تحلیل واره ای از گاف سنگزاد
سیاوش
سیاوش
قدما «بیت» را چون خانه ای مستقل می خواستند و در ساختمان آن، تناسب مصالح را به کار می بستند و از آن به مراعات نظیر تعبیر می کردند.
مثال:
حافظ
• هر کس که دید روی تو، بوسید چشم منمثال:
حافظ
• کاری که کرد دیده ما بی نظر نکرد
در این بیت حافظ، تناسب واژه های «دید»، «رو»، «بوسه»، یا «بوسید»، «چشم»، «دیده»، «نظر»، «کار»، «کرد»، «نکرد» و «من»، «تو»، «ما» که مجموعه خوشایندی از اعضای تن آدمی و عملکردهای آن است، در پسند روی زیبا و با جمع آوری ضمائر.
• سیاوش در این حکم، چنان به تحلیل بیت حافظ می نشیند که انگار شعر با پیشدانی (پیش آگاهی) تمام سروده می شود:
• انگار شاعر به کردوکار خود وقوف کامل دارد.
• انگار حافظ می داند که در این بیت اعضای اندام انسانی و فونکسیون آنها را باید در نظر بگیرد و در پسند روی زیبا مورد استفاده قرار دهد.
• سیاوش در این تحلیل، در خطه فرم درجا می زند و فراموش می کند که فرم در بهترین حالت، همراه با محتوا و چه بسا پس از تکوین ذهنی محتوا، قوام می یابد و تعیین کننده محتوا ست.
• حافظ این ایده باطل را احتمالا پیشاپیش دارد که زیبائی یار کذائی، نه چیزی درخود، عینی و مستقل از نظربازی حافظ (که برای خود به مثابه هنری جا می زند)، بلکه چیزی است که کاشف و یا چه بسا مخترعش شخص شخیص خودش است:
• هر کس که روی زیبای یار کذائی را می بیند، به جای بوسیدن روی او، چشم کاشف و یا مخترع زیبائی را، یعنی چشم حافظ را می بوسد.
• حافظ نیز از این رو، به این نتیجه می رسد که کاری که دیده او کرده، بی نظر نبوده است.
• حالا باید منظور حافظ را از مفهوم « نظر» کشف کرد:
• نظر می تواند به معنی دارا بودن هنر نظربازی باشد که به معنی کشف و یا حتی اختراع زیبائی است.
• نظر می تواند به معنی انتظار دریافت اجر و مزد باشد:
• انتظار بوسیده شدن دیده نظرباز زیبائی یاب از سوی مشتری روی زیبا.
• در این رابطه است که مفاهیم یاد شده از سوی سیاوش، در این بیت جمع می آیند و نه به خاطر اینکه قدما بیت را به مثابه خانه ای می خواسته اند که مصالح معینی در آن گرد می آیند.
• سیاوش یاوه قدما را ظاهرا به سکه نقد می خرد.
سیاوش
حافظ
• اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یارحافظ
• طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد!
تحلیل مصراع اول
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
معنی ساده این بیت، خون گریستن از بی مهری معشوق و بخت نامهربان است.
اما مناسبات شگفت کلامی این بیت را به پرده ای از مینیاتور و سخن نازکانه تبدیل کرده است.
پس از غروب، افق رنگ خون می گیرد و شفق می گسترد.
غروب هنگامی است که آفتاب رفته و خورشید افول کرده است.
نام دیگر خورشید، مهر است.
بی مهری هم نبود خورشید است در آسمان و هم نبود مهربانی یار است در زمین.
یار بی مهری می کند و حافظ خون می گرید.
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
معنی ساده این بیت، خون گریستن از بی مهری معشوق و بخت نامهربان است.
اما مناسبات شگفت کلامی این بیت را به پرده ای از مینیاتور و سخن نازکانه تبدیل کرده است.
پس از غروب، افق رنگ خون می گیرد و شفق می گسترد.
غروب هنگامی است که آفتاب رفته و خورشید افول کرده است.
نام دیگر خورشید، مهر است.
بی مهری هم نبود خورشید است در آسمان و هم نبود مهربانی یار است در زمین.
یار بی مهری می کند و حافظ خون می گرید.
• ما این تحلیل سیاوش را جزء به جزء مورد تحلیل قرار می دهیم:
تحلیل مصراع اول
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
معنی ساده این بیت، خون گریستن از بی مهری معشوق و بخت نامهربان است.
اما مناسبات شگفت کلامی این بیت را به پرده ای از مینیاتور و سخن نازکانه تبدیل کرده است.
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
معنی ساده این بیت، خون گریستن از بی مهری معشوق و بخت نامهربان است.
اما مناسبات شگفت کلامی این بیت را به پرده ای از مینیاتور و سخن نازکانه تبدیل کرده است.
• سیاوش عنصر سوبژکتیف را اوبژکتیف جا می زند.
• آنچه که به این مصراع فرم یک مینیاتور می بخشد، مفهوم «شفق» است و بس.
• بقیه عناصر مینیاتور کذائی در ضمیر سیاوش و به قوه خیال حاصلخیز او جان می گیرد.
• سخن نازکانه ای بدان معنی در این مصراع فی نفسه وجود ندارد.
1
پس از غروب، افق رنگ خون می گیرد و شفق می گسترد.
پس از غروب، افق رنگ خون می گیرد و شفق می گسترد.
• این تعریف یپدیده ای عینی است.
2
غروب هنگامی است که آفتاب رفته و خورشید افول کرده است.
غروب هنگامی است که آفتاب رفته و خورشید افول کرده است.
• این تعریفی دلبخواهی از غروب است.
• کس دیگری می توانست غروب را پایان روز تلقی کند، یا اصلا به غروب اشاره نکند و به وصف شفق بپردازد.
3
نام دیگر خورشید، مهر است.
نام دیگر خورشید، مهر است.
• سیاوش به جای تحلیل اوبژکتیف مصراع به تخیل می پردازد.
• فرم دلخواه خود را برای مصراع مورد بحث جمع و جور می کند و به عنوان فرم واقعا موجود، به خورد خواننده می دهد.
• حتما نباید کسی که واژه «شفق» را بر زبان می راند به این حقیقت امر که خورشید نام دیگری به نام مهر دارد، اندیشیده باشد.
4
بی مهری هم نبود خورشید است در آسمان و هم نبود مهربانی یار است در زمین.
بی مهری هم نبود خورشید است در آسمان و هم نبود مهربانی یار است در زمین.
• بی مهری هیچگاه به معنی نبود کذائی خورشید در آسمان به کار نمی رود.
• بی مهری یعنی نامهربانی، همین و بس.
• سیاوش می کوشد که مثل سوبژکتیویست ها، آنچه را که در ذهن خود سرهم بندی کرده، ثابت کند و لذا به اارئه عناصر دست چین شده لازم در این زمینه برمی آید.
5
یار بی مهری می کند و حافظ خون می گرید.
یار بی مهری می کند و حافظ خون می گرید.
• حق در این مورد با سیاوش است، ولی حافظ شفق را از سوئی به خاطر رنگ سرخش به خدمت گرفته و از سوی دیگر بنا بر الزامات فرمال شعر.
• اگر شفق مثلا وزن مناسب را در این مصراع نمی داشت، حافظ می توانست چیز سرخ رنگ دیگری را به خدمت گیرد.
• در تحلیل چیزها بهتر است که به خود اوبژکت شناخت که حاوی محتوای شناخت است، تقدم قائل شویم و اندیشه ها را از بطن آن بیرون آوریم و نشان خواننده دهیم.
• با خیال پردازی نمی توان به شناخت علمی چیزها نایل آمد.
سیاوش
تحلیل مصراع دوم
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد!
طالع هم به معنای برآمدن آفتاب است و هم به معنی بخت.
بخت ناساز نیز چون طلوع بی شفق است.
چون چگونه ممکن است که آفتاب سر برآمدن داشته باشد و پیش از آن، شفق افق را رنگین نکرده باشد؟
از قرائن چنین پیدا ست که بخت در این کار ـ بر سر مهر آمدن یار یا دمیدن آفتاب ـ یاری دهنده نیست.
چرا که آفتاب بر نمی آید و یا به تعبیر دیگر، یار روی پوشیده و رخ نمی نماید.
البته به کاربرد عجیب و دوگانه شفقت که بخشی از آن در جای شفق می نشیند و تمامی آن، معنای سازگاری و موافقت را دارد، نیز باید توجه کرد.
تحلیل مصراع دوم
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد!
طالع هم به معنای برآمدن آفتاب است و هم به معنی بخت.
بخت ناساز نیز چون طلوع بی شفق است.
چون چگونه ممکن است که آفتاب سر برآمدن داشته باشد و پیش از آن، شفق افق را رنگین نکرده باشد؟
از قرائن چنین پیدا ست که بخت در این کار ـ بر سر مهر آمدن یار یا دمیدن آفتاب ـ یاری دهنده نیست.
چرا که آفتاب بر نمی آید و یا به تعبیر دیگر، یار روی پوشیده و رخ نمی نماید.
البته به کاربرد عجیب و دوگانه شفقت که بخشی از آن در جای شفق می نشیند و تمامی آن، معنای سازگاری و موافقت را دارد، نیز باید توجه کرد.
• ما این تحلیل سیاوش را هم به اجزاء آن تجزیه می کنیم و جزء به جزء مورد بررسی قرار می دهیم:
1
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد!
طالع هم به معنای برآمدن آفتاب است و هم به معنی بخت.
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد!
طالع هم به معنای برآمدن آفتاب است و هم به معنی بخت.
• طالع در این مصراع حافظ، فقط به معنی بخت است.
• طالع هرگز به معنی برآمدن آفتاب نبوده و نیست.
• طالع اسم فاعل است، یعنی طلوع کننده.
• طلوع کننده بی شفقت نمی تواند کاری کند که در این مصراع مورد نظر حافظ است.
2
بخت ناساز نیز چون طلوع بی شفق است.
بخت ناساز نیز چون طلوع بی شفق است.
• اینجا اصلا از طلوع بی شفق سخنی در میان نیست.
• اینجا سخن از طالع بی شفقت است که کمترین ربطی به شفق ندارد.
• طالع بی شفقت در جهان بینی ارتجاعی حافظ یعنی بخت ناسازگار، بخت بد.
• نه کمتر و نه بیشتر.
• سیاوش اینجا به بی انصباطی خاصی در تحلیل دچار می شود و هر چه دلش خواست، به حساب حافظ می گذارد.
3
چون چگونه ممکن است که آفتاب سر برآمدن داشته باشد و پیش از آن، شفق افق را رنگین نکرده باشد؟
چون چگونه ممکن است که آفتاب سر برآمدن داشته باشد و پیش از آن، شفق افق را رنگین نکرده باشد؟
• اینهم خیال بافی دیگری از سیاوش است و ربطی به موضوع ندارد.
4
از قرائن چنین پیدا ست که بخت در این کار ـ بر سر مهر آمدن یار یا دمیدن آفتاب ـ یاری دهنده نیست.
از قرائن چنین پیدا ست که بخت در این کار ـ بر سر مهر آمدن یار یا دمیدن آفتاب ـ یاری دهنده نیست.
• سیاوش در این حکم، ظاهرا خودش هم نمی داند که چه یاوه ای را بر زبان می آورد:
• طلوع خورشید یک پدیده عینی است و بخت در این زمینه کاره ای نیست.
• طلوع خورشید به بود و نبود انسان ربطی ندارد.
• حتی بی مهری یار علل طبیعی و اجتماعی و اوبژکتیف و سوبژکتیف مختلفی دارد و چون حافظ ندانمگرا ست و انسان را قادر به شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم ها نمی داند، دست به دامن مفاهیم خرافی از قبیل طالع و بخت و غیره می شود، تا برای آنها علت موهوم بتراشد.
5
چرا که آفتاب بر نمی آید و یا به تعبیر دیگر، یار روی پوشیده و رخ نمی نماید.
چرا که آفتاب بر نمی آید و یا به تعبیر دیگر، یار روی پوشیده و رخ نمی نماید.
• چون بخت ناساز است، پس یار بی مهری می کند.
• اگر یار مهربان می بود، حافظ یا بخت را بکلی فراموش می کرد و از جلال و جبروت خود داد سخن می داد که یار را مجذوب خود کرده و یا از مساعدت بخت دم می زد.
• آنچه سیاوش می بافد، یاوه دلبخواهی خود او ست و ربطی به تحلیل ندارد.
• بی مهری یار، ربطی به مستوری و عریانی روی او ندارد.
• سیاوش برای اختراع پیوند خورشید با یار به این وسیله متوسل می شود.
6
البته به کاربرد عجیب و دوگانه شفقت که بخشی از آن در جای شفق می نشیند و تمامی آن، معنای سازگاری و موافقت را دارد، نیز باید توجه کرد.
البته به کاربرد عجیب و دوگانه شفقت که بخشی از آن در جای شفق می نشیند و تمامی آن، معنای سازگاری و موافقت را دارد، نیز باید توجه کرد.
• این دیگر یاوه محض است:
• تشابه حرفی شفق با شفقت که اصلا محلی از اعراب ندارد.
• چنین کارهائی را فلاسفه امپریالیستی از قماش ویتگن اشتاین و امثالهم می کنند و با تحلیل واژه ها به استدلال کشکی و دلبخواهی مبادرت می ورزند.
• نظامی گنجوی هم به واژه بازی ئی از این نوع، دست می زند و شفق و شفقت را بلحاظ زیبائی فرمال، پشت سرهم ردیف می کند:
• صبح چو در گریه به من بنگریست
• بر شفق از شفقت من خون گریست
• نظامی ـ درست برعکس سیاوش ـ شفق را نه برای غروب، بلکه برای طلوع بکار می برد و تمام کاسه ـ کوزه های تحلیلی سیاوش را به هم می ریزد.
• صبح حال زار نظامی را می بیند و از سر مهربانی با نظامی، بر شفق صبحگاهی خون می گرید.
پس شفق صبحگاهی در قاموس نظامی اشک خونین صبح است.
آنهم به خاطر شخص شخیص شاعر گنجه.
آنهم به خاطر شخص شخیص شاعر گنجه.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر