از ما که مرده است؟
احمد حیدربیگی
با
سپاس
از
سیامک
ما از تبار خانه به دوشان عالمیم
همسال با کتیبه و همزاد با غمیم
همسال با کتیبه و همزاد با غمیم
در این فلات سبز ، که در آن غریبه ایم
از ما که مرده است، که در رخت ماتمیم؟
از بس
ـ پیاده ـ
بار سواران کشیده ایم
از یاد برده ایم که خود نیز آدمیم
دشمن شناس نیست، دل راستخوی ما
با دشنه هم به نرمی انگشت مرهمیم
در آستان بوته جالیز،
گر چه سرو
از بس گرسنه ایم که تا آستین خمیم
تا
دست مان
پر
است،
ز هم دور می شویم
وقتی
تهی
است
"سوته دلانیم"
و
با همیم
فریاد ها به گوش بیابان نمی رسد
ما
از
سر گشاد
به
شیپور
می دمیم
پایان
از ما که مرده است، که در رخت ماتمیم؟
از بس
ـ پیاده ـ
بار سواران کشیده ایم
از یاد برده ایم که خود نیز آدمیم
دشمن شناس نیست، دل راستخوی ما
با دشنه هم به نرمی انگشت مرهمیم
در آستان بوته جالیز،
گر چه سرو
از بس گرسنه ایم که تا آستین خمیم
تا
دست مان
پر
است،
ز هم دور می شویم
وقتی
تهی
است
"سوته دلانیم"
و
با همیم
فریاد ها به گوش بیابان نمی رسد
ما
از
سر گشاد
به
شیپور
می دمیم
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر