۱۴۰۴ آذر ۲۰, پنجشنبه

درنگی در شعری از سیاوش کسرایی (۴)

 
  سیاوش کسرایی

(۵ اسفند ۱۳۰۵ – ۱۹ بهمن ۱۳۷۴)

 
درنگی

از

میم حجری

اینک تو آمدی!
لب های تو غزل!
دستان تو عمل!
سرزنده و ستیزه گر و بیقرار تو!
فرهاد آسمان شکن کهکشان تراش!
ای بی شمار تو!
آغاز کن مرا!
آواز کن مرا!
فریاد کن دوباره مرا ای دهان عشق!

معنی تحت اللفظی:

اگر اندرزها و آموزه ها و روشنگری های نسل اندر نسل ما 

و

تلاش ها و تقلاها و کوشش ها و اعمال نسل اندر نسل ما

گرهگشای قطعی و نهایی مشکل نبوده اند، 

هراسی نیست.

برای اینکه اکنون تو ‍ظهور کرده ای که لبانت مظاهر غزل و دستانت مظاهر عمل اند

و

خودت

سوزنده و رزمنده و پوینده

و

فرهاد صفت آسمان شکن و و کهکشان تراشی.

تو نه بک تن، بلکه میلیون ها تنی.

تو دهان میلیون ها باره عشقی.

پس مرا به شروع شدن فراخوان.

مرا بخوان.

مرا دوباره فریاد کن. 

این بند آخر این شعر کوتاه و فوق العاده مستغنی سیاوش است.

محتوای این شعر سیاوش فلسفی ـ تاریخی ـ اجتماعی ـ انقلابی ـ پرولتری است: 

 

۱

اینک تو آمدی!


منظور سیاوش از «تو» می تواند دیالک تیکی از سوبژکت و اوبژکت باشد:

دیالک تیکی از پرولتاریای انقلابی و فرماسیون کمونیستی.

دیالک تیکی از ایدئال و رئال (آزطو و آزمان و واقعی)

ایدئالیته رئالیته یافته

آرزویی برآورده شده و آرمانی تحقق یافته.

دیالک تیکی از طبقه و رهایش طبقاتی.

رهایش طبقاتی ئی که به معنی رهایش تمام بشری است.

هارمونی و هماهنگی دیالک تیکی طبیعت و جامعه :

کمونیسم


۲

لب های تو غزل!

سیاوش

اکنون  دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت 

را

تجسم انسانی می بخشد.

اندام و ارگانیسم واره تصور و تصویر و توصیف می کند.

سیاوش

از لب های آن ایدئالیته رئالیته یافته شروع به توصیف می کتد.

 

لبها اما چیستند، مظاهر چیستند و فونکسونشان چیست؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر