فروغ
فرخزاد
(1313
ـ 1345)
(1934
ـ 1966)
در غروبی ابدی
·
ـ روز یا شب؟
·
نه، ای دوست غروبی ابدی است
·
با عبور دو کبوتر در باد
·
چون دو تابوت سپید
·
·
و صداهایی از دور، از آن دشت غریب
·
بی ثبات و سرگردان همچون حرکت باد
·
ـ سخنی باید گفت
·
سخنی باید گفت
·
دل من می خواهد با ظلمت جفت شود
·
سخنی باید گفت
·
چه فراموشی سنگینی
·
سیبی از شاخه فرو می افتد
·
دانه های زرد تخم کتان
·
زیر منقار قناری های عاشق من می شکنند
·
گل باقالا اعصاب کبودش را در سکر (مستی) نسیم
·
می سپارد به رها گشتن از دلهره گنگ دگرگونی
·
و در اینجا در من، در سر من؟
·
آه ...
·
در سر من چیزی نیست بجز چرخش ذرات غلیظ سرخ
·
و نگاهم مثل یک حرف دروغ
·
شرمگین است و فرو افتاده
·
·
- من به یک ماه می اندیشم
·
- من به حرفی در شعر
·
- من به یک چشمه می اندیشم
·
- من به وهمی در خاک
·
- من به بوی غنی گندمزار
·
- من به افسانه نان
·
- من به معصومیت بازی ها
·
و به آن کوچه باریک دراز،
·
که پر از عطر درختان اقاقی بود
·
- من به بیداری تلخی که پس از بازی
·
و به بهتی که پس از کوچه
·
و به خالی طویلی که پس از عطر اقاقی ها
·
- قهرمانی ها؟
·
- آه،
·
اسب ها پیرند
·
- عشق؟
·
- تنهاست و از پنجره ای کوتاه
·
به بیابان های بی مجنون می نگرد
·
به گذرگاهی با خاطره ای مغشوش
·
از خرامیدن ساقی نازک در خلخال
·
- آرزوها؟
·
- خود را می بازند
·
در هماهنگی بی رحم هزاران در
·
- بسته؟
·
- آری ـ پیوسته ـ بسته، بسته
·
- خسته خواهی شد
·
من به یک خانه می اندیشم
·
با نفس های پیچک هایش رخوتناک
·
با چراغانش روشن همچون نی نی چشم
·
با شبانش ـ متفکر، تنبل، بی تشویش ـ
·
و به نوزادی با لبخندی نا محدود
·
مثل یک دایره ـ پی
در پی بر آب ـ
·
و تنی پر خون، چون خوشه ای از انگور
·
- من به آوار می اندیشم
·
و به تاراج وزش های سیاه
·
و به نوری مشکوک
·
که شبانگاهان در پنجره می کاود
·
و به گوری کوچک، کوچک چون پیکر یک نوزاد
·
- کار، کار؟
·
- آری، اما در آن میز بزرگ
·
دشمنی مخفی مسکن دارد
·
که تو را می جود آرام، آرام
·
همچنان که چوب و دفتر را
·
و هزاران چیز بیهوده ی دیگر را
·
و سر انجام تو در فنجانی چای فرو خواهی رفت
·
مثل قایق در گرداب
·
و در اعماق افق چیزی جز دود غلیظ سیگار
·
و خطوط نامفهوم، نخواهی دید
·
- یک ستاره؟
·
- آری صد ها، صد ها، اما
·
همه در آن سوی شب ها، محصور
·
- یک پرنده؟
·
- آری، صد ها، صد ها، اما
·
همه در خاطره های دور
·
با غرور عبث بال زدن ها شان
·
- من به فریادی در کوچه می اندیشم
·
- من به موشی بی آزار که در دیوار
·
گاهگاهی گذری دارد.
·
- سخنی باید گفت
·
سخنی باید گفت
·
در سحرگاهان در لحظه ی لرزانی
·
که فضا همچون احساس بلوغ
·
ناگهان با چیزی مبهم می آمیزد
·
من دلم می خواهد
·
که به طغیانی تسلیم شوم
·
من دلم می خواهد
·
که ببارم از آن ابر بزرگ
·
من دلم می خواهد
·
که بگویم:
·
«نه»، «نه»، «نه»، «نه»
·
- برویم
·
- سخنی باید گفت
·
- جام یا بستر، یا تنهایی، یا خواب؟
·
- برویم
پایان
ویرایش
از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر