۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

خود آموز خود اندیشی (30)

شیخ سعدی (1184 ـ 1283 و یا 1291)
نه اندیشه مادرزاد وجود دارد و نه اندیشیدن مادرزادی
اندیشیدن را باید مثل هرعلم، در روندی دشوار فراگرفت
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
شین میم شین

این در طبیعت تفکر فلسفی است که به هرآنچه که بطور بیواسطه وجود دارد، قناعت نکند، خود را در چارچوب تاریخی و اجتماعی صرف موجود محدود نسازد، بلکه چارچوب موجود را درهم بشکند، از آن پا فراتر نهد، بیندیشد و وارد خطه کلیت و اعتبار عام شود.

تحلیل باب دوم بوستان
در احسان
حکایت اول بخش دوم

• پدر مرده را سایه بر سر فکن
• غبارش بیفشان و خارش بکن

• ندانی چه بودش فرومانده سخت
• بود تازه بی بیخ، هرگز درخت؟

• چو بینی یتیمی سر افکنده پیش
• مده بوسه بر روی فرزند خویش

• یتیم ار بگرید، که نازش خرد؟
• و گر خشم گیرد، که بارش برد؟

• اگر سایه ای خود برفت از سرش
• تو در سایه خویشتن پرورش

• من آنگه سر تاجور داشتم
• که سر در کنار پدر داشتم

• اگر بر وجودم نشستی مگس
• پریشان شدی خاطر چند کس

• کنون دشمنان گر برندم اسیر
• نباشد کس از دوستانم نصیر

• یکی خار پای یتیمی بکند
• به خواب اندرش دید صدر خجند

• همی گفت و در روضه ها می چمید:
• کز آن خار بر من چه گلها دمید!

*****

حکم اول
• پدر مرده را سایه بر سر فکن
• غبارش بیفشان و خارش بکن

• سعدی در این حکم، حمایت از کودکان بی پدر را توصیه می کند.
• آنچه ظاهرا هومانیستی جلوه می کند، می تواند مخرب و ویرانگر باشد.
• سعدی برای مسائل اجتماعی، راه حل فردی ارائه می دهد و نه اجتماعی.
• اگر عضو نابالغ جامعه بی سرپرست می شود، این در وهله اول وظیفه جامعه و هبود است که به پرستاری بی سرپرستان همت گمارد.
• جامعه و همبود باید مؤسساتی برای رسیدگی به مشکلات مادی و معنوی کودکان بی سرپرست خود پدید آورد.
• راه حل بظاهر هومانیستی سعدی می تواند به تخریب شخصیت کودک منجر شود، از او موجودی وابسته، بی اعتماد به نفس و بی استقلال عمل بار آورد و حتی چه بسا مورد سوء استفاده های مختلف جنسی و سیاسی قرار گیرد:
• سازمان امنیت محمد رضا شاه، شکنجه گران خود را بخشا از میان کودکان بی سرپرست عضوگیری می کرد.

• دادن قلاب ماهیگیری به دست یکی و آموختن فن ماهیگیری به او هزاران بار بهتر از دادن ماهی به دست او ست.
• کودک همان بهتر که کندن خار از پای خود را بیاموزد، خود خار پایش را بکند، محتاج و وابسته این و آن نباشد و منت دیگران را نبرد.

حکم دوم
• ندانی چه بودش فرومانده سخت
• بود تازه بی بیخ، هرگز درخت؟

• سعدی در این حکم، کودکان بی سرپرست را به درخت بی بیخ تشبیه می کند.
• از همین حکم سعدی می توان دریافت که در جامعه طبقاتی بنده داری ـ فئودالی زمان سعدی چه می گذرد.
• مرگ پدر به معنی بی ریشه گشتن فرزند می شود.
• انگار جامعه و همبودی وجود ندارد و انسان ها ساکن جنگل و برهوت اند.
• اصولا جامعه و همبود باید همه اعضای خود را بنا بر نیازهای مادی و معنوی فرد و جامعه تربیت کند و سلول خانواده را به عنوان مهد نسل فردا تحت حمایت همه جانبه مادی و معنوی خود قرار دهد.
• جامعه باید امکانات مادی، معنوی، عاطفی و آموزشی لازم را برای نسل نوین فراهم آورد و کودکان بی سرپرست خود را به امید مساعدت این و آن رها نکند.

حکم سوم
• چو بینی یتیمی سر افکنده پیش
• مده بوسه بر روی فرزند خویش

• تیزبینی سعدی و ملاحظه دیگران واقعا ستودنی است.
• سعدی اما در این حکم، مسائل بغرنج عاطفی را ساده می کند.
• بوسه دادن و ندادن بر روی فرزند خویش، نمی تواند راه حلی ریشه ای برای معضلات بیشمار مادی و معنوی، احساسی و عاطفی کودکان بی پناه باشد.
• ملاحظه عواطف دیگران زیبا و انسانی است، ولی ساده و مبتذل کردن مسائل و معضلات بغرنج اجتماعی خطرناک و گمراه کننده است.

حکم چهارم
• یتیم ار بگرید، که نازش خرد؟
• و گر خشم گیرد، که بارش برد؟

• سعدی در این حکم، از بیکسی و بی پناهی یتیمان سخن می گوید، که به جای خود زیبا و ستودنی است.
• حساس کردن همبود به مسائل و معضلات خود عملی انقلابی و انسانی است، ولی عدم ارائه راه حل اجتماعی و قطعی برای مسائل اجتماعی سهل انگاری و نابخشودنی است.
• سعدی باید برای مسائل اجتماعی، راه حل اجتماعی ارائه دهد، نه راه حل فردی و نیم بند.
• این وظیفه صرفنظرناپذیر خردمندان جامعه است.

حکم پنجم
• اگر سایه ای خود برفت از سرش
• تو در سایه خویشتن پرورش

• سعدی مسئله ای را که همبود باید به عهده بگیرد، به عهده افراد تصادفی و نامعین می گذارد.
• اگر کودکی بی سرپرست است، این وظیفه جامعه (همبود) است که به سرپرستی او بپردازد، نه این و آن.
• اگر درویشی پوشاک ندارد، جامعه باید کار و یا سرمایه در اختیارش بگذارد، نه این و یا آن توانگر.
• کمک فردی به افراد نیازمند همبود، عملی لازم و قابل ستایش است، ولی کمک فردی صرف میت واند به وابستگی مادام العمر اعضای بی پناه جامعه منجر شود و مانع شکوفائی طبیعی شخصیت فردی آنها شود.

حکم ششم
• من آنگه سر تاجور داشتم
• که سر در کنار پدر داشتم

• اگر بر وجودم نشستی مگس
• پریشان شدی خاطر چند کس

• سعدی در این حکم، دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک پدر و فرزند بسط و تعمیم می دهد و داشتن پدر را به تاجوری تشبیه می کند.
• تردیدی نیست که پدر تکیه گاه مادی و معنوی، تربیتی و عاطفی برای کودک است.
• سعدی اکنون اوتوبیوگرافی خود را مرور می کند و از ایامی سخن می گوید که پدرش زنده بوده است، ایامی که همه به مراقبت از او مشغول بوده اند.
• این لحن کلام سعدی به زهری از جنس رؤیا سرشته است.
• او اعتماد به نفس کودکان و حتی بزرگان را درهم می شکند، خودمختاری و استقلال عمل و اندیشه آنها را از بین می برد، راه رهائی و ترقی را در دیگران، در بیگانگان، در غیرمن نشان شان می دهد.
• سعدی با همین زهر فئودالی نوکر و بنده و نوچه و وابسته تربیت می کند.
• او در خواننده اشعار خود خصایل انگلی را بیدار می کند، نیاز به غیر برای راندن مگس از وجود خود را بیدار می کند، نیاز به حمایت این و آن از او را، ستد بی داد از دیگران را، گدائی را.
• سعدی نیروهای بالقوه فردی نهفته و خفته در کودک را بیدار نمی کند، تا او حتی الامکان بطور فعال و کوشا در جهت دفاع از خویشتن خویش و سر و سامان دادن به زندگی خویش تربیت شود و چشم به کمک این و آن نداشته باشد.

حکم هفتم
• کنون دشمنان گر برندم اسیر
• نباشد کس از دوستانم نصیر

• سعدی در این حکم، تنهائی، بی پناهی و بی کسی خود را به گردن بی پدری می اندازد.
• پدر که همیشه مسئول فرزند خود نیست.
• فرزند تا زمانی مورد حمایت پدر قرار دارد که خود قادر به حمایت از خویش نباشد.
• فرزند به محض اینکه قدرت ایستادن بر روی پای خود را پیدا کرد، علم استقلال برمی افرازد و به راه خود می رود.
• آنگاه به عنوان عضو فعال جامعه و همبود، نصیر طبقاتی خود را می جوید، می یابد و یا پدید می آورد.
• عضو سندیکا، اتحادیه، حزب و تشکیلات خاص خود می شود و برای توسعه جامعه و خود تلاش می ورزد.
• شیوه تربیتی سعدی معیوب و عقب مانده است و باید توسعه داده شود و تکمیل و تصحیح گردد.

حکم هشتم
• یکی خار پای یتیمی بکند
• به خواب اندرش دید صدر خجند

• همی گفت و در روضه ها می چمید:
• کز آن خار بر من چه گلها دمید!

• سعدی وقتی تئوری اجتماعی خود را موعظه می کند، از لحاظ فکری چنان سقوط می کند، که بازشناسی اش محال و غیرممکن می شود.
• کسی که در باب اول بوستان، به هنگام دادن رهنمود به پادشاهان، آدمی را به یاد هگل و مارکس می انداخت، اکنون به تعبیر خواب این و آن می پردازد:
• کسی خاری از پای یتیمی کنده و خدا بهشت نصیبش کرده است.

• اکنون عوام الناس فقط یک سودا در سر خواهند داشت و آن رفتن خار بر پای یتیمی و کندن آن خواهد بود، آنهم نه از روی هومانیسم، بلکه به وسوسه پراگماتیسم، به هوای سود حاصل از کندن خار، کندن خار، نه از پای هر کودکی و یا حیوانی، بلکه فقط از پای یتیمی.
• اگر خدا واقعا طرفدار یتیم ها ست، پس چرا آنها را یتیم می کند؟
• سرهم بندی کردن این دروغ ها برای چیست؟

هر همبودی باید موظف به فراهم آوردن زندگی شرافتمندانه ای برای اعضای خود باشد.
اگر همبودی از عهده این وظیفه بنیادی بر نیاید، باید جای خود را به همبودی واقعی بدهد و رخت بربندد.
با قصه پردازی نمی توان مسائل اجتماعی را حل کرد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر