محمد زهری
شب نامه
شب نامه
(۱۱)
·
شبی از شب ها
·
تا که بر سفرهٔ شب
·
ـ خوانِ خرابِ بیدار
·
که ز سر چشمه جام آمده بود ـ
·
همه رنگی باشد،
·
طبق ماه، تمام آمده بود.
(۱۲)
·
شبی از شب ها
·
ای تو آیینهٔ هر پاکی،
·
ای پاک،
·
با تو باور کردم
·
که جهان خالی از آینهٔ پاکی نیست.
(۱۳)
·
شبی از شب ها
·
دیو می خواست که از روزنهٔ بیداری،
·
خاک وحشت پاشد در چشمم،
·
تو که خوبم بودی،
·
قصّه گفتی،
·
گفتی،
·
تا خوابم کردی.
(۱۴)
·
شبی از شب ها،
·
به تماشا بنشین
·
تیر چالاک شهابی را
·
که در انبانهٔ شب گم گردد
·
و به یاد آر، که ما نیز شبی
·
- یا
روزی -
·
این چنین در قدم مرگ فرو می افتیم.
(۱۵)
·
شبی از شب ها
·
آبشاری از وسوسه در من ریخت،
·
که رها کن این مرغ غمگین را،
·
و به رامش بنشین در حجرهٔ آرامش.
·
در نمی گیرد این وسوسه ها در من،
·
که رها از این مرغِ قلبِ غمگین،
·
سکهٔ قلبی هستم.
ادامه دارد.
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر