیالک تیک دلیل کم نیست و اگر لازم بود، می توان به ترفندی سر هم بندی اش کرد.
• کم نیستند، خرده بورژواهای چپ نمائی که هر هفته چرندی ترجمه و یا سرهم بندی می کنند و با به رخ این و آن کشیدن کمیت «کالاهای فکری خود»، خود را محق به صدور رهنمود می دانند و خود بهتر از هر کس می دانند که هیچ نمی دانند.
• خرده بورژوا هزاران فرم و نمود عوامفریب دارد ولی یک ماهیت واحد.
• کافی است که از او بخواهی شعرش را و یا مقاله اش را بدون نام بیرون دهد، تا به چند و چون خلوص قلبی اش پی ببری.
• خوب حالا این سؤال پیش می آید که به چه دلیل عبدالحمید که از سراپای نامش، بندگی می تراود، بیشتر از شاعر همیشه هواپیما سوار می فهمد؟
• پاسخ این پرسش را شاعر بلافاصله در اختیار پرسنده می گذارد:
حکم هشتم
• ناسلامتی تو هر صبح• در رودخانه ای وضو می گیری
• که به دریا های آزاد می ریزد!
• چه دلیلی بهتر از این می توان از کسی انتظار داشت که میزان شعور را با کثرت هواپیما سورای تخمین می زند؟
• دلیل فهم بالای عبدالحمید، وضو گرفتن در رودخانه ای است که به دریاهای آزاد می ریزد.
• این هم یکی دیگر از خصایص خودویژه خرده بورژوازی است و چپ و راست و سرخ و سیاه و خردگرا و خردستیز نمی شناسد.
• از سوئی با کثرت هواپیما سواری، لاف بزرگی زدن و از سوی دیگر با وضو در رودخانه ای، هندوانه زیر بغل زحمتکشی دادن.
• این اولین بار نیست که شاعر به تعریف بی محتوا از فرزندان فریب خورده «مستضعفان» بی همه چیز مبادرت می ورزد:
• نمونه دیگرش را در حق چوپان ساده دلی که در جنگ با صدام به درجه رفیع «شهید گمنام» ارتقا یافته دیده ایم:
تو مثل خدا هستی محمدعلی
• شايد اگر بودي• يك غروب كه برميگشتي
• با بار علف براي گوساله ها
• مهمان تهراني تو مي شدم من
• كه با سادگي روستايي ات
• احوال جناح هاي سياسي پايتخت را
• از من سؤال كني
• صغري چاي بريزد
• تو بگويي
• كه در تلويزيون ديده اي ام
• كه شعر مي خوانده ام
• و مغرورانه به همسرت نگاه كني
• غریبه بی خبر از همه جا از خود خواهد پرسید که خرده بورژوا قصد خودستایی دارد و یا قصد دگرستایئ؟
• هنر محمدعلی این است که به دیدن شاعر در تلویزیون افتخار کند و پیش زنش پوز بدهد، در حالی که شاعر، نامداری شهیر است و در تلویزیون شعر می خواند تا هفتاد میلیون محمدعلی نیز ببینند و بشنوند.
• در این دومین شعر به جای کثرت هواپیما سواری، خودستائی در فرمی دیگر و بمراتب غلیظ تر در فرم «انتقاد از خود» جامه عمل می پوشد:
تو مثل خداهستی محمدعلی
• به ياد تو نبودم• وقتي در پارك هاي تهران
• شعر مي خواندم براي دختران
• به ياد تو نبودم
• وقتي در هتل آزادي
• ملخ دريايي ميخوردم
• با شاعران عرب
• و از آرمان قدس حرف مي زدند!
• خوب، شاعر پس از اینهمه مقدمه چینی، چی برای گفتن دارد؟
حکم نهم
• محکم باش، مرد!• که دیروز دایی شدی و فردا بابا می شوی
• از همین حکم شاعر می توان هم به سطح شعور عبدالحمید پی برد و هم به گنجینه معرفتی ـ نظری خود شاعر.
• هدف اصلی شاعر، قوت قلب دادن به عبدالحمید مرزبان است، که فی نفسه کار ضرور و مثبتی است.
• ولی صداقت هم بد چیزی نیست:
• چه رابطه منطقی میان استحکام انسانی و بچه زائیدن خواهرش دیروز و زنش فردا وجود دارد؟
• عجب سؤال «بچگانه ای» بر زبان آدمی جاری می شود!
• وقتی کفگیر کسی به ته دیگ خورده باشد، برای قوت قلب دادن به مخاطب، چه می تواند تحویلش دهد، به غیر از خبر دائی شدن؟
• البته این هنوز آغاز ماجرا ست.
حکم دهم
• ما برای گریه و تماشای غروب به دنیا نیامده ایم• در توضیحات شناسنامه همه ما نوشته اند:
• «این دیوانه تا آمد
• به دنیا خندید!»
• اکنون دو دلیل قوی دیگر برای تقویت قلبی، تحویل عبدالحمید داده می شود:
دلیل اول
ما برای گریه به دنیا نیامده ایم!
• در همین حکم شاعر، میان تشیع «سرخ» و تشیع سیاه مرزبندی دقیقی صورت می گیرد:
• فوندامنتالیسم شیعی با ادعای مدرنیزاسیون مذهب به میدان آمده است:
• شهادت حسین گریه ندارد!
• هر جا کربلا ست و هر روز عاشورا!
• ما غالبانیم و نه مغلوبین!
• در همین حکم شاعر،، رجزخوانی خرده بورژوائی به اوج فواره واری می رسد تا بیدرنگ فرود آید و رسوا شود.
دلیل دوم
• در شناسنام های فوندامنتالیست های شیعی گویا نوشته شده که به هنگام زایش خندیده اند.
• وقتی دلیل واقعی برای اثبات برتری وجود نداشته باشد، باید به خورجین خرافه چنگ زد:
• نور دیدگان الهی به هنگام زایش خندیده اند و چه دلیل بهتری برای اثبات برتری آنان می توان یافت!
• این ادعای معصوم، به احتمال قوی همانقدر حقیقی است که یا علی گفتن ولی به هنگام زایش!
• فوندامنتالیسم اما در هر حال دست به فوندامنت (بنیاد) می برد، گاهی صدر اسلام، فوندامنت کذائی است و گه زایش از مادر!
• نوزاد به هنگام ترک رحم مادر می گرید، نه به خاطر شعورمندی مادر زادی، بلکه احتمالا به این دلیل که زایش دیالک تیکی از نخواستن و بایستن است:
• نوزاد باید زاده شود، اگرچه از محیط آشنا نمی خواهد دل برکند.
• نوزاد باید زاده شود و گرنه خود و چه بسا مادرش خواهند مرد.
• نوزاد به هنگام زایش می گرید، برای اینکه به زور رحم مادر را ترک می گوید.
• نوشتن در شناسنامه و یا ننوشتن تغییری در قانونمندی های عینی نمی دهد.
• خندیدن و گریستن به هنگام زایش نیز نه عیبی است و نه حسنی!
• هنر فوندامنتالیسم در این سی و چند سال در تخریب مادی و معنوی جامعه عیان شده است.
• کشور ایران در این مدت کوتاه، بخش عظیم ثروت مادی و معنوی خود را از دست داده است!
روی کار آمدن فوندامنتالیسم شیعی بدترین مصیبتی است که بر سر مردم آمده است و برای آباد سازی این ویرانه مادی و معنوی، انرژی مادی و معنوی غول آسائی لازم خواهد آمد، خود اگر به نابودی بی برگشت کشور منجر نشود!
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر