۱۳۹۲ شهریور ۲۵, دوشنبه

سیری در جهان بینی ناصر کاخساز (9)

 
آفرینش استدلال
ناصر کاخساز
شین میم شین

مار گفت:
اکنون شما میل به دانش، گرایش به عشق، علاقه به پرسش، نافرمانی، احساس درد، و حساسیت به زمان را بر صفحه ‌ی سفید سرشت نژادتان نوشتید.

·        همین یاوه های مار (کاخساز) را یکی دیگر از حواریون فیلسوف نیچه نیز بر زبان رانده است و مشتی بی خبر از عالم و آدم احتمالا به همین دلیل او را هومانیست درجه یک جا می زنند.

·        بشنویم از زبان نیچه ئیست دیگری: 

انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان اندهگین و شادمان شدن
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سویدای جان
توان گردن به غرور بر افراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان .
انسان دشواری وظیفه است.

·        ما به هر مصیبتی هم باشد، همین شعر احمد شاملو را مورد تأمل قرار می دهیم:
·        احمد شاملو در این شعر که مثل نقل و نبات در جامعه و جهان بی پناه تکثیر و توزیع می شود، به تعریف و یا بهتر است بگوییم، به تحریف مقوله انسان می پردازد:

1
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:

·        بزعم شاملو در این شعر، زایش انسان همان و زایش تجسد (تجسم، جسمیت یابی) وظیفه همان.

·        می توان گفت که به نظر شاعر، انسان جسمیت یابی وظیفه است.
·        وظیفه انتزاعی در هیئت انسان مادیت و جسمیت می یابد.

2

·        زیر قلم شاعر در این شعر، مقوله وظیفه بطرزی افراطی ایدئالیزه می شود، به عرش اعلی برده می شود و همتراز با مقوله انسان جا زده می شود. 

·        پس فرق انسان با «زنبور ها و مورچه ها، درناهای مهاجر، فیل های دوره گرد و گله گرگ ها و دیگر ددان درنده» به قول معلم فیلسوف نیچه ـ  آرتور شوپنهاور ـ  در تجسد وظیفه بودن است و بس.
·        جانوران همه از دم از وظیفه بی خبرند.
·        فقط انسان است که تجسد وظیفه است.

·        اگر گاو ماده و نر و سگ چوپان و خر این تحریف راسیستی شاعر را بشنوند، همه با هم دست به تظاهرات بیابانی خواهند زد و شعار خواهند داد:
·        به چه دلیل فقط انسان باید تجسد وظیفه جا زده شود و نه گاو ماده و نر و سگ چوپان و خر؟
 
·        شاعر در هر صورت به مفهوم انتزاعی و مجرد وظیفه، جامه مشخص نمی پوشاند، تا خواننده و گاو ماده و نر و سگ چوپان و خر تصور درستی از محتوای آن داشته باشند.

·        از این رو، خواننده و گاو ماده و نر و سگ چوپان و خر مرتب از خود می پرسند:
·        منظور شاملوی خیلی خیلی بزرگ از وظیفه چیست؟

·        شاید ابه همین دلیل است که شاعر خود را به کوچه علی چپ می زند و به جای پرداختن به مقوله وظیفه، به تعریف مفهوم من درآوردی  تجسد وظیقه می پردازد:

1
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود :
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن

·        انسان و یا تجسد وظیفه بزعم شاعر یعنی توان دوست داشتن و دوست داشته شدن!

·        وای اگر این لاطائلات به زبان ملت شعورمندی ترجمه شوند.

·        چون به مخیله حشره ای حتی خطور نمی کند که توان دوست داشتن و دوست داشته شدن وظیفه ای که نه، تجسد (جسدیت یابی) وظیفه باشد.

·        ای کاش درد فقط همین یکی بود.
·        چون توان دوست داشتن را می توان به هر مصیبتی به مثابه وظیفه تعریف و تعیین و تقبل و تأمین کرد، ولی وظیفه تلقی کردن توان دوست داشته شدن، مسئله بسیار دشورای بنظر می رسد.

·        چگونه و به چه ترفندی می توان توانی را در خود پدید آورد که موجب دوست داشته شدن از سوی هر کس و ناکسی شود؟

·        در چنین صورتی باید داوطلبانه از هویت خود بکلی تهی گشت.
·        باید به انسان بی صفت و بی هویت مطلق تنزل یافت و به ساز هر ننه مرده ای رقصید تا دوست داشته شدن جامه عمل بپوشد.


·        گوبلز ـ مؤمن ترین پیرو فیلسوف نیچه ـ می فرمود:
·        دروغ هر چه گنده تر، مؤثرتر!

·        حالا باید گفت:
·        یاوه هر چه دهن پر کن تر و هارت و پورت آمیز تر، هوادار هپیلی هپو به همان اندازه فراوان تر!    

2
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن

·        پس توان شنیدن و دیدن و گفتن نیز تجسد وظیفه است و خاص انسان است.
·        مور و مار و موش و ملخ که از این توان ها ندارند.

3
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود :
توان اندهگین و شادمان شدن

·        معلوم نیست که توان غمگین شدن و شاد گشتن چه ربطی به تجسد وظیفه دارد؟

·        غم و شادی که امری عمدی و آگاهانه نیست تا بتوان به درجه وظیفه ارتقا داد و مقوله انسان فلک زده را در این توان خلاصه و تحریف کرد.
·        شاد و غمگین گشتن امری طبیعی و غریزی و خودپو ست.
·        برای شاد و غمگین گشتن که توان خارق العاده ای الزامی نیست.

3
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود :
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سویدای جان

·        پس نشانه دیگر تجسد وظیفه عبارت است از توان خنده و گریه.
·        اما نه هر خنده ای، بلکه خنده ای به وسعت دل و در سنت «ابربشر» فیلسوف نیچه.
·        و نه هر گریه ای، بلکه گریه ای از سویدای جان.

·        سویدای جان  دیگر به چه معنی است؟


·        جای علی شریعتی واژه ساز حقه باز خیلی خیلی خالی است!

·        سویدا بنظر دهخدا یعنی «نقطه سیاهی در دل.»  

4
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود :
توان گردن به غرور بر افراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی

·        معنی دیگر تجسد وظیفه توان گردن افرازی غرور آمیز اما در ارتفاع شکوه ناک فروتنی است.
·        جل الخالق!

·        فروتنی معمولا به معنی خود خوار نمائی است و خواری نه در ارتفاعات جلیله، بلکه در قهقراهای ذلیله تحقق می یابد.

·        کشف منظور شاعر فقط از عهده هواداران مؤمن به تئوری ابربشر  برمی آید.

·        با تکیه بر قدرت سرمایه انحصاری، خدا واره جا زدن هیتلرانه ی خویش، به آتش کشیدن سندیکاها و تشکلات و تجمعات توده های مولد و زحمتکش «بی همه چیز»، سرکوب بی شرمانه و بی پروای زحمتکشان یدی و فکری شریف، ترور فرزانگان توده ای و در نهایت خود بزرگ نمائی، نسبت به عظمت «ابر بشر» موعود، فروتنی نمائی در ارتفاعات شکوهناک غرور و گردن افرازی.   

5
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:
توان جلیل به دوش بردن بار امانت

·        معنی دیگر مقوله انسان و یا تجسد وظیفه، حمل امانت است.

·        امانت به چه معنی است؟

·        امانت در فرهنگ واژگان فارسی به معانی زیر آمده است:
·        «امین‌بودن، راستی و درستکاری، ضد خیانت.
·        مالی‌ یا چیزی ‌که‌ بکسی ‌بسپارند که ‌از آن ‌نگاهداری‌ کند.»

·        بازی با  مفاهیم انتزاعی کسب و کار اصلی همه عوام فریبان جهان است.

·        شاملو احتمالا از خواجه شیراز این مقوله  قرون وسطائی را به عاریه گرفته است:
·        بزعم خواجه شیراز نیز بار امانت را ملائکه نتوانسته اند بپذیرند و گذاشته شده بر دوش بنی بشر.

·        اما در قاموس خواجه نیز معلوم نمی شود که منظور از بار امانت کذائی چیست.

·        ولی در هر صورت معنی تجسد وظیفه توان جلیل حمل بار امانت انتزاعی است.

·        این جور کرد و کارها در تحلیل نهائی معنائی جز گردن افرازی غرورآمیز فخر فروشانه و خودنمایانه ضمن تحقیر هر انسان زحمتکش و شرافتمندی ندارند.

6
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:
توان غمناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان 

·        معنی نهائی مقوله انسان و مفهوم کذائی موسوم به «تجسد وظیفه» توان تحمل تنهائی است.
·        اما آنهم نه هر توانی، بلکه توان غمناک!

·        خواجه شیراز حتی با شنیدن این جور یاوه ها  در گور به خود می پیچد، سر بر سنگ لحد می کوبد و می گوید:
·        «بیا و کشتی ما در شط شراب انداز!»

·        هرگز به مغز هیچ بنی بشری از زنده و مرده، حتی خطور نکرده که توان را هم می توان به فرحناک و غمناک طبقه بندی کرد.
·        هنر نزد ایرانیان است و بس.

·        اینکه هنوز چیزی نیست.

·        تنهائی هم باید مورد طبقه بندی ابربشرانه قرار گیرد و عریان و یا مستور تلقی شود تا ابربشر کذائی، تنهائی مستور را دور بیاندازد و تنهائی برهنه و عریان را با طبل و دهل و عربده و نعره و افاده و هارت و پورت به عرش اعلی برساند و بگوش سکنه آسمان ها.

·        تجسد وظیفه بالاخره در تنهائی عریان خلاصه می شود.

7
انسان دشواری وظیفه است .

·        این واپسین مصراع این یاوه و ضمنا تعریفی انتزاعی و بی معنی از مقوله انسان است:
·        انسان در دشواری وظیفه خلاصه می شود.

·        وظیفه ای که انتزاعی می ماند تا هر کس به ظن خود تعریفی از آن اختراع کند و وقتی ابر بشری در هیئت هیتلری، شاهی و یا روح اللهی ظهور کرد، به تعریفی مشخص ملوث گردد و بدوش کشیده شود.

·        انسان شاملو و حواریون در دشواری وظیفه انتزاعی خلاصه می شود.

·        نه از کار و خلاقیت مادی و فکری و فرهنگی، نه از آزادی، نه از استقلال و خودمختاری نظری و عملی، نه از عزت عام انسانی کمترین اثری به چشم نمی خورد و کمترین خبری به گوش نمی رسد.

·        اسباب بردگی همه آماده است.
·        فقط جای ظهور ابر بشری خالی است.

·        ولی در کشور بشدت عقب مانده یأجوج و مأجوج از این بابت نگرانی نیست.
·        تا دلتان بخواهد پیامبر و امام و ولی و آیت الله و رهبر و سرکرده و فرمانده هست.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر