۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

تحلیلی بر شعر «به سرخی آتش به طعم دود» از سیاوش کسرائی (5)


سیاهکل
اثری از رضا اولیاء
سیاوش کسرائی
( 1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین)

تحلیلی از شین میم شین

گفتم دگر به غم ندهم دل، ولی دریغ
غم با تمام دلبری اش، می برد دلم
فریاد، ای رفیقان، فریاد
مردم، ز تنگحوصلگی ها دلم گرفت

1

·        انتقاد از خود و تصحیح مداوم نظر خویش، کار همیشگی ستایش انگیز سیاوش است.

2

·        او می خواهد، به زور هم که شده سپاه غم را از خاطر خویش براند، ولی بدون قطع ریشه های عینی غم، نمی توان از چنگ آن رها شد.

·        سؤال این است که غم مشخص سیاوش در این شعر و در این بند شعر کدام است؟

3


·        سیاوش در شعر پیشین، تحت عنوان «دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام» غم یاران خود را داشت، غم حکمت جوها و تیزابی ها را، غم سرداران شهید سپاه کار را.

4

·        غم او اما در این شعر، غم نیروهای دیگری است که برای سیاوش، طبقه و یارانش حتی لبخندی را دریغ می دارند، خود اگر فحش و پرخاش و تحقیر و توهینی در انبان نداشته باشند.

5


·        برخورد اوبژکتیف سیاوش به قضایا از همین شعر او نمایان می گردد که بسیار ارزشمند و درس آموز است.
·        سیاوش چیزها و پدیده ها را مستقل از منافع، سلایق و علایق سوبژکتیف خویش، یعنی بدان سان که هستند، یعنی بطور اوبژکتیف (عینی)  مورد حلاجی قرار می دهد و نسبت به آنها واکنش عقلی، حسی و عاطفی نشان می دهد.
·        امپیریسم (تجربه گرائی)  ماتریالیستی جز این نیست.

6

·        اما در این بند شعر، علاوه بر این، هومانیسم ژرف و بی بدیل سیاوش است که در جوش و خروش بی امان است:
·        هومانیسم شاعر سرخی که ملاط فلسفه اش را عمدتا هومانیسم اروپا، فلسفه روشنگری، فلسفه کلاسیک بورژوائی و مارکسیسم ـ لنینیسم تشکیل می دهند.

7

·        در این شعر، هومانیسم شاعر سرخی زبانه می کشد که در فلسفه اش، انسان مفهومی نوعی است.

8
·        که در فلسفه اش، انسان تقسیم ناپذیر است.

9

·        که در فلسفه اش، انسان اصل است و در کانون هستی اجتماعی ایستاده است و در مرگش ـ بی اعتناء به اینکه کیست  ـ نمی توان بی تفاوت و خنثی نشست.  

وقتی غرور چشمش را با دست می کند
و کینه بر زمین های باطل
می افکند شیار
وقتی گوزن های گریزنده
ـ دلسیر از سیاحت کشتارگاه عشق
مشتاق دشت بی حصار آزادی
همواره
در معبر قرق ـ
قلب نجیب خود را آماج می کنند
غم می کشد دلم
غم می برد دلم
بر چشم های من
غم می کند زمین و زمان تیره و تباه!

·        سیاوش اکنون به تحلیل حتی المقدور جنبش به اصطلاح «چریکی» آغاز می کند که ماجرای سیاهکل نقطه آغازین آن است. 
·        شیوه تحلیل سیاوش در این بند شعر، پسیکولوژیستی است و نه مارکسیستی ـ لنینیستی.
·        سیاوش به تشریح چند و چون «کویر» و تأثیرات آن در روان انسان ها و خویشتن خویش می پردازد.

وقتی غرور چشمش را با دست می کند.  

1

·        در کویر جامعه، شرایطی حکمفرما ست که سبب می شود، تا «غرور چشمش را با دست بر کند.»

2

·        دهشت را بهتر از این نمی توان تجسم مادی بخشید:
·        غرور آدمواره گشته با دست خود به کندن چشم خود مبادرت می ورزد.

3

·        بر سر اعضای جامعه باید بلائی آورده شده باشد که غرورشان لگدمال گردد و غرور لگدمالگشته برای نجات آبروی خویش ـ شعار «بالاتر از سیاهی دیگر رنگی نیست» بر لب ـ دل به دریا می زند.

4

·        اما این استنباط سیاوش به چه میزانی با واقعیت عینی انطباق دارد؟

5

·        جنبش به اصطلاح چریکی از فدائی تا مجاهد، جنبش دانش آموزی و در بهترین حالت دانشجوئی بوده است.
·        اخیرا حریفی گزارشی در سایت اخبار روز در این زمینه منتشر کرده است.
·        بخش اعظم اعضای سازمان به اصطلاح فدائی، بچه مدرسه بوده اند.

6
وقتی غرور چشمش را با دست می کند.  

·        اکنون باید از سیاوش پرسید:
·        غرور بچه مدرسه 16 ساله کجا بود که لگدمال شود و بدتر از آن به کندن چشم خویش با دست خویش  برانگیخته شود؟

·        اشکال اصلی اسلوب پسیکولوژیستی تحلیل همین است. 

·        پسیکولوژیسم یکی از مکاتب معروف و معتبر در فلسفه امپریالیستی است که سیاوش در این شعر برای تحلیل جنبش کذائی چریکی در ایران به خدمت گرفته است.

·        با توسل به پسیکولوژیسم می توان برخی روندهای روانی انسانی را توضیح داد، ولی با توسل بدان هرگز نمی توان پدیده های اجتماعی را مورد تجریه و تحلیل قرار داد.

7

·        در هر صورت، بزعم سیاوش، کویر (سیستم اجتماعی حاکم)  زلالترین فرزندان خود را به حدی تحت فشار و تحقیر و توهین قرار می دهد که مرگ فجیع را (کندن چشم خویش به دست خویش را) بر زندگی ذلت بار ترجیح می دهند.

8

·        بنظر ما این تصور و تصویر سیاوش می تواند در حق پرویز حکمتجو مصداق داشته باشد که از فرط و دهشت شکنجه بروایتی دست به انتحار می زند.

·        سیاوش ظاهرا روند روانی افسر حزبی را در حق جوانان عضو گروه سیاهکل تعمیم می دهد.
·        چنین تعمیمی ارزش واقعی و تجربی ندارد.

·        اگر سیاوش چند نفر از آنها را می شناخت، متوجه می شد که تجربه حکمتجو و یا تیزابی قابل تعمیم در مورد هر کس نیست.
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر