۱۳۹۴ تیر ۲۳, سه‌شنبه

تأملی در سؤالات نادر فتوره چی (3)


تحلیلی از
ید الله سلطانپور  

چرا هیچ کس شخصیت منحصر به فردی ندارد؟

·        هر کس ـ فی نفسه ـ شخص منحصر به فردی است.
·        هر کس مشخصات نمودین و ماهوی، ظاهری و ذاتی خود را دارد.
·        هر کس کابوس ها و رؤیا های خاص خود را دارد.
·        بهتر هم همین است.

1
چرا هیچ کس شخصیت منحصر به فردی ندارد؟

·        شخصیت اما مشخصه ای لدنی، جبلی، طبیعی و مادر زادی نیست.
·        شخصیت پدیده ای اجتماعی و اکتسابی است.
·        شخصیت در روند بغرنج تضادمندی در جامعه تشکیل می یابد.
·        هر کودکی شخصیت مادر و پدر خود را بخشا از آن خود می کند و مادام العمر با خود حمل می کند و به نوبه خود به فرزند خود بخشا منتقل می کند.

·        چرا از واژه «بخشا» بهره برمی گیریم؟   

2
چرا هیچ کس شخصیت منحصر به فردی ندارد؟

·        برای اینکه توسعه هر چیز و هر کس، نه در پیوست، تداوم و یا استمرار محض، بلکه در دیالک تیک پیوست و گسست، تداوم و شکست، انقطاع و استمرار صورت می گیرد:
·        کودک بخشی از شخصیت مادر و پدر را از آن خود می کند و به نوبه خود آن را در چارچوب مکانی و زمانی خاص خود توسعه می دهد (پیوست)  و بخش دیگری از آن را نفی و یا حذف می کند. (گسست)  

·        روند طبیعی توسعه چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی بطور کلی از این قرار است.

·        مراجعه کنید به  قوانین دیالک تیکی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  

3
چرا هیچ کس شخصیت منحصر به فردی ندارد؟

·        اگر روند توسعه از این قرار است، پس چرا فتوره چی شکوه از آن دارد که اعضای جامعه فاقد شخصیت منحصر به فردند؟

·        چون بنا بر این قانون دیالک تیکی، هر کس در هر صورت حداقل شحصیت والدین خود را بتدریج از آن خود می کند و نتیجتا شخصیت منحصر به فردی کسب می کند، حتی اگر به فرض محال، چیزی بر آن نیفزاید.

·        پس چرا فتوره چی از فقدان شخصیت منحصر به فرد شکوه دارد؟

·        قبل از پرداختن به این سؤال، باید از خود پرسید که کودک و یا حتی مادر و پدر کودک و اجداد کودک توسعه شخصیتی خود را چگونه امکان پذیر می سازند؟

4
چرا هیچ کس شخصیت منحصر به فردی ندارد؟

·        پیش شرط تشکیل و توسعه شخصیت، کسب شعور است.

·        سؤال اکنون این است که شعور چگونه کسب می شود؟

4
·        شعور هم بسان شخصیت، پدیده ای اجتماعی و اکتسابی است و نه طبیعی، لدنی، جبلی، مادر زادی.

·        شعور هر عضو هر جامعه و همبود (اجتماع) دیالک تیکی از شعور فردی و شعور اجتماعی حاکم است.
·        شعور هر فرد دیالک تیکی از شعور طبقاتی خود او و شعور اجتماعی حاکم است که شعور طبقه حاکمه است.
·        قانون ماتریالیستی ـ تاریخی:
·        شعور اجتماعی حاکم ـ همیشه و همه جا ـ شعور طبقه حاکمه است.

5
·        این بدان معنی است که هر کس ـ قبل از هر چیز ـ شعور طبقاتی خاص خود را بدست می آورد.
·        وقتی لودویگ فویرباخ ـ حکیم ماتریالیست قرن نوزدهم ـ می گوید:
·        «شعور در کاخ با شعور در کوخ متفاوت است»، منظورش همین است:
·        وجود اجتماعی هر کس، طرز تهیه و تولید نان سفره توسط هر کس، تعیین کننده شعور او ست.

6
·        این بدان معنی است که شعور عمدتا در روند کار مادی و ضمنا در روند کار فکری و هنری تشکیل می شود.
·        می توان گفت که پیش شرط کسب و توسعه شعور کار است.
·        بخشی از همان شعور که تشکیل شخصیت را امکان پذیر می سازد.

7
·        اگر به قول فتوره چی، اعضای جامعه فاقد شخصیت منحصر به فرد باشند، باید از چند و چون کار مادی آنها سؤال کرد.
·        چون جماعت علاف و انگل و لات و لاشخور و لومپن نمی توانند شعور کسب کنند و توسعه دهند، تا شخصیت کسب کنند، چه رسد به شخصیت منحصر به فرد.

8
·        اعضای هر جامعه اما به محض تولد به کسب تدریجی ـ  تحمیلی شعور طبقه حاکمه می پردازند و آن را چنان از آن خود می کنند که خیال می کنند که شعور طبقاتی خاص خودشان است.

9
·        اکنون باید در رابطه با خبر هولناک فتوره چی از خود پرسید:
·        طبقه حاکمه در جمهوری اجامر نماینده کدامین شعور اجتماعی است؟

·        روحانیت و اجامر بازار و غیره نماینده کدام شعور اجتماعی اند؟

·        به عبارت دیگر شعور روحانیت و اجامر در روند کدامین کار مادی تشکیل شده است؟

·        آیا روحانیت عمدتا همان «گدای کسب اعتبار کرده» نیست؟

·        اگر چنین است، چه شعوری و نتیجتا چه شخصیتی می توان از «صنف»  گدا داشت؟ 

·        گدایان لایه ای از لومپن پرولتاریا را تشکیل می دهند، بسان جنده ها، جاکش ها، جیب برها، کلاهبردارها، دزدها و غیره.  

10
·        به همین دلیل شعور اجتماعی دهقان و کارگر و پیشه ور و روشنفکر جامعه فئودالی با شعور اجتماعی دهقان و کارگر و پیشه ور و روشنفکر جامعه سرمایه داری تفاوت و تضاد دارد.
·        برای اینکه شعور اجتماعی اشرافیت فئودال  با شعور اجتماعی بورژوازی دو چیز متفاوت و متضادند.

11
·        از این رو، می توان گفت که شعور هرکس آمیزه ای دیالک تیکی از شعور طبقاتی خود او (شعور فردی)  و شعور طبقه حاکمه (شعور اجتماعی حاکم) است.

·        کودکی که در خانواده عمله ای در جمهوری اجامر تولد می یابد، خواه و ناخواه شعور طبقه حاکمه را، تئولوژی (فقه و اخلاق)  تشیع سیاه را ذره ذره از آن خود می کند، ولی ضمنا بسته به شعور طبقاتی خاص خود، بسته به شعور پرولتری خود، همان را کج و کوله، خم و راست (مانی پولیزه) می کند تا شعور بخور و نمیری داشته باشد.   

·        او بر پایه همین بضاعتش از شعور، عمارت  شخصیت خود را بنا می کند.

·        وضعیت شعور و شخصیت اعضای جامعه اجامر باید مورد پژوهش سوسیولوژیکی قرار گیرد.

·        خطر آن می رود که جامعه از تار تا پود، لومپنیزه شود.

·        در آن صورت انتظار داشتن شعور و شخصیت عبث و ساده لوحانه خواهد بود.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر