بگذارید
بگذارید این فراز از انشای حسام امیری را تجزیه و تحلیل کنیم:
کسی که این سؤال را از ساعدی بکند، نه از زبان خبر دارد و نه از مشقت فراگیری زبان بیگانه و از نویسندگی.
اگر کسی مصاحبه های ساعدی به فارسی را خوانده باشد، بلافاصله متوجه می شود که زبان فارسی زبان مادری ساعدی نیست.
ما بخشی از این مصاحبه های ساعدی را تحلیل مارکسیستی کرده ایم.
سیری در سخنان گوهرمراد (غلامحسین ساعدی)
۱
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2716
۲
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2717
۳
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2718
پایان
بعید است که ساعدی به زبان فرانسوی به اندازه بخور و نمیری مسلط باشد.
چه رسد به نوشتن نمایشنامه بدان زبان.
ضمنا برای کدام خواننده و بیننده؟
مگر قرار است که فرانسوی ها نمایشنامه های ساعدی را بخوانند و یا ببینند.
جالب تر جواب ساعدی به این سؤال الکی و خرکی است:
۲
ساعدی
یکباره از کوره در میرود و با عصبانیت فریاد میکشد که از چه حرف میزنی؟
از همین واکنش عصبی ساعدی به سؤال خرکی حریف
روانی بودن او آشکار می گردد.
حریف برای هندوانه چپاندن زیر بغل ساعدی
سؤالی تعارفاتی ـ تشریفاتی کرده است.
سؤال حریف که عصبانیت و از کوره در رفتن و فریاد زدن و حمله ور شدن ندارد.
منظور از حرف چیست؟
منظور ساعدی از فراموش کردن حرف زدن چیست و دلیلش چیست؟
حرف
چه واژه و چه جمله
غلاف مادی مفهوم و حک به مثابه روح است:
حرف
مادیت یابی مفهوم و حکم است.
کسی که به هر دلیلی توان تفکر نداشته باشد، قاعدتا حرفی برای گفتن نخواهد داشت
و
در بهترین حالت حرف های بیات و کپک زده این و آن را نشخوار خواهد کرد.
کسب و کار ۹۹ در صد خلایق هم همین است.
تفکر کار هر کس نیست.
دلیل فراموش کردن حرف زدن توسط آوارگان در دیار غربت،
قبل از همه تنهایی است.
کار نیکو کردن از پر کردن است.
ساعدی در پاریس احتمالا گوشه گیری پیشه کرده است.
به همین دلیل «حرف زدن را از یاد برده است.»
۴
نه زبان، نه زمین، نه خانه و نه حتی یک دیوار برای مردن.
این جمله ساعدی
نشاندهنده پریشانی روحی و روانی او ست.
ساعدی خود را بی همه چیز احساس و استنباط می کند.
روشنفکر شهیر کشوری در قلب اروپا قادر به بهره گیری از دستاوردهای حداقل هنری، استه تیکی و فکری اروپا و رشد و توسعه و تکامل هنری و فکری نیست.
در کشورهای اروپایی معمولا از پناهندگان حمایت معیشتی و مالی مستمر به عمل می آید
و
کسی از گرسنگی نمی میرد.
پناهنده شهیری از قبیل ساعدی اما محتاج این و آن شده است.
کسانی که پس از مرگ ساعدی سینه به تنور می چسبانند، کجا بوده اند؟
کانون هنرمندان در تبعید کجا بوده است؟
حسام های امیری کجا بوده اند؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر