۱۳۹۴ مرداد ۳, شنبه

سیری در جهان بینی نظامی گنجوی (11)


مسعود بهبودی

پیشکش به شاعر توده و حزب توده

 سیاوش کسرائی
ستاینده پیگیر فرهادها

سوی فرهاد رفت آن سنگدل مرد
زبان بگشاد و خود را تنگدل کرد

که ای نادان غافل، در چه کاری
چرا عمری به غفلت می ‌گذاری؟

·        معنی تحت اللفظی:
·        مرد سنگدل به نزد فرهاد رفت و با آه و اندوه گفت:  
·        « پخمه ی غفلت زده برای چه کوه می کنی و عمرت را تلف می کنی؟»

·        این مأمور سنگدل خسرو و مشاوران او در دربار است.
·        هدف دربار و خسرو، برداشتن حریف از میدان رقابت است.

·        اعضای طبقه حاکمه حتی عاشق مجازی و دورادرو گشتن اعضای توده زحمت به یکی از افراد خود را تحمل نمی کند.
·        این خصلت، خاص خسرو نیست.
·        چون وقتی خسرو با مریم ازدواج تاکتیکی و مصلحتی می کند، شیرین هم دلش نمی خواهد که سر به تن مریم باشد.
·        تازه مریم شاهزاده دربار دیگری است.

1
بگفتا:
«بر نشاط نام یاری
کنم زینسان که بینی، دستکاری

چه یار، آن یار کاو شیرین زبان است
مرا صد بار شیرین‌ تر ز جان است.»

        ·        معنی تحت اللفظی:
·        فرهاد جواب داد:
·        «به خاطر یار شیرین زبانی به نام شیرین جان می کنم.
·        یاری که شیرین تر از جان است.»

2
چو مرد ترش روی تلخ گفتار
دم شیرین ز شیرین دید در کار

بر آورد از سر حسرت یکی باد
که شیرین مرد و آگه نیست فرهاد

دریغا آن چنان سرو شغبناک
ز باد مرگ چون افتاد بر خاک

ز خاکش عنبر افشاندند بر ماه
به آب دیده شستندش همه راه

هم آخر با غمش دمساز گشتند
سپردندش به خاک و باز گشتند

·        معنی تحت اللفظی:
·        چون مرد ترش روی تلخگفتار سخن شیرین فرهاد راجع به شیرین را شنید، آه حسرت از سینه کشید و گفت:
·        «تو بی خبری.
·        شیرین مرده است.
·        حیف که آن سرو بلند بالا به باد مرگ بر خاک افتاد.
·        از خاک شیرین ماه را عنبر افشانی کردند و از اشک در سوگ شیرین راه ها را شستند.
·        سرانجام با غم شیرین همدم شدند و خود او را به خاک سپردند و برگشتند.»

·        این خبر دروغینی مبنی بر مرگ شیرین به فرهاد است.

·        این توطئه ای از سوی دربار خسرو است.

3
چو گفت آن زلف و آن خال، ای دریغا
زبانش چون نشد لال ای دریغا

کسی را دل دهد کاین راز گوید؟
نبیند ور ببیند باز گوید

چو افتاد این سخن در گوش فرهاد
ز طاق کوه چون کوهی در افتاد

برآورد از جگر آهی چنان سرد
که گفتی دور باشی بر جگر خورد

·        معنی تحت اللفظی:
·        زبان مأمور خسرو کاش لال می شد و این خبر را به فرهاد نمی داد.
·        گفتن این راز که دلداری به کسی محسوب نمی شود.
·        کاش چنین کسی کور شود.
·        وقتی این خبر به گوش فرهاد رسید، بسان کوهی از بالای کوه سرنگون شد.
·        آه چنان سردی از سینه کشید، که انگار دورباشی بر جگرش خورد.

·        منظور نظامی از واژه دورباش، احتمالا چیزی از جنس نیزه است.

4
به زاری گفت کاوخ رنج بردم
ندیده راحتی در رنج مردم

اگر صد گوسفند آید فرا پیش
برد گرگ از گله قربان درویش

چه خوش گفت آن گلابی با گلستان
که هر چه ات باز باید داد، مستان

فرو رفته به خاک آن سرو چالاک
چرا بر سر نریزم هر زمان خاک

ز گلبن ریخته گلبرگ خندان
چرا بر من نگردد باغ زندان

پریده از چمن کبک بهاری
چرا چون ابر نخروشم به زاری

فرو مرده چراغ عالم افروز
چرا روزم نگردد شب بدین روز

چراغم مرد بادم سرد از آن است
مه ام رفت، آفتابم زرد از آن است

به شیرین در عدم خواهم رسیدن
به یک تک تا عدم خواهم دویدن

صلای درد شیرین در جهان داد
زمین بر یاد او بوسید و جان داد

·        معنی تحت اللفظی:
·        فرهاد با ناله و زاری گفت:
·        «رزق و روزی من، رنج بود.
·        آسایش ندیدم و در رنج، جان دادم.
·        گرگ اگر به گله ای بزند، از قضا گوسفندی را می درد که قربان درویش است.

·        گلابگیر با گلستان چه خوش گفت:
·        «هرچه را که باید به تو باز داده شود، مگیر.»

·        حالا که شیرین در زیر خاک مدفون شده، پس من هم باید خاک بر سر ریزم.
·        از گلبن گلبرگ خندان ریخته است.
·        پس باغ باید برای من زندان شود.
·        کبک از چمن پریده است.
·        پس من باید بسان ابر بگریم.
·        چراغ جهان افروز خاموش شده است.
·        پس در چنین روزی، روز من باید سیاه شود.
·        چراغم خاموش شده است.
·        سردی آهم به همین دلیل است.
·        ماهم رفته است.
·        زردی رخ آفتاب من به همین دلیل است.
·        برای رسیدن به شیرین به عدم خواهم پیوست و برای پیوستن به عدم تازان خواهم دوید.
·        فرهاد درد شیرین را به گوش عالم رساند و پس از بوسیدن زمین جان داد.

5
         دو صاحب تاج را هم تخت کردند
در گنبد بر ایشان سخت کردند

وز آنجا باز پس گشتند غمناک
نوشتند این مثل بر لوح آن خاک

که جز شیرین که در خاک درشت است
کسی از بهر کس، خود را نکشته است

·        بزرگان قوم علیرغم مرگ فرهاد به خاطر شیرین، علیرغم خودکشی فرهاد به خاطر شیرین، بر لوح خاک می نویسند:

که جز شیرین که در خاک درشت است
کسی از بهر کس، خود را نکشته است

·        سؤال ما این بود که چرا «خودکشی شیرین به خاطر خسرو» برجسته می شود، بی آنکه حتی اشاره ای به خودکشی فرهاد به خاطر شیرین شود؟

6
·        وقتی از رئالیسم نظامی سخن می رود، به همین دلیل است:
·        اشرافیت بنده دار و فئودال توده های مولد و زحمتکش را اصلا آدم حساب نمی کند تا حداقل اشاره ای هم به یکی از اعضای آن کند.
·        روزی نیست که صدها کارگر، دهقان و یا پیشه ور در روند تولید و توزیع و خدمات کشته نشوند.
·        ولی عین خیال کسی نیست.
·        اما اگر خون از دماغ یکی از اعضای طبقه حاکمه بیاید، همه رسانه ها از آن خبر می دهند.
·        این بدان معنی است که توده برای طبقه حاکمه، در حد زباله است و نه در حد همنوع.
·        در حد خواهر و برادر بودن، پیشکش.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر