۱۳۹۰ آذر ۱۴, دوشنبه

پتوی سرخ

مادر کنار پنجره ایستاده و به ریزش برف نگاه می کند.

مجید نفیسی
13 ژانویه 2008
• مادر کنار پنجره ایستاده
• و به ریزش برف نگاه می کند.

• این اولین زمستانی است که بی او
• در این خانه به سر می برد.

• پتوی سرخ را به خود پیچیده
• و زانوهایش را به شوفاژ چسبانده.

• شاخه ای از درخت خرمالو
• زیر برف سر خم کرده است.

• آه اگر می شد دستش را دراز کند
• و شاخه ی پر برف را تکان دهد.

• این اولین برفی است که بر خاک او می نشیند.
• دمپایی هایش هنوز کنار در است
• و پاجامه اش گل میخ آویزان.

• دیگر عصرها او را برای چای صدا نخواهد کرد
• و به حافظ خوانی اش گوش نخواهد داد

• و پس از فروکش آفتاب

• پشت سرش به نماز نخواهد ایستاد.

• ایکاش امشب او را به خواب می دید.


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر