۱۳۹۲ مهر ۴, پنجشنبه

رویاروئی های ایدئولوژیکی هر روزه (32)


سرچشمه :
صفحه فیس جلال سرفراز
برای خالی نبودن عریضه:
زیبایی گاهی در تصویر زشتی ها ست.
هم زشتی، هم زیبایی، مفاهیمی سیالند، که بسته به زمان و مکان و جایگاه و دیدگاه های متفاوت، گاهی و جایی بجای هم می نشینند...
 و همین است خوب و بد، تاریکی و روشنایی، و هر چه و هرچه...  

میم حجری

میم

 شاید تبیین دقیقتر، دیالک تیک خیر و شر (زیبائی و زشتی و غیره)  باشد.
نه دوئالیسم نور و ظلمت (مانی پیامبر)

نورا
همه چیز نسبی است، جز تغییر و حرکت

·        نه نورا.
·        از این خبرها نیست.

1

·        اگر چنین می بود، هیچ چیز آن نمی توانست گردد و باشد که شده، است، خواهد شد و خواهد بود.

2

·        واقعیت عینی از ذره تا کهکشان در همه فرم های حرکتی آن (طبیعت، جامعه و تفکر) جولانگاه بی چون و چرای دیالک تیک عینی است.
3
·        حق با شما ست.
·        حرکت مطلق است و سکون نسبی است.

·        ولی همه چیز در چارچوب دیالک تیک حرکت و سکون وجود دارد.

·        شاید برای استدلال و اثبات نظر بهتر باشد که به رابطه ماده با زمان و مکان بیاندیشیم:
·        نه ماده (واقعیت عینی) بی زمان و بی مکان وجود دارد و نه زمان و مکان بی ماده.

4

·        می توان تصور کرد که میان زمان ـ مکان و ماده، رابطه دیالک تیکی فرم و محتوا برقرار است:
·        زمان و مکان قالب دوگانه ای، ظرف دو بعدی ئی برای مظروف ماده تشکیل می دهند.

5

·        اگر مکان را بیانگر فرمی و یا ظرفی برای ثبات و سکون نسبی تصور کنیم و زمان را بیانگر ظرفی برای حرکت (شدن، جریان) مطلق، آنگاه می توانیم جولانگاه دیالک تیک حرکت و سکون بودن ماده را بهتر تصور کنیم.  

6

·        شدن بطور کلی، اصولا به معنی رسیدن ماده ی مسافر به مقصد (سکون)  است.

مثال

·        اتم هیدروژن را در نظر بگیریم که جولانگاه دیالک تیک پروتون و الکترون است.

·        اگر اتم هیدروژن اکسید شود، یعنی الکترون خود را از دست بدهد و نتیجتا سکون نسبی اش مختل شود، پروتونی تنها باقی خواهد ماند که دیوانه وار با سرعت نور (حدود 300 هزار کیلومتر در ثانیه) به راه خواهد افتاد و هر چه در سر راه خویش بیابد در هم خواهد کوبید تا جفت دیالک تیکی گمشده خود را بیابد و بار دیگر به سکون نسبی نایل آید:
·        یعنی به مثابه مسافر جنون زده (المسافر کالمجنون) به مقصد رسد.
   
7


·        ضمنا همه چیز نمی تواند نسبی باشد.
·        نسبی هم نیست.
·        همه چیز دیالک تیکی از مطلق و نسبی است.

·        مراجعه کنید به  دیالک تیک مطلق و نسبی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری و مجله هفته

8

·        اگر همه چیز نسبی می بود، پیشاپیش فاتحه ای بلند بر حقیقت عینی خوانده می شد و هر ننه مرده ای ساز خود را می زد و حقیقت شخصی خود را به عنوان حقیقت عینی جا می زد.
·        آنگاه شناخت پدیده ها، روندها و سیستم های هستی برای ابد امکان ناپذیر می گشت.

9
·        خیلی از قوانین علمی مطلق اند.
·        روند شناخت اصولا تقرب بی امان سوبژکت شناسنده از خطه حقیقت نسبی به کعبه حقیقت مطلق است، کعبه ای که بدان می توان نزدیکتر و نزدیکتر شد، ولی نمی توان رسید.

10

·        دلیل این امر اولا در لایتناهیت ماده (واقعیت عینی) است.

·        هر کس و هر نسل گوشه ای از آن لایتناهی (بیکرانه) را می تواند ببیند و بشناسد و نه تمامت آن را.
·        حریفی تخیل مند، حقیقت را به کودک شوخ زیبائی تشبیه می کرد که بازیگوشانه رخ می نماید و می گریزد:
·        دیده می شود، ولی نه بدان سان که خواهی!
   
11

·        دلیل دوم، نارسائی علم و فن (دانش و وسایل شناخت واقعیت عینی) است.

·        از این رو، هر چه گنجینه فلسفی، معرفتی ـ نظری و علمی ـ فنی انسانی توسعه می یابد، شناخت واقعیت عینی همه جانبه تر، ژرفتر و غنی تر می گردد.

پایان

۱ نظر:

  1. http://www.facebook.com/photo.php?fbid=637685482919611&set=a.133201193368045.16243.100000344949595&type=1&theate

    پاسخحذف