۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

شراب

باغ بهادران
مجید نفیسی
به پدرم
5 مارس 2000


• ای کاش از آن شراب
• نوشیده بودی
• در «باغ بهادران»

• گیلاس ها رسیده بودند

• و هوا بوی نارسی می داد

• ما روی تخت نشسته بودیم

• با زمزمه ی زاینده رود در گوش

• و بازی سنجاقک ها در پیش

• که باغدار کوزه ای شراب آورد

• تو در حوضخانه به نماز ایستاده بودی
• و من در حلقه ی بزم دوستانت نشسته بودم

• شرابی خانگی بود
• سرخ و خوشگوار.

• با جام اول

• بر بال سنجاقک ها نشستم

• و خود را به آبشار بزرگ رساندم

• با جام دوم

• از رشته های بافته ی آب بالا رفتم

• و خود را تا ابرها کشاندم

• با جام سوم

• بر ابری ولگرد نشستم

• و در چارسوی جهان به گردش درآمدم

• آنگاه تو را دیدم
• با نگاهی نافذ
• و کتابی کوچک

• که «مضرات الکل» نام داشت

• و نام تو بر تارک آن می درخشید.

• ای کاش تو هم نوشیده بودی
• جام هامان را به هم می زدیم
• «نوروزنامه» ی خیام را می خواندیم

• و به کلاغ، آفرین می گفتیم
• که انداختن شراب را به انسان یاد داد

• آنگاه با شلوارهای بالازده
• دست یک دیگر را می گرفتیم
• و از کنار آب
• خود را به درختان گیلاس می رساندیم

• تو گوشواری سرخ می چیدی
• و من ـ بی واهمه ـ فاش می کردم

• که نخستین بار در چهارده سالگی

• شراب نوشیدم.

• و امروز از خود می پرسم:

• «کی اولین جام را

• با پسرم خواهم نوشید؟»

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر