۱۳۹۹ اسفند ۱۵, جمعه

درنگی در اخلاق الاشراف عبید زاکانی (۱۱)

  Bild
  

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
 (۷۰۱ ـ ۷۷۲ هجری قمری)
رساله اخلاق الاشراف
نهايت خساست

 
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
 

باب اول

 در حکمت 

 مذهب مختار

 

چون بزرگان و زیرکان خرده دان 

که

 اکنون 

روی زمین به ذات شریف ایشان مشرف است

 در تکمیل روح انسانی و مرجع و معاد آن تامل نمودند 

و 

سنن و آرای اکابر سابق را پیش چشم بداشتند، 

خدمتشان را بدین معتقدات انکاری تمام حاصل آمد. 

می فرمایند:

« بر ما کشف شد که روح ناطقه اعتباری ندارد، 

و 

 بقای آن به بقای بدن متعلق است 

و 

فنای آن به فنای جسم موقوف»

 و 

می فرمایند:

« آنچه انبیا فرموده اند که او را کمال و نقصانی هست 

و بعد فراق بدن به ذات خود قائم است و باقی خواهد بود 

محال است

و 

حشر و نشر امری باطل. 

حیات عبارت از اعتدال ترکیب بدن باشد. 

چون بدن متلاشی شد 

آن شخص ابدا ناچیز و باطل گشت.

آنچه عبارت از لذات بهشت و عقاب دوزخ است 

هم در این جهان می تواند بود، 

چنانکه شاعر گفته است:

آن را که داده اند همین جاش داده اند

و آن را که نیست وعده به فرداش داده اند.

 

لاجرم از حشر و نشر و عقاب و عذاب و قرب و بعد و رضا و سخط و کمال و نقصان 

فراغتی تمام دارند

و 

 نتیجه این معتقد 

آنکه همه روزه عمر در کسب شهوات و نیل به لذات 

مصروف فرموده 

می گویند:

ای آنکه نتیجه چهار و هفتی

وز هفت و چهار دایم اندر تفتی

می خور که هزار بار بیشت گفتم:

«بازآمدنت نیست چو رفتی، رفتی»

 

و اکثر این رباعی را بر صندوقچه گور پدران می نویسند:

زین سقف برون رواق و دهلیزی نیست

جز با من و تو عقلی و تمییزی نیست

ناچیز که وهم کرده کان چیزی هست

خوش بگذر از این خیال کان چیزی نیست

 

و به سبب این عقیده است که قصد خون و مال و عرض خلق پیش انسان خوار و بیمایه می نماید:

بر او یک جرعه می همرنگ آذر

گرامی تر ز خون صد برادر

 

الحق زهی بزرگان صاحب توفیق که آنچه چندین هزار سال با وجود تصفیه عقل و روح (بر دیگران) محجوب ماند، 

بی زحمتی بر ایشان کشف شد.

 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر