۱۳۹۴ تیر ۲۵, پنجشنبه

سیری در جهان بینی نظامی گنجوی (2)


مسعود بهبودی

داستان خسرو و شیرین
اثری از نظامی گنجوی
ادامه  

خسرو قبل از سفر، به اهل حرمسرای خود سفارش می ‌کند
که اگر شیرین به مدائن آمد، در حق او نهایت خدمت و مهمان نوازی را رعایت کنند و خود با جمعی از غلامانش راه ارّان را در پیش می ‌گیرد.

در بین راه که شیرین خسته از رنج سفر در چشمه ‌ای تن خود را می ‌شوید، متوجه حضور خسرو می‌شود.

هر دو که با یک نگاه به یکدیگر دل می‌بندند،
 به امید رسیدن به یاری زیباتر، از این عشق چشم می ‌پوشند.

خسرو به امید شاهزاده ‌ای که در ارّان در انتظار او ست
و شیرین به یاد صاحب تصویری
که در کاخ خود روزگار را با عشق او می ‌گذراند.
 
شیرین پس از طی مسافت طولانی به مدائن می رسد
 اما اثری از خسرو نمییادب.

 کنیزان، او را در کاخ جای داده و آنچنان که خسرو سفارش کرده بود در پذیرایی از او می ‌کوشند.

شیرین که از رفتن خسرو به اران آگاه می شود،
بسیار حسرت می خورد.

رقیبان به واسطه ‌ی حسادتی که نسبت به شیرین داشته اند،
او را در کوهستانی بد آب و هوا مسکن می دهند
و شیرین در این مدت تنها با غم عشق خسرو زندگی می‌ کند.

از سوی دیگر تقدیر نیز خسرو را در کاخی مقیم می سازد
 که روزگاری شیرین در آن می‌ خرامید و صدای دل انگیزش در فضای آن می ‌پیچید.

 اما دیگر نه از صدای گام‌ های شیرین خبری بود و نه از نوای سحرانگیزش.

شاپور خسرو را از رفتن شیرین به مدائن آگاه می ‌کند و از شاه دستور می‌ گیرد که به مدائن رفته و شیرین را با خود نزد خسرو ببرد.

شاپور این بار نیز به فرمان خسرو گردن می نهد
 و شیرین را در حالی که در آن کوهستان بد آب و هوا به سر می ‌برد، نزد خسرو به اران می آورد.

هنوز شیرین به درگاه نرسیده
که خبر مرگ هرمز کام او را تلخ می ‌کند. 

به دنبال شنیدن این خبر، شاه جوان عزم مدائن می ‌کند
 تا به جای پدر بر تخت سلطنت تکیه زند.

دگر باره شیرین قدم در قصر می ‌نهد
به امید اینکه روی دلداده‌ ی خود را ببیند.
 اما باز هم ناامید می‌ شود.

 در حالی که خسرو در ایران به پادشاهی رسیده بود،
 بهرام چوبین علیه او قیام می ‌کند و به تهمت پدرکشی،
بزرگان قوم را نیز بر ضد خسرو تحریک می ‌نماید.

خسرو نیز که همه چیز را از دست رفته می ‌یابد،
جان خود را برداشته و به سوی موقان می ‌گریزد.

 در میان همین گریزها و نابسامانی‌ها، روزی که با یاران خود به شکار رفته بود، ناگهان چشمش بر شیرین می افتد که او نیز به قصد شکار از کاخ بیرون آمده بود.

دو دلداده پس از مدت‌ها دوری، سرانجام یکدیگر را می بینند
 در حالی که خسرو تاج و تخت شاهی را از دست داده بود.

خسرو به دعوت شیرین قدم در کاخ مهین بانو می گذارد.

مهین بانو که از عشق این دو و سرگذشت شیرین با خوبرویان حرمسرایش آگاهی داشت،
از شیرین می خواهد که تنها در مقابل عهد و کابین
خود را در اختیار خسرو نهد و هرگز با او در خلوت سخن نگوید.
شیرین نیز بر انجام این خواسته سوگند می خورد.

خسرو و شیرین
بارها در بزم و شکار در کنار هم بوده اند.
اما خسرو هیچ گاه نمی تواند به کام خود برسد.

سرانجام پس از اظهار نیازهای بسیار از سوی خسرو
 و ناز از سوی شیرین،‌
خسرو دل از معشوقه‌ ی خود برمی دارد و عزم روم می کند.

در آنجا مریم ـ دختر پادشاه روم ـ  را به همسری برمی گزیند
 و بعد از مدتی نیز با سپاهی از رومیان به ایران لشکر می کشد و تاج و تخت سلطنت را بازپس می گیرد.

اما در عین داشتن همه‌ ی نعمات دنیوی،
از دوری شیرین در غم و اندوه بوده است.
 شیرین نیز در فراق روی معشوق در تب و تاب و بیقراری بوده است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر