۱۳۹۴ تیر ۲۵, پنجشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (132)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

در روح زهری گوهری از تغزل‌ هست،
بیشتر‌ تغزلی مولوی ‌وار،
و زمزمه ‌های او هم بیشتر آهنگ و رنگ غزل دارد،
حتی آنها‌ که‌ حدیث‌ نفس است،
روایت حال اسـت
 و بـاید در ما طنین نی مولوی را در مثنوی برانگیزد،
نه‌ شور‌ و حال او را در دیوان شمس.

·        کیانوش بدتر از هر آخوندی بدون ارائه کمترین دلیلی، ادعای خود را بر زبان می راند و می گذرد.
·        خودش هم بیشک نمی داند که منظورش از « وجود تغزل در روح زهری» چیست.

·        شاید در ادامه مطلبش هم دلیلی بیاورد.   

1
شاید یکی از موجبات این گرایش به‌ تغزل‌
سیر و تأمل زهری در آثار کلاسیک فارسی بـاشد
کـه با معانی بلند عرفانی،
آهـنگ های ویـژه ‌ این‌ گونه کلام را نیز به او القاء کرده است.

·        اگر کیانوش نمونه ای از اشعار زهری ذکر می کرد، خواننده هم می توانست، راجع به ادعای او موضعگیری کند.

·        این نکته ولی در مجموع درست است:
·        کار ویرایشی حرفه ای زهری در آثار کلاسیک فارسی در فرم و ساختار شعر زهری و تسلط او بر کلام بی تأثیر نبوده است.

·        زهری بی شباهت به همه شعرای کشور حرف دهنش را دقیقا می داند.
·        او به  مفاهیمی که بکار می برد، وقوف کامل دارد.
·        چنین تبحر و تسلطی را فقط سیاوش کسرائی داشته است.

2
گاه می ‌بینیم که شعرش‌ یا‌ انگیخته  اشارت و کنایتی از آن بیرقداران‌ معنویت‌ و حقیقت است 
یا با اشارت و کنایتی‌ از‌ آنـان سـخن خود را سرفراز می ‌دارد.

·        عرفای قرون وسطی که بیرق دار حقیقت نبوده اند.
·        عرفان در قرون وسطی بلحاظ اجتماعی، گرایشی ضد فئودالی و بلحاظ فلسفی، گرایشی پانته ئیستی  بوده است.
·        عرفان در همان زمان هم دوگانه بوده است:

الف
·        عرفان بلحاظ اجتماعی مترقی بوده است.
·        چون ضد مذهب به مثابه ایده ئولوژی اشرافیت بنده دار و فئودال بوده است.

ب
·        عرفان اما همزمان نماینده پانته ئیسم و ایراسیونالیسم (خردستیزی) بوده است.
·        از دید عرفان، «پای استدلالیان چوبین بود» و فرقی میان طبیعت و انسان و روح و یا خدا وجود ندارد.

3
·        کیانوش ظاهرا نمی داند که بدون خرد، بدون فلسفه، بدون کل اندیشی، هرگز نمی توان به حقیقت دست یافت.
·        چون حقیقت همیشه و همه جا در کل است و نه در اجزاء.

4
 در شـعر«پابند» از عـطار که می‌گوید:
نیست معلومم‌ ز دور روزگار
بر چه می‌ گریم‌ چو‌ باران زار زار

·        ما برای قضاوت راجع به این سخن کیانوش سری به شعر پابند زهری می زنیم:  

پابند
محمد زهری
از مجموعه برای هر ستاره
(تهران ـ ۸ آبان ۱۳۳۲ )   

نیست معلومم ز دور روزگار
کز چه می گریم، چو باران، زار زار
عطار

گفتم: 
«اگر پری بگشایم،
بر دشت های گمشده پرواز می کنم
پست و فراز را ز بر، سایه می زنم
بر اوج کوه، گردش شهباز می کنم»

اما چو پر بگشودم
پروازگاه من، قفس من بود.

گفتم: 
«اگر لبی بگشایم
گوش فلک ز گفته، پر آواز می کنم
چون طبل سختکوفته، فریاد می زنم
چون نی ز دل خروشم و اعجاز می کنم»

اما چو لب بگشودم
آواز های من، نَفَس من بود.

کنج قفس نشستم و در خلوت سکوت
غمگین گریستم.

این درد می کُشد که ندانم در این قفس
پابند کیستم؟
خامش ز چیستم؟

پایان

·        ما برای کشف رابطه جهان بینانه زهری با عطار به مقایسه محتوای این بیت عطار با محتوای این شعر زهری که به قول سیاوش، فی نفسه، بیتی است، خطر می کنیم:

5
عطار
نیست معلومم ز دور روزگار
کز چه می گریم، چو باران، زار زار



·        معنی تحت اللفظی:
·        از دور روزگار، بی خبرم و نمی دانم که چرا بسان باران، زار زار گریه می کنم.  

·        در این بیت عطار، مفهوم دیر آشنای «دور روزگار» ( گردش زمانه، چرخش چرخ فلک و غیره) به معنی جبر هستی بکار می رود.
·        عطار دیالک تیک جبر و اختیار را به شکل دیالک تیک دور روزگار و گریه بسط و تعمیم می دهد و به دلیل عدم وقوف خویش به دور روزگار اعتراف می کند که گیج و سر در گم است.
·        آن سان که زار زار می گرید، بی آنکه دلیلی داشته باشد.

6
نیست معلومم ز دور روزگار
کز چه می گریم، چو باران، زار زار

·        در این بیت شعر،  از تئوری شناخت عطار پرده بر می افتد:
·        عطار در هر بهترین حالت، نماینده اسکپتیسیسم (تردیدگرائی) و در بدترین حالت، نماینده اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) است.

·        پاسخ عطار به مسئله اساسی فلسفه در عرصه تئوری شناخت، ایدئالیستی است.

·        وجه مشترک سعدی و بویژه حافظ با اهل تصوف و طریقت و عرفان، همین جا ست.
·        سعدی و بویژه حافظ هم در تئوری شناخت همین موضع عطار را نمایندگی می کنند.

·        خصومت سعدی و بعد حافظ با اهل طریقت و عرفان به دلیل موضع پانته ئیستی و اجتماعی عرفان است:
·        پانته ئیسم کمترین فرقی میان خدا و خرما نمی بیند.
·        به همه خدائی باور دارد.

·        در این صورت مذهب و مسجد و منبرو روحانیت زاید می گردند.
·        مذهب اما ایده ئولوژی نظام اجتماعی ـ اقتصادی فئودالی است.

·        به همین دلیل سعدی و حافظ رفتاری دوگانه با عرفان دارند:
·        ایراسیونالیسم عرفان را تأیید می کنند و حتی توسعه می دهند و پانته ئیسم عرفان را می کوبند.

7
گفتم: 
«اگر پری بگشایم،
بر دشت های گمشده پرواز می کنم
پست و فراز را زبر سایه می زنم
بر اوج کوه، گردش شهباز می کنم»

اما چو پر بگشودم
پروازگاه من، قفس من بود.

·         معنی تحت اللفظی:
·        با خود گفتم:
·        «اگر پر باز کنم بر فراز دشت های گمگشته پرواز می کنم.
·        بسان شهباز بر اوج کوه ها گردش می کنم و سایه بر دره ها و تپه ها می افکنم.»

·        اما وقتی پر باز کردم، دیدم که پروازگاهم قفس من است.  

8
·        زهری در این بند شعر اما در تئوری شناخت، موضعی صد در صد ضد موضع معرفتی ـ نظری عطار اتخاذ می کند.
·        زهری نه تردیدگرائی را و نه ندانمگرائی را، بلکه رئالیسم را نمایندگی می کند.

9
گفتم: 
«اگر پری بگشایم،
بر دشت های گمشده پرواز می کنم
پست و فراز را زبر سایه می زنم
بر اوج کوه، گردش شهباز می کنم»

اما چو پر بگشودم
پروازگاه من، قفس من بود.

·        زهری دیالک تیک ایدئال و رئال را به شکل دیالک تیک پرواز بر فراز دشت و کوه و پرواز در قفس بسط و تعمیم می دهد و از نقش تعیین کننده رئال (پروازگاه قفس) پرده برمی دارد و ضمنا نیشتر بیدار باشی بر خواننده می زند و شوق رهایش اجتماعی را در دل او بیدار می کند.

10
گفتم: 
«اگر لبی بگشایم
گوش فلک ز گفته، پر آواز می کنم
چون طبل سختکوفته، فریاد می زنم
چون نی ز دل خروشم و اعجاز می کنم»

اما چو لب بگشودم
آواز های من، نَفَس من بود.


·        معنی تحت اللفظی:
·        با خود گفتم:
·        «اگر لب باز کنم، گوش فلک را از آواز پر می کنم.
·        بسان طبل غریو برمی دارم و فریاد می زنم.
·        بسان نی از اعماق دل می خروشم و اعجاز می کنم.» 

·        اما وقتی لب باز کردم، نه آواز، بلکه نفس من بود و بس.

·        همان دیالک تیک رئال و ایدئال را زهری این بار به شکل دیالک تیک گفته و فریا و آواز و نفس بسط و تعمیم می دهد.

11
کنج قفس نشستم و در خلوت سکوت
غمگین گریستم.
این درد می کُشد که ندانم در این قفس
پابند کیستم؟
خامش ز چیستم؟

·        معنی تحت اللفظی:
·        در گوشه قفس نشستم و گریستم.
·        درد مهلکم ندانستن دلیل تحمل قفس و خاموشی ام است.

·        زهری منکر کشف دلیل تحمل قفس و خموشی خود نیست.

·        سخن او این است که هنوز به دلیل تحمل قفس و سکوت خویش واقف نیست و درست به خاطر همین نادانی زجر می کشد.

·        این سخن زهری، بمبی از اعتراض و انتقاد و سرزنش و پرخاش است.

·        دیالک تیکی از انتقاد از خود و انتقاد اجتماعی است.

·        زهری کجا و عطار کجا؟

·        زهری آنتی تز عطار ها ست.

·        زهری رئالیست و راسیونالیست است.
·        در حالیکه عطارها  تردیدگرا، ندانمگرا و ایراسیونالیست است.

·        چگونه می توان جفنگ زیر را ادعا کرد؟

گاه می ‌بینیم که شعرش‌ یا‌ انگیخته  اشارت و کنایتی از آن بیرقداران‌ معنویت‌ و حقیقت است 
یا با اشارت و کنایتی‌ از‌ آنـان سـخن خود را سرفراز می ‌دارد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر