۱۳۹۲ مهر ۲, سه‌شنبه

تحلیلی بر شعر «دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام» از سیاوش کسرائی (4) (بخش آخر)


تحلیلی از شین میم شین
   
«بگو که عاشقی ـ اینجا، کنون ـ ندارد قلب!»

1

·        دلیل این هشدار شاعر این است که عاشقان را قلب از سینه بدر می کشند و خوراک ددان درنده می کنند.

2

·        این چیزی جز بربریت بی برو برگرد و قساوت گسترده و بی حد و مرز نیست.

3

·        این چیزی جز فرود آوردن تیشه بر ریشه های زیبائی نیست.
·        این چیزی جز بر انداختن ابدی عشق به همنوع نیست.

4
·        چه بهائی توده ها برای آزادی باید بپردازند!

5

·        این اما بیانگر چند و چون جامعه ای است که دیگر جامعه نیست.
·        این بیانگر جهنمی انسان ستیز، انسانیت ستیز، همبستگی ستیز، عشق به همنوع ستیز، زیبائی ستیز است.

6

·        این بیانگر جامعه ای بدتر از جنگل است، چرا که جنگل حداقل «قانون جنگل» را دارد!

7

·        اکنون چنین ددانی از حقوق شهروندی سخن می گویند، هر خطای حکومت پرولتاریا در 80 سال قبل را تحت لفافه توتالیتاریسم، زیر ذره بین طبقاتی خویش می نهند و به عوامفریبی همه جانبه دست می زنند.

5
بگو، بگو :
« به سفر می رویم بی سر و قلب

·        این نتیجه غم انگیز شکستی فجیع است:
·        نه قلبی، نه سری و نه سرداری!
·        سفر بی قلب و بی سر و بی سردار، آنهم به قهقرای قعر شب!
·        در همین بند کوتاه شعر از عمق فاجعه پرده برداشته می شود.

6
بگو به دوست که دارد اگر سر یاری
خشونتی برساند، به گردش تبری
هوا کم است، هوایی، شکاف روزنه ای

·        مرده ی زنده دراز کشیده در تابوت، اکنون پس از شرح اوضاع و احوال، استمداد می طلبد.

1

·        طلب استمداد از دوستی که می تواند ره خویش گیرد و به دوست نیندیشد.

2

·        از این رو ست که استمداد فرم شرطی به خود می گیرد:
·        «که دارد اگر سر یاری»

3

·        واژه « یاری» اینجا به دو معنی بکار گرفته می شود:

الف

·        مفهوم «که دارد اگر سر یاری»، می تواند به معنی وفاداری به امر مشترک، به «پیمان یاری» به قول هوشنگ ابتهاج تفسیر شود، به پافشردن بر ایدئولوژی در قاموس ما.

ب

·        مفهوم «که دارد اگر سر یاری»، می تواند اما به معنی مدد رسانی به یار در حال خفقان در تابوت تفسیر شود.

4

·        محتوای استمداد اما از وحشت و شدت و حدت استبداد خبر می دهد، از ژرفای ترور، وحشت و اختناق!

5

·        دوست باید با خشونت تبری شکافی در تابوت پدید آورد و راهی باز کند به چشمه زلال زندگی بخش هوا.

6

·        این به معنی مبارزه زنده ها به خاطر مرده های زنده ی محبوس در تابوت است.
·        این شاید بیان استه تیکی ـ تئوریکی دیالک تیک مبارزه در زندان و مبارزه در خیابان باشد.

7
رفیق همنفس!
اینک نفس، که بی دم تو
نشاید از بن این سینه، بر شود نفسی

·        مرده ی زنده ی مسافر در تابوت ـ اکنون ـ پیامی به رفیق همنفس دارد.
·        زندگی او تنها به شرط همنفسی یاران تضمین خواهد شد.
·        تنها به شرط خیزش مجدد، به شرط سازماندهی سپاه پراکنده کار و شروع  نبردی دیگر.
·        اما معضل غم انگیز و دست و پا گیر سپاه کار در نبود سردار است.
·        در به رایگان باختن سرداران بالقوه و بالفعل است.
·        و این زمان لازم خواهد داشت و بسیار دردناک خواهد بود.

8
نه مرده ایم، گواه:
این دل تپیده به خشم
نه مانده ایم، نشان:
ناخن شکسته به خون

·        شاعر در این بند شعر، علیرغم اسارت در تابوت و علیرغم سفر به قعر شب، یعنی به زجرگاه و زندان و غربت و تنهائی، به اثبات تجربی ـ عینی زنده بودن خویش می پردازد تا به دوست یقین خاطر دهد:
·        او برای اثبات حیاتمندی، به تپش خشمگین دل اشاره می کند و برای اثبات تداوم رزم به مبارزه ـ حتی ـ در تابوت، به چنگ زدن بر دیواره تابوت و نهایتا داشتن ناخن شکسته به خون.

·        زنده آنانند که دلی تپنده دارند، احساس و عاطفه و شعور و اراده دارند و می رزمند.
·        زندگی از معبر دیالک تیک دل و خشم  می گذرد!

9
بخوان تلاش تن ما، تو از جراحت جان
نهفته جسم نحیف امید در آغوش.
به قعر شب سفری می کنیم چون تابوت
  
·        همنفس باید تلاش تن را در پیوند با جراحات جان دریابد.

·        سیاوش اکنون دیالک تیک فرم و محتوا را به سه شکل مختلف بسط و تعمیم می دهد:

الف
·        به شکل دیالک تیک تن و جان

ب
·        به شکل دیالک تیک تابوت و مسافر

ت


·        به شکل دیالک تیک آغوش و امید

·        سیاوش در بند واپسین این شعر، ضمنا از پاسداری بی خلل مبارز اسیر از امید گزارش می دهد.
·        پاسداری از امید حتی در تابوت.
·        پاسداری از امید حتی در سفری ـ چه بسا بی برگشت ـ به قهقرای ظلمات قیرگون شب.

·        امید اما پس از شکست و در روند سفر در تابوت، طبیعتا نحیف و ضعیف و بی رمق است.
·        ولی چه باک که مبارز انقلابی حتی امید نحیف را بسان عزیزی در آغوش می فشارد و عملا می پرورد تا تقویت شود و نیرو گیرد.
·        امید تنها یار وفاداری است که همدم مادام العمر بنی بشر است.  

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر