۱۳۹۴ تیر ۲۳, سه‌شنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (141)


جمعبندی از
مسعود بهبودی


زندگی یک اثر هنری است و نه یک مسئله ریاضی
پس بدان میاندیش و از آن لذت ببر.
حریف


1
هر اثر هنری
درست بسان زندگی
نتیجه ی دیالک تیک ریاضت و لذت (رنج و گنج)  است

2
اندیشیدن نیز نوعی کار است

3
اندیشیدن ریاضت فکری است

4
بدون ریاضت
ـ چه ریاضت مادی و چه ریاضت فکری ـ
لذتی وجود ندارد.

5
بدون نیش، نوشی وجود ندارد.

6
عجبا
هم اکنون متوجه شدیم که
میان ریاضت و ریاضیات
خویشاوندی خاصی وجود دارد.

7
ریاضی یعنی کرد و کاری و یا چیزی که
مبتنی بر ریاضت و منسوب به ریاضت باشد.

8
کشف همین پیوند میان ریاضی و ریاضت
منبع لذت است که
در نتیجه ریاضت ابراز نظر
به دست می آید.

تنها نشسته‌ ای
و چای می‌نوشی
و سیگار می‌کشی
هیچ کس تو را به یاد نمی‌آورد
این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی
و تو
حتی آرزوی یکی نبودی 
  فخری برزنده

1
زیاد مطمئن و مأیوس مباش، فخری برزنده.

2
مطمئن مباش، چون جهان خیلی بزرگ است.

3
مأیوس مباش، چون تو سوبژکتی و نه اوبژکت:

الف
انسانی و نه کالا

ب
مولدی و نه متاع

ت
جوینده ای و نه جستجو شونده 
تا اگر احیانا مشتری نداشته باشی
 زباله واره باشی 

4
اگر برای کسی مفید فایده نباشی
(آرزوی کسی نباشی)
باز هم باکی نیست.

5
چرا که هر کس در آن واحد
دیالک تیکی از درون و برون است.

الف
دیالک تیکی از خویش و سایه خویش است.

ب
دیالک تیکی از سوبژکت و اوبژکت است.

ت
به همین دلیل
انسان می تواند خویشتن خویش را
موضوع (اوبژکت)  بررسی قرار دهد.

پ
بنوازد و بکوبد.
تأیید کند و تکذیب کند.
نفی کند و اثبات کند و توسعه یابد. 


مثل کبریت
حالی "غریب" دارم
انگار که می دانم، ساخته شده ام تا "بسوزم"
رسیده ام به حس برگی که می داند
باد از هر طرف که بیاید
سرانجامش افتادن است
حریف


1
سوختن کبریت نه زوال آن، بلکه دوام آن در فرمی دیگر است.

2
سوختن کبریت رجعت آن به اصل خویش است.

3
سوختن کبریت گذار از مرکب به ساده است.

4
سوختن کبریت 
تعالی اکسیداتیو اتم های متشکله آن  
است.

5
افتادن برگ نیز نه پایان قطعی برگ،
بلکه پایانی برای اغازی دیگر است:
طی کردن دو باره ی راه واحدی است.
رفت و آمدی است.

ما در دوره تیره ای بسر می بریم
جانا


1
کسی که به جفنگی لایک می زند،
معلوم نیست که به عکس زیبای  جانان لایک می زند
و یا به جفنگ او.

2
ما با دیالک تیک دام و دانه سر و کار داریم.

3
تا بخواهی به هوش آیی،
به آلت دست طبقه حاکمه بدل شده ای،
اگر احیانا جزو طبقه حاکمه نبوده باشی.

4
همین جفنگ حریف را تجزیه و تحلیل کنید
تا ببینیم که ماستش چند من کره دارد.

5
شاید از این اجامر
حتی یک نفر آن را نخوانده باشد.

6
لایک ها به خاطر عکس ها زده می شوند
نه به خاطر اندیشه ها

7
امتحانش دشوار نیست
همین جفنگ را با عکس دیگری تحت نام دیگری منتشر کنید
تا ببینید، قضیه از چه قرار است. 


این شر و ور ها
 پست مدرن 
اند.

1
زباله اند.

2
در این سی و اندی سال
تا دل شان بخواهد زباله فاشیستی ـ فوندامنتالیستی در زر ورق های متنوع ترجمه، چاپ و توزیع کرده اند.

3
وضع، وخیم است.

4
اینها مظاهر خردستیزی (ایراسیونالیسم) در شعر اند.

5
هارت و پورت سطحی و توخالی ولی ژرف نما هستند

6
یکی دیگر از این فرم ها ساختارگرائی است

7
زنان جوانی هم در این زمینه خیلی فعالند

8
یکی دیگر از این فرم ها سکسیستی است
بویژه زنان «شاعر» در این رشته بی شرم تر و دهندریده ترند:
همه  مفاهیم شان انعکاسات آلات تناسلی و غیره اند.

حریف
در این شبها که غم همسو و همدوشم
مرا در راه تلخستان ناآباد این دنیای دون
همپا و همراه است
مرا سرمست می سازی
اگر در خاطرم آیی
و ماه آسمان تیره ام باشی


1
راوی و یا شاعر
در این شعر
خود را همسو و همدوش با غم می داند.

2
یعنی غم را پرسونالیزه می کند.

3
به غم شخصیت حیوانی و یا انسانی می بخشد

4
غم را  انسان واره تصور و تصویر می کند
و
در مسیر واحدی (همسوئی)، دوشادوش غم (همدوشی)  به راه می افتد.

5
در جمله معیوب اول
شاعر سوبژکت (بلحاظ گرامری فاعل)  است.

6
جمله دوم «مرا در راه تلخستان نا آباد این دنیای دون همپا و همراه است» غلط است، چون معلوم و مشخص نیست که چی و کی مشخصا مورد نظر شاعر و یا راوی است.

7
ویرایش:
«در این شب ها که غم
در راه تلخستان ناآباد این دنیای دون
همپا و همراه است،
مرا سرمست می سازی
اگر در خاطرم آیی
و 
ماه آسمان تیره ام باشی»

8
زورکی نمی توان و نباید ادعا کرد که «غم» سوبژکت است.

9
چون همانطور که گفته شد، سوبژکت (فاعل) در جمله اول با افزودن «با» به غم، خود شاعر و یا راوی است و شاعر با حذف آن،
با حذف «همراه خود»  در راه تلخستان
آن را (سوبژکت جمله اول را)
 بطور اوتوماتیک و عینی
(یعنی چه بخواهد و چه نخواهد)  
به جمله دوم منتقل می کند.

10
ضمنا دنیا دون نیست.

11
شاعر به احتمال قوی به معنی فلسفی
مفهوم «دنیای دون» 
واقف نیست.

12
این بینش ارتجاعی ـ فئودالی از شعرای کلاسیک قرون وسطی
به گنجینه واژه های شاعر نفوذ کرده است.
از امثال حافظ.

13
جامعه و جهان نه فرومایه و پست
بلکه عزیز و شریف و ارجمند است
.

14
برای بنای این جامعه و یا جهان
بشریت زحمتکش
به تحمل رنجی عرقریز و عصب سوز تن در داده است.

15
طبقات اجتماعی واپسین انگل
که امثال سعدی و حافظ و غیره نماینده ایده ئولوژیکی آنها هستند،
از روند دشوار بنای جامعه و جهان بی خبرند.

16
آنها با روند تولید نعمات مادی بیگانه اند.

17
آنها نعمات مادی را با مائده الهی عوضی می گیرند.

مراجعه کنید به 
 تحلیل اشعار و آثار سعدی و حافظ و غیره
در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر