(۷۰۱ ـ ۷۷۲ هجری قمری)
رساله اخلاق الاشراف
نهايت خساست
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
باب اول
در حکمت
مذهب مختار
چون بزرگان و زیرکان خرده دان
که
اکنون
روی زمین به ذات شریف ایشان مشرف است
در تکمیل روح انسانی و مرجع و معاد آن تامل نمودند
و
سنن و آرای اکابر سابق را پیش چشم بداشتند،
خدمتشان را بدین معتقدات انکاری تمام حاصل آمد.
می فرمایند:
« بر ما کشف شد که روح ناطقه اعتباری ندارد،
و
بقای آن به بقای بدن متعلق است
و
فنای آن به فنای جسم موقوف»
و
می فرمایند:
« آنچه انبیا فرموده اند که او را کمال و نقصانی هست
و بعد فراق بدن به ذات خود قائم است و باقی خواهد بود
محال است
و
حشر و نشر امری باطل.
حیات عبارت از اعتدال ترکیب بدن باشد.
چون بدن متلاشی شد
آن شخص ابدا ناچیز و باطل گشت.
آنچه عبارت از لذات بهشت و عقاب دوزخ است
هم در این جهان می تواند بود،
چنانکه شاعر گفته است:
آن را که داده اند همین جاش داده اند
و آن را که نیست وعده به فرداش داده اند.
لاجرم از حشر و نشر و عقاب و عذاب و قرب و بعد و رضا و سخط و کمال و نقصان
فراغتی تمام دارند
و
نتیجه این معتقد
آنکه همه روزه عمر در کسب شهوات و نیل به لذات
مصروف فرموده
می گویند:
ای آنکه نتیجه چهار و هفتی
وز هفت و چهار دایم اندر تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم:
«بازآمدنت نیست چو رفتی، رفتی»
و اکثر این رباعی را بر صندوقچه گور پدران می نویسند:
زین سقف برون رواق و دهلیزی نیست
جز با من و تو عقلی و تمییزی نیست
ناچیز که وهم کرده کان چیزی هست
خوش بگذر از این خیال کان چیزی نیست
و به سبب این عقیده است که قصد خون و مال و عرض خلق پیش انسان خوار و بیمایه می نماید:
بر او یک جرعه می همرنگ آذر
گرامی تر ز خون صد برادر
الحق زهی بزرگان صاحب توفیق که آنچه چندین هزار سال با وجود تصفیه عقل و روح (بر دیگران) محجوب ماند،
بی زحمتی بر ایشان کشف شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر