مانفرد بور (1927 ـ 2008)
فیلسوف و مورخ
فلسفه
رئیس انستیتوی
مرکزی در آکادمی علوم آلمان دموکراتیک
از برجسته
ترین نمایندگان مارکسیسم ـ لنینیسم
از مدافعان
مارکسیسم ـ لنینیسم در قبال جریانات جدید تحت نام مارکسیسم (مثلا «فلسفه امید»
ارنست بلوخ)
اثر معروف او:
«در زمنیه
انتقاد از ایدئولوژی بورژوائی»
آثار:
گذار از فیشته
به هگل (1965)
عظمت و
محدودیت فلسفه کانت (1974)
عقل ـ انسان ـ
تاریخ (1977)
تاریخ معقول
(1986)
مداخلات، موضعگیری
ها، اظهارات راجع به فونکسیون اجتماعی فلسفه و علم (1987)
اروپا و وضع
معنوی زمان (میراث معنوی اروپا) (2000)
آرامگاه حکیم
پرولتاریا
در گورستان سنت پیوس در برلین
دایرة المعارف فلسفه بورژوائی واپسین (بخش اول)
http://hadgarie.blogspot.de/2013/09/blog-post_9.html
پروفسور
دکتر مانفرد بور
برگردان
شین میم شین
فصل
اول
بخش
سوم
آئینه
پیشرفت اجتماعی ـ تاریخی ـ خوش بینی معرفتی ـ موضعگیری معرفتی دموکراتیک
·
با بررسی تاریخ توسعه فلسفه کلاسیک
بورژوائی بطور کلی، باید بی اعتنا به دینامیسم تناقض مند آن، به نکات زیر اشاره
کرد:
الف
·
موتور فلسفه کلاسیک بورژوائی،
پیشرفت اجتماعی ـ تاریخی آن زمان بوده است.
ب
·
فلسفه کلاسیک بورژوائی تحت نفوذ خوش بینی معرفتی و موضعگیری معرفتی
دموکراتیک قرار داشته است:
·
یعنی منادی شعار زیر بوده است:
·
«شناخت برای همه کس و هر کس دسترس پذیر است!»
1
·
فلسفه کلاسیک بورژوائی با روند
تاریخی، یعنی با روند تاریخی گذار از فئودالیسم به سرمایه داری هماهنگ بوده و با توسعه و تکامل علمی و هنری رابطه تنگاتنگ
داشته است.
2
·
فلسفه کلاسیک بورژوائی در این جنبش، یعنی در توسعه اجتماعی، علمی و
هنری که اجزای شان در هم نفوذ داشتند و همدیگر را مشروط می ساختند، سهم فعال
بسزائی به عهده داشته است.
3
·
فلسفه کلاسیک بورژوائی بخشی از این جنبش و موتور پیشرفت این جنبش بوده
است.
4
·
فلسفه کلاسیک بورژوائی ـ همانطور
که کارنامه های (نظرات نمونه وار) ذکر شده
به وضوح نمایان می سازند ـ نتیجه ی همین
پیوند بوده است.
5
·
فلسفه کلاسیک بورژوائی تلاش در جهت اثبات فلسفی (جهان بینانه) امکان
تسلط انسان بر طبیعت و جامعه بوده است.
6
·
در رابطه با این حقیقت امر می توان
گفت که فلسفه کلاسیک بورژوائی ماهیتا
فلسفه انقلاب (بورژوائی) بوده است.
7
·
اگرچه آن همیشه به این حقیقت امر
صریحا اذعان نکرده و در فاصله زمانی طولانی نیز در این زمینه سکوت کرده است.
8
·
فلسفه انقلاب (بورژوائی) بودن برای
فلسفه کلاسیک بورژوائی امری عادی، طبیعی و
بی چون و چرا بوده است.
9
·
فلسفه کلاسیک بورژوائی فلسفه تحول انقلابی بوده است.
10
·
برای اینکه فلسفه کلاسیک بورژوائی
روند تاریخی ـ جهانی گذار از جامعه فئودالی به جامعه سرمایه داری را منعکس کرده،
تبیین داشته و پیش رانده است.
11
·
این حقیقت امر را به دو دلیل زیر
باید خاطرنشان شد:
الف
·
اولا به این دلیل که فلسفه
بورژوائی واپسین (و ایدئولوژی بورژوائی واپسین، بطور کلی) این گذرگاه (مدخل) فلسفه
کلاسیک بورژوائی به جامعه و تاریخ را تخریب و مسدود کرده است.
ب
·
ثانیا به این دلیل که خود فلسفه
کلاسیک بورژوائی به دلیل شرایط تاریخی ـ
اجتماعی خویش، یعنی به دلیل خصلت و ماهیت بورژوائی خویش، حامل موانع و محدودیت های
ذاتی خویش بوده است که برای نیل به آماج های خود به همراه داشته است.
12
·
اما در مقایسه فلسفه کلاسیک
بورژوائی با فلسفه بورژوائی واپسین باید همیشه و مؤکدا یادآور شد که در بلحاظ
تاریخی مترقی بودن فلسفه کلاسیک بورژوائی کمترین تردیدی روا نیست.
بخش
چهارم
محدودیت
های فلسفه کلاسیک بورژوائی
·
محدودیت های (تاریخی) فلسفه کلاسیک
بورژوائی نتیجه فونکسیون تاریخی طبقه ای
است که فلسفه کلاسیک بورژوائی جهان بینی
آن را تشکیل می دهد:
·
یعنی طبقه بورژوازی.
1
·
روند
گذار از جامعه فئودالی به جامعه سرمایه داری، جریانی است که در طی آن نظام اجتماعی
کهنه (فئودالیسم) با نظام اجتماعی مترقی تر نوین (سرمایه داری) جایگزین می شود.
2
·
ولی
هم نظام فئودالی و هم نظام سرمایه داری هر دو نظامات اجتماعی مبتنی بر استثمار و
بهره کشی اند.
3
·
بورژوازی در این روند، خود را نه
تنها به عنوان طبقه حاکمه جدید مستقر می
سازد، بلکه علاوه بر آن، به عنوان طبقه ستمگر و استثمارگر در جامعه جدید در می
آید.
4
·
خرد که تفکر کلاسیک بورژوائی
همواره به عنوان امر انسانی عام جا می زد، پس از استقرار نظام اجتماعی سرمایه داری
نقاب از چهره برمی گیرد و خود را به مثابه خرد اقلیتی، یعنی به مثابه خرد بورژوائی
نمودار می سازد.
5
·
جامعه بورژوائی که با خرد به مثابه
مفهوم کلیدی تفکر کلاسیک بورژوائی توجیه نظری (تئوریکی) یافته بود، به غیر عقلائی
ترین نظام اجتماعی در جهان واقعیت می بخشد (جامه عمل می پوشاند.)
6
·
و خرد انسانی عام فلسفه کلاسیک
بورژوائی به مثابه خرد بورژوائی در رابطه با میزان اضافه ارزش بی اعتبار و رسوا می
گردد.
7
فریدریش انگلس (1820 ـ 1894)
·
انگلس با نگاهی به گذشته می نویسد:
·
«ما اکنون می دانیم که «حاکمیت خرد» (رایش
خرد) که فلسفه کلاسیک بورژوائی بدان امید
بسته بود، چیزی جز «حاکمیت خرد بورژوائی» ایدئالیزه گشته (به عرش اعلی برده شده)
نبوده است.»
8
·
انگلس در ادامه مطلب می نویسد:
·
«متفکران بزرگ قرن هجدهم بسان اسلاف خویش،
نتوانستند از سد و بند هائی پا فراتر نهند که دوران خود آنها بر سر راه شان قرار
داده بود.»
·
(انگلس، «توسعه سوسیالیسم از اوتوپی تا علم»،
کلیات مارکس و انگلس، جلد 19، ص 190، 1960)
9
·
عملا هم جز این نبود.
·
ایدئولوگ های طبقه بورژوازی حاکم
تضادهائی را که با توسعه کاپیتالیستی جامعه
جدید آشکار می گشتند، به مثابه تضادهای طبیعی پذیرفتند و طبیعت دادی (بر
وزن خدادادی) جا می زدند.
10
جان لاک (1632 ـ 1704)
فیلسوف انگلیسی
نماینده اصلی امپیریسم (تجربه گرائی)
از شخصیت های برجسته روشنگری انگلیس
از تئوریسین های قرارداد اجتماعی
اعلامیه استقلال آمریکا، قانون اساسی آمریکا و انقلاب
فرانسه تحت تأثیر فلسفه سیاسی او بوده اند.
جان
لاک در نظریه خود راجع به بود (ماهیت) چیزها میان ایدئالیسم
و ماتریالیسم در نوسان بود.
جان لاک در نظریه خود
راجع به امکان شناخت بود (ماهیت) راستین چیزها به
ندانمگرائی (اگنوستیسیسم)
گرایش داشت.
·
از این به بعد، تفکر ایدئولوگ های
بورژوائی دیگر نمی بایستی عقلائی باشد، بلکه می بایستی فقط مثبت باشد.
·
این طرز تفکر با امپیریسم انگلیسی
آغاز گشته بود.
·
چه بسا حتی قبل از برملا گشتن تضادهای
فوق الذکر.
11
·
این بدان معنی است که تمکین به
مناسبات آنتاگونیستی (آشتی ناپذیر) صلاح است و چیز بدی نیست.
12
·
طولی نمی کشد که تفکر بورژوائی به
مثابه تفکر بورژوائی واپسین، یعنی به مثابه تفکر بورژوائی تحت شرایط امپریالیستی
جامعه، شعار خود مبنی بر شناخت عقلائی
واقعیت طبیعی و اجتماعی و تحول عقلائی طبیعت و جامعه را زیر پا می نهد و به
خردستیزی جانبدارانه تن در می دهد.
13
·
رواج و رونق شعار مربوط به شناخت
عقلائی واقعیت طبیعی و اجتماعی و نتیجتا تحول عقلائی طبیعت و جامعه در تاریخ توسعه
و تکامل فلسفه کلاسیک بورژوائی به فصل توهمات قهرمانانه ی بورژوازی ترقی طلب
آغازین تعلق دارد.
14
کارل مارکس (1818 ـ 1883)
·
به قول مارکس، بورژوازی ترقی طلب
آغازین برای ورود به صحنه تاریخ به این شعار نیاز داشت تا قبل از همه «محتوای حقیر
و محدود مبارزات خود را پرده پوشی کند و شور و اشتیاق خود برای صعود به قله های
تراژدی تاریخی بزرگ را حفظ کند.»
·
(مارکس، «هجدهم برومر لوئی بناپارت» کلیات
مارکس و انگلس، جلد 8، ص 116، 190، 1960)
·
تفکر کلاسیک بورژوائی ـ بلحاظ
نتیجه ی روند تاریخی ـ محتوای واقعی هدایت گذار از جامعه فئودالی به جامعه
بورژوائی را، یعنی گذار از یک نظام مبتنی بر استثمار به یک نظام مبتنی بر استثمار
دیگر را در بطن خود نهان داشت.
1
·
به همین دلیل، فلسفه کلاسیک
بورژوائی پیشرفت اجتماعی ـ تاریخی را ـ
بلحاظ نظری (تئوریکی) ـ تنها به مثابه کل
تقسیم ناپذیر تلقی می کرد و نه به مثابه روند اجتماعی ـ تاریخی واقعی.
2
·
بورژوازی آغازین به دلیل شرایط
طبقاتی خود همواره فقط نسبت به یک طرف مترقی بود:
الف
·
نسبت به فئودالیسم
ب
·
نسبت به نهادهای فئودالی
ت
·
نسبت به ایدئولوژی فئودالی
3
·
به همین دلیل، منطقی بود که
ایدئولوگ های بورژوائی پس از تشکیل نظام اجتماعی سرمایه داری دعاوی فلسفه کلاسیک
بورژوائی را و کلیه مطالبات منتج از آن را رفته رفته کنار گذارند و در بهترین
حالت، عباراتی از آن را به نیت عوامفریبی بر زبان رانند و حداقل در حق همه کس و هر
کس معتبر ندانند.
4
·
موضوع شناخت عقلائی طبیعت و تاریخ
از این رو به ایدئولوژی طبقه اجتماعی ئی منتقل می شود که به مثابه ضد بورژوازی
وارد صحنه شده است تا جامعه ای آزاد از سرکوب و استثمار و ستم تشکیل دهد:
·
یعنی به جهان بینی علمی طبقه کارگر
منتقل می شود.
5
·
اما همانطور که ذکرش رفت، روند
تشکیل، پیدایش و شکوفائی و رونق فلسفه کلاسیک بورژوائی فی نفسه ترقی نامحدودی بوده
است.
6
·
روند تشکیل، پیدایش و شکوفائی و
رونق فلسفه کلاسیک بورژوائی بیانگر
مبارزات پیشرفته ترین طبقه دوران، یعنی بورژوازی در راه انحلال جامعه کهنه ی
فئودالی ـ روحانی بوده که سرانجام به تشکیل
جامعه نوین بورژوائی منتهی شده است.
7
·
تا زمانی که جامعه هنوز استقرار
نیافته بود، بورژوازی «در قله تراژدی تاریخی بزرگ» قرار داشت و ایدئولوژی آن، یعنی
فلسفه کلاسیک بورژوائی در کانون تاریخ روان بود.
8
·
پس از استقرار جامعه بورژوائی، با
شروع شکوفائی بی سد و بند و مانع آن، فلسفه کلاسیک بورژوائی که به مثابه فلسفه
کلاسیک «سودای پا فراتر نهادن از مرزهای خود را داشت و لبریز از احساسات و شور و
شوق بود، اندک اندک به خود می آید.»
·
(و مستی از سرش می پرد. مترجم)
·
(مارکس و انگلس، «خانواده مقدس»، کلیات مارکس
و انگلس، جلد 2، ص 157، 1957)
9
·
فلسفه کلاسیک بورژوائی در این
جریان در هیئت فلسفه بورژوائی واپسین به حاشیه تاریخ پرت می شود.
بخش
پنجم
فلسفه
بورژوائی واپسین:
فلسفه
ای بدون سوبژکت اجتماعی ـ تاریخی
1
·
برای فلسفه بورژوائی واپسین تحت
شرایط اجتماعی امپریالیستی، دوره ای که بورژوازی طبقه ای انقلابی بود و سودای
تشکیل نظام اجتماعی نوینی را، یعنی جایگزینی مناسبات اجتماعی فئودالی ـ روحانی با
مناسبات اجتماعی بورژوائی را به مثابه مناسبات اجتماعی معقول در سر داشت، به سرعت
برق سپری می شود.
2
·
سودای فلسفه بورژوائی واپسین در مغایرت
با فلسفه کلاسیک بورژوائی، بطور صریح، رک و راست و پوست کنده عبارت است از حفظ
مناسبات اجتماعی موجود:
الف
·
دفاع از مناسبات اجتماعی موجود در
مقابل انتقاد از افراد حاضر در صفوف خود
ب
·
دفاع از مناسبات اجتماعی موجود در مقابل انتقاد بویژه از طرف طبقه کارگر
ت
·
فلسفه بورژوائی واپسین نه تنها با
مناسبات امپریالیستی راه سازش و مصالحه پیش می گیرد، بلکه ضمنا اصول و مبانی فلسفه
کلاسیک بورژوائی را زیر پا می نهد و در مسلخ دفاع از مناسبات امپریالیستی فدا می
کند، یعنی به تحریف آشکار آن کمر می بندد.
3
·
فلسفه بورژوائی واپسین (و
ایدئولوژی بورژوازی واپسین بطور کلی) برخلاف فلسفه کلاسیک بورژوائی دیگر منادی
روند اجتماعی ـ تاریخی نخواهد بود.
4
·
فلسفه بورژوائی واپسین در قالب
شیوه تفکر پوزیتیویستی ثبات (ثبت کننده) و بایگان صرف جامعه موجود می گردد.
·
مراجعه کنید به پوزیتیویسم،
نئوپوزیتیویسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
5
·
فلسفه بورژوائی واپسین در قالب
شیوه تفکر فلسفه حیات، به تحریف کیهانی ـ اسطوره ای ـ ماقبل عقلائی جامعه موجود می
پردازد.
6
·
فلسفه بورژوائی واپسین تاریخ را
دیگر نمی شناسد.
·
برای اینکه طبقه بورژوازی واپسین که
فلسفه بورژوائی واپسین بیانگر ایدئولوژیکی منافع آن است، قادر به درک تاریخ نیست.
·
برای اینکه این طبقه اجتماعی دیگر
طبقه تاریخسازی نیست.
7
·
فلسفه بورژوائی واپسین، فلسفه ای
بدون سوبژکت اجتماعی ـ تاریخی است.
8
الیگوری ترمیدور ـ یازدهمین ماه انقلاب فرانسه
(تندیس مفهوم انتزاعی)
·
این روند با ترمیدور (یازدهمین ماه
پس از انقلاب فرانسه) شروع شده است.
8
انقلاب ژوئیه 1830 در پاریس
که به شکست قطعی بوربون ها و به روی کار آمدن مجدد بورژوازی
انجامید.
کارل دهم، پادشاه فرانسه قصد انحلال پارلمان و احیای حاکمیت
اشراف فئودالی را داشت. (رستاوراسیون)
انقلاب توده های صنعتگر، کارگر و دانش آموز در پاریس به
استعفا و فرار شاه به انگلستان انجامید.
·
این روند پس از انقلاب 1830 و 1848
ـ 1849 ادامه یافته است، انقلاباتی که در آنها پرولتاریا برای اولین بار به مثابه
نیروی تاریخی مستقل و خودمختار گام به صحنه تاریخ نهاده است.
اخوت کارگری المان
بزرگترین
سازمان کارگری در حین انقلاب (1848 ـ 1849)
جنبش
سیاسی و سندیکائی کارگری
آماج
ها:
تعیین
حداقل دستمزد و زمان کار بوسیله کمیسیون مشترک کارگری ـ کارفرمائی
مسئولیت
کارکری برای کنترل پرداخت دستمزد قراردادی
لغو
مالیات غیر مستقیم
معاف
داشتن کارگران فقیر از پرداخت مالیات پروگرسیف
آموزش
دولتی رایگان
تربیت
رایگان کودکان فقیر و توجه به استعداد آنها
دایر
کردن کتابخانه عمومی رایگان
کار
دولتی برای بیکاران
تامین
دولتی مایحتاج انسانی کارگران
9
کمون
پاریس (18 مارس 1871 ـ 28 ماه مه 1871)
اولین
انقلاب پرولتری
اعضای
کمون را کمونار می نامیدند.
کمون
پاریس الگو و سرمشق دموکراسی شورائی محسوب می شود.
·
مقطع دیگری را در این روند، کمون
پاریس (1871) تشکیل می دهد.
10
·
این روند بلحاظ ایدئولوژیکی، قبل
از همه با نام فلاسفه زیر در رابطه است:
الف
آرتور شوپنهاور (1788 ـ 1860)
فیلسوف، نویسنده و استاد در مدارس عالی آلمان
آموزش او شامل اتیک، متافیزیک و استه تیک بوده است.
او فلسفه کانت را مرحله تدارکی فلسفه خویش می دانست.
او جهان را مبتنی بر اصل نامعقول قلمداد می کرد.
در زمینه آموزش ایده ای افلاطون و فلسفه های شرق نیز صاحب
نظر بوده است.
او نماینده ایدئالیسم ذهنی و در تئوری شناخت نماینده
سوبژکتیویسم بوده است.
از مهمترین فلاسفه بورژوائی واپسین
·
آرتور شوپنهاور
ب
فریدریش نیچه (1844 ـ 1900)
فیلسوف، شاعر و فیلولوگ کلاسیک آلمانی
از مؤسسین اگزیستانسیالیسم و ایراسیونالیسم (خردستیزی)
از مهمترین فلاسفه بورژوائی واپسین
·
فریدریش نیچه
بخش
ششم
نمونه
هائی از فلسفه بافی های بورژوائی واپسین
I
شوپنهاور
و نیچه
·
اکنون برای اثبات صحت ادعاهای خود
فرازهائی از آثار شوپنهاور و نیچه را به
عنوان مشتی از خرواری خاطرنشان می شویم:
1
نمونه هاائی از فلسفه بافی های آرتور شوپنهاور
·
«ما علنا اعلام می داریم:
1
·
برای کلیه کسانی که دارای اراده
کامل اند، آنچه که پس از نفی کلی اراده، باقی می ماند، برابر با هیچ است.
2
·
ضمنا این جهان خیلی خیلی رئال
(واقعی) ما با جاده های خورشیدی و شیری اش (با کهکشان هایش)، برای کسی که از اراده
روی بر تافته و به نفی آن پرداخته، برابر با هیچ است.»
·
(آرتور شوپنهاور، «جهان به مثابه اراده و
تصور»، آثار ده جلدی، جلد 1، فصل 2، ص 508، (کتاب چهارم، پاراگراف 71) 1977)
3
·
«ما بر آنیم:
·
هر کس که درک تاریخی ماهیت جهان را
علیرغم ابهام ظرافت آمیز آن، امکان پذیر می داند، با شناخت فلسفی جهان از زمین تا
آسمان فاصله دارد.
4
·
برای اینکه چنین فلسفه تاریخی ئی،
هر چقدر هم متعالی باشد، برای تعریف و تعیین چیزها به زمان عظیمی نیاز خواهد داشت.
5
·
شیوه نگرش اصیل جهان، شیوه نگرشی
است که حاضر به طرح مسائل زیر نباشد:
الف
·
جهان از کجا آمده است؟
·
(منشاء جهان. مترجم)
ب
·
جهان به کجا می رود؟
ت
·
جهان چرا بوجود آمده است؟
6
·
شیوه نگرش اصیل جهان، شیوه نگرشی
است که همیشه و همه جا فقط مسئله زیر را طرح می کند:
·
جهان چیست؟
7
·
به عبارت دیگر، شیوه نگرش اصیل
جهان، شیوه نگرشی است که به رابطه چیزها اعتنائی نداشته باشد.
8
·
شیوه نگرش اصیل جهان، شیوه نگرشی
است که چیزها را به مثابه چیزهای شونده و زوال یابنده تلقی نکرده است.
9
·
شیوه نگرش اصیل جهان، شیوه نگرشی
است که موضوعش به شرح زیر است:
الف
·
چیزی است که پس از صرفنظر از کلیه
چیزها باقی می ماند.
ب
·
چیزی است که در کلیه روابط نمودار
می گردد، بدون آنکه به تابعیت آنها تن در دهد.
ت
·
چیزی است که ماهیت همیشه همان جهان
باشد.»
·
(آرتور شوپنهاور، «جهان به مثابه اراده و
تصور»، آثار ده جلدی، جلد 1، فصل 2، ص 345، (کتاب چهارم، پاراگراف 53) 1977)
·
(اصطلاح «همیشه همان» از اصطلاحات محبوب احمد
شاملو نیز بوده است. مترجم)
10
·
«موضوع (ماده) تاریخ عبارت است از
فرد در فردیت و تصادفیت خویش.
11
·
موضوع تاریخ چیزی است که یک بار
بوده و دیگر نبوده است.
12
·
موضوع تاریخ درهم تنیدگی های موقتی
و گذرای جهان انسانی است که بسان ابر در باد روان است.
13
·
از این نقطه نظر، موضوع تاریخ به
سختی می تواند چیزی باشد که برای روح انسانی ارزش ارزیابی جدی و مشقت بار داشته
باشد.
·
درست به همین دلیل که روح فانی و
موقتی انسانی نمی تواند چیز فنا ناپذیری را موضوع بررسی خود قرار دهد.»
·
موضوع تاریخ چیزی است که ماهیت
همیشه همان جهان باشد.»
·
(آرتور شوپنهاور، «جهان به مثابه اراده و
تصور»، آثار ده جلدی، جلد 2، فصل 2، ص 510، (کتاب سوم، پاراگراف 38) 1977)
1
·
اما در رابطه با آنچه که به
تمایلات مبتنی بر فلسفه روح ستیز و عوام فریب ما بعد هگل (پسا هگلی) معروف است که تاریخ جهان را به مثابه کل نقشه
مند درک می کند و یا همانطور که مدعی است، «تاریخ جهان را بطور ارگانیک نمودار می
سازد»، باید بگویم که پایه و اساس آن، رئالیسم (واقع بینی) خام و مبتذل است.
·
رئالیسمی که نمود جهان را به مثابه
ماهیت آن تلقی می کند و در نظر می گیرد.
2
·
تاریخ حاکی از آن است که جریانات و
تأسیسات جهان عملا چیزی جز کابوس طولانی و سنگین و پریشان بشریت بیش نیست.
3
·
بنابرین، فلسفه واقعی تاریخ ـ بر
خلاف رسم و روال رایج ـ نباید آن را در
نظر گیرد که در شدن (تغییر) مدام است و
هرگز نمی شود (خاتمه نمی یابد.)
·
بلکه باید آن را در نظر گیرد، که
همیشه هست، هرگز نمی شود (تغییر نمی یابد) و هرگز زوال نمی یابد.
4
·
بنابرین، محتوای فلسفه واقعی تاریخ
نه ابدیت بخشیدن به اهداف گذرا و موقتی انسان ها، نه نفی مطلق و نه ترسیم مصنوعی و خیالی پیشرفت آن
در جهت معین و علیرغم کلیه بغرنجی ها ست.
5
·
محتوای فلسفه واقعی تاریخ، مقطعی
(برشی) است که نه تنها در اجرا و عملی
گشتن، بلکه در ماهیت خویش سرشته به دروغ است.
6
·
فلسفه واقعی تاریخ از مقطعی تشکیل
می یابد که انسان در این تغییرات بی پایان و در هم و بر هم، همیشه چیز واحدی را،
چیز همیشه همان و تغییر ناپذیری را در نظر گیرد.
7
·
چیزی را در نظر گیرد که امروز همان
می کند که دیروز کرده و همیشه خواهد کرد.
·
(آرتور شوپنهاور، «جهان به مثابه اراده و
تصور»، آثار ده جلدی، جلد 2، فصل 2، ص 520، (کتاب سوم، فصل 38)
8
·
«علاوه بر این، باید بگویم که
اوپتیمیسم (خوش بینی) اگر یاوه توخالی ئی بیش نباشد، اگر در پشت پیشانی صاف خود
چیزی جز حرف صرف پنهان نکرده باشد، اگر مزخرفی محض نباشد، اگر طرز تفکر حقیقتا بی
شرمانه ای نباشد، تمسخر تلخ درد بی نام و نشان بشریت است.»
·
(آرتور شوپنهاور، «جهان به مثابه اراده و
تصور»، آثار ده جلدی، جلد 1، فصل 2، ص 407، (کتاب چهارم، پاراگراف 59)
9
·
«همه جا و در همه اعصار و زمان ها
نارضایتی های بیشماری نسبت به حکومت ها، قوانین و نهادهای دولتی وجود داشته است.
10
·
علت بخش اعظم این نارضایتی ها اما
این است که آدمی نکبت زده است، نکبتی که از هستی انسانی آدمیان تفکیک ناپذیر است.
11
·
به زبان اسطوره ای می توان گفت که
علت بخش اعظم نارضایتی ها، نفرینی است که بر آدم ابوالبشر و اخلاف او بطور کلی
نازل شده است.»
·
(جلال آل احمد هم پس از اصلاحات ارضی، کتابی
نوشته تحت عنوان «نفرین زمین.» مترجم)
1
·
شعبده بازی اما هرگز به این اندازه
که عوام فریبان عصر حاضر پیشه کرده اند، دروغ آلود و بی شرمانه نبوده است.
2
·
این حضرات همه از دم از خوش بینان
(اوپتیمیست ها) تشکیل می یابند:
الف
·
جهان به نظر خوش بینان در عین حال
جهانی است که خود هدف خویش است و به همین دلیل جهانی در خود است.
ب
·
یعنی بنا بر چند و چون طبیعی اش
کامل و بی عیب و نقص تشکیل شده است و بهترین جا برای سعادتمندانه زیستن است.
3
·
خوش بینان ذلت آشکار و غول آسای
جهان را از سرتاپا به حساب حکومت ها می گذارند:
الف
·
بزعم آنها اگر حکومت ها تکالیف
محوله را انجام می دادند، کره زمین به بهشت برین بدل می شد.
ب
·
یعنی در آن صورت همه می توانستند
بدون زحمت و بی کمترین ذلت بچرند، مست کنند، تولید مثل کنند و خر و پف سر در دهند:
ت
·
برای اینکه منظور خوش بینان از
شعار موسوم به «خود هدف خود بودن جهان» همین است و آماج «پیشرفت بی پایان بشریت»
(هگل. مترجم) نیز جز این نیست که با عبارات پر طمطراق بطور خستگی ناپذیر بر زبان
می رانند.»
·
(آرتور شوپنهاور، «پارگا و پارافومنا»، جلد
2، فصل 1، ص 280، (پاراگراف 128)
4
·
«نابغه الهام بخش و مرشد رهنمای
فلسفه، مرگ است.
·
اگر مرگ وجود نمی داشت، حتی فلسفیدن
دشوار می گشت.»
· (آرتور شوپنهاور، «جهان به مثابه اراده و
تصور»، آثار ده جلدی، جلد ، فصل 2، ص 542، (کتاب چهارم، فصل 41) 1977)
5
·
ما هم اکنون (یعنی در سال
1844) می بینیم که در انگلستان کارگران فاسد کارخانجات و سوسیالیست ها و در
آلمان دانشجویان فاسد دانشگاه ها و هگلیانیست های جوان چگونه تا درجه نازل هواداری
از حوایج مادی تنزل می یابند و نتیجه اش شعار زیر می شود:
·
«بخور، بنوش.
·
چون پس از مرگ، دیگر میل و هوسی
نیست.»
6
·
آن سان که می توان همین را حیوانیت
گرائی (بستیالیسم) محسوب داشت.»
·
(آرتور شوپنهاور، «جهان به مثابه اراده و
تصور»، آثار ده جلدی، جلد 2، فصل 2، ص 543، (کتاب چهارم، فصل 41) 1977)
7
·
چون بر خلاف دعاوی پر طمطراق فلسفه
دانشگاهی، در تاریخ جهان نه قانونمندی (نقشه مندی) و کلیت، بلکه فقط حیات فردی
وجود دارد.
8
·
ملت ها فقط بطور انتزاعی وجود
دارند.
·
افراد اما واقعی و رئال اند.
9
·
بنابرین، تاریخ جهان فاقد معنای
متافیزیکی مستقیم است:
·
تاریخ جان ترکیب تصادفی محضی بیش
نیست.»
·
(آرتور شوپنهاور، «پارگا و پارافومنا»، جلد
1، فصل 1، ص 225، (پاراگراف 128) (راجع به نیت مندی نمودین در سرنوشت افراد)
10
·
اما فرم سلطنتی حکومت بطور کلی
طبیعی ترین فرم حکومت انسانی است.
11
·
به همان سان که انتخاب یکی به
عنوان رئیس و سرکرده هم برای زنبور ها و مورچه ها، هم برای درناهای مهاجر، هم برای
فیل های دوره گرد و هم برای گله گرگ ها و دیگر ددان درنده امری طبیعی است.»
·
(آرتور شوپنهاور، «پارگا و پارافومنا»، جلد
2، فصل 2، ص 276، (پاراگراف 127)
II
نمونه هاائی از فلسفه بافی های فریدریش نیچه (1844 ـ 1900)
1
نیکولاوس
کوپرنیک (1473-1543)
ریاضی دان و
ستاره شناس لهستانی
بسط دهنده نظریه
خورشید مرکزی منظومه شمسی به
صورت علمی
وی پس از سال ها مطالعه و رصد اجرام آسمانی به
این نتیجه رسید که بر خلاف تصور پیشینیان زمین در مرکز کاینات قرار ندارد، بلکه این خورشید است که در
مرکز منظومه شمسی است و سایر سیارات از جمله زمین به دور آن در حال گردشند.
نظریه انقلابی
کپرنیک یکی از درخشان ترین کشفیات عصر رنسانس است که نه
فقط آغازگر ستاره شناسی نوین بوده، بلکه جهانتصویر نوینی را عرضه کرده است.
1
·
از کوپرنیک به این ور، انسان از
مرکز به سوی ایکس روان است.
·
(فریدریش نیچه، «آثار سه جلدی»، جلد 3، ص
882، 1977)
2
·
تعریف پیشرفت مدرن از دید من به
شرح زیر است:
·
چاره ای جز پیشروی، پیشروی گام به
گام به منجلاب فساد وجود ندارد.
3
·
در مقابل این جریان می توان سدی بر
پا داشت تا آن در پشت سد تراکم یابد و پیشرفت به سوی منجلاب تجزیه و تلاشی، عظیم
تر و ناگهانی تر گردد.
·
همین و بس.
·
کاری جز این از دست کسی برنمی آید.
·
(ایضا همانجا، جلد 2، ص 1019)
4
·
آنچه من می گویم، تاریخ دو قرن
اخیر است.
·
من به توصیف منشاء نیهلیسم (پوچی)
می پردازم، یعنی به آنچه که رخ خواهد داد و جز آن نمی تواند رخ دهد.
5
·
این تاریخ را هم اکنون می توان نقل
کرد:
·
برای اینکه در اینجا جبر، دست بکار
است.
6
·
آینده با صد زبان در سخن است و از
این سرنوشت در همه جا خبر می دهد.
·
همه گوش ها برای شنیدن این موزیک
تیز گشته اند.
7
·
تمامت فرهنگ اروپا در چنگ شکنجه
گام به گام دهه به دهه دم افزون تر به سوی فاجعه روان است:
·
نا آرام، خشن و شتابان:
·
بسان سیلی که به مقصد پایانی خویش
روان است، سیلی که آرام نمی گیرد و از
آرامش هراس دارد.
·
(ایضا همانجا، جلد 3، ص 634)
8
·
تمامت آرمانگرائی تا کنونی بشریت
در ایمان به بی ارزشی مطلق، یعنی در ایمان به بی معنائی مطلق در آستانه استحاله به
نیهلیسم (پوچی) است.
·
(ایضا همانجا، جلد 2، ص 393)
9
·
دوستان، وقتی ما جوان بودیم، دوره
سختی را می گذراندیم.
·
ما از جوانی به همان میزان درد
کشیدیم که از بیماری های سخت و سنگین.
·
این مسئله، عصری را که ما بدان
پرتاب شده ایم، به عصر تجزیه و تلاشی بزرگ بدل ساخته است که با همه نقاط قوت و ضعف
خویش، ارواح جوانی را تحت تأثیر قرار می دهد.
10
·
مشخصه این عصر تجزیه و تلاشی است،
یعنی تزلزل است:
·
هیچ چیز بر روی پای محکم خود
استوار نیست.
·
هیچ چیز بر ایمان به خود متکی
نیست:
·
هر کس برای فردا زندگی می کند.
·
اطمینانی به پس فردا وجود ندارد.
11
·
در مسیر ما همه چیز لغزان و خطرناک
است.
·
یخی که ما بر روی آن حرکت می کنیم،
بشدت نازک گشته است:
·
ما همه نفس گرم نسیم هولناک را بر
پی سر خویش احساس می کنیم.
12
·
در راهی که می رویم، بزودی دیگر
کسی توان رفتن نخواهد داشت.
·
(ایضا همانجا، جلد 3، ص 896)
1
·
دوستان من، اگر راستش را بخواهید،
من به همان سان میان آدمیان می روم که به سلاخ خانه ای، به کشتارگاهی:
·
سلاخ خانه ای با شقه های منقطع از
تن.
·
سلاخ خانه ای با اعضای منقطع از
اندام.
2
·
بنظر من این خیلی وحشتناک است که
آدمیان این چنین خرد و خراب در میدان و میدان های نبرد افتاده اند.
3
·
چشم من هم اکنون و از دیرباز، هرچه
می گردد، جز این نمی بیند:
·
شقه های منقطع از تن!
·
اعضای منقطع از اندام!
·
حوادث تیره و تار!
·
اما نه انسانی.
·
(فریدریش نیچه، «آثار سه جلدی»، جلد 3، ص
433، 1977)
4
رنه دکارت (1596 ـ 1650)
فیلسوف، ریاضی
دان و عالم علوم طبیعی
از مؤسسین
راسیونالیسم مدرن عصر جدید آغازین
تفکر راسیونالیستی او را کارتزیانیسم نیز می نامند.
·
بهتر است که دکارت ـ پدر
راسیونالیسم و پدر بزرگ انقلاب ـ را کنار
نهیم که فقط و فقط اوتوریته خرد را برسمیت می شناخت.
5
·
خرد اما فقط وسیله است و دکارت
فردی سطحی و ساده لوح بوده است.
·
(فریدریش نیچه، «آثار سه جلدی»، جلد 2، ص
649، 1977)
6
·
بر خلاف تصور رایج، انسان نماد
توسعه و تکاملی در راستای بهتر و قوی تر و عالی تر شدن نیست.
7
·
پیشرفت فقط و فقط ایده تازه و
مدرنی است، یعنی ایده غلط و نادرستی است.
·
(فریدریش نیچه، «آثار سه جلدی»، جلد 2، ص
1166، 1977)
8
·
ما با واژه ی پیشرفت، سر خودمان
کلاه می گذاریم.
9
·
زمان پیش می رود، ما هم می خواهیم
فکر کنیم که همه چیزهای موجود در زمان نیز پیش می روند و توسعه، توسعه ای پیشرفت
مند و بالنده است.
10
·
این اما سرابی بیش نیست که
بینندگان را فریب می دهد:
الف
·
قرن 19 در مقایسه با قرن 16 پیشرفت
محسوب نمی شود.
ب
·
روح آلمانی در سال 1888 در مقایسه
با روح آلمانی در سال 1788 پسرفت کرده است و نه پیشرفت.
ت
·
«بشریت» اصلا پیشرفت نمی کند.
·
«بشریت» اصلا وجود ندارد.
·
(فریدریش نیچه، «آثار سه جلدی»، جلد 3، ص
828، 1977)
11
·
مقدمات عصر ماشین، مثلا مطبوعات،
ماشین آلات، راه آهن، تلگراف و غیره مقدمات هزار ساله بوده اند که کسی جسارت
استنتاج به خود نداده است.
·
(فریدریش نیچه، «آثار سه جلدی»، جلد 1، ص 983،
1977)
12
·
بهره کشی و استثمار که متعلق به
جامعه فاسد و گندیده و معیوب و بدوی نیست.
·
بهره کشی و استثمار به ماهیت
موجودات زنده تعلق دارد.
13
·
بهره کشی و استثمار ـ به مثابه
فونکسیون ارگانیک اصلی ـ پیامد واقعی قدرت طلبی (اراده قدرت) است و قدرت طلبی یعنی
زندگی طلبی (اراده زیست.)
14
·
بهره کشی و استثمار به مثابه
تئوری، به معنی تجدید است.
·
به مثابه واقعیت، حقیقت امر ازلی
تاریخ است.
·
آدم ها اما نسبت به خود صادق
نیستند تا بدان اقرار کنند.
·
(فریدریش نیچه، «آثار سه جلدی»، جلد 2، ص
729، 1977)
1
·
علم آمار چگونه ثابت می کند که
تاریخ قانونمند بوده است؟
2
·
آره.
·
تاریخ ثابت می کند که توده مردم
همه از دم به شکل زیر اند:
·
کثیف و تهوع آور و پست و فرومایه.
3
·
آیا می توان قوه جاذبه را، حماقت
را، ادا در آوردن را، عشق و گرسنگی را قانون نامید؟
4
·
ما اکنون می خواهیم به قانون زیر
اعتراف کنیم:
·
به همان سان که تاریخ قانونمند
است، به همان سان نیز قوانین بی ارزش اند و خود تاریخ هم بی ارزش است.
·
(فریدریش نیچه، «آثار سه جلدی»، جلد 1، ص
273، 1977)
5
·
تنها چیز ارزشمند، حداکثر قدرتی
است که بشر می تواند بزور بدست آورد.
·
بشر و نه بشریت!
·
بشریت ـ به مثابه آماج ـ بیشتر وسیله و آلت دست است.
6
·
ما در رابطه با بشریت با تیپ معینی
سر و کار داریم:
·
بشریت فقط مواد آزمایشی است که در
وفور زیاده از حد غول آسائی از علیل ها و ناقص الخلقه ها وجود دارد:
·
بشریت به میدانی مملو از عناصر
شکسته و خرد و خراب شبیه است.
7
·
پدیده موسوم به «بشر مدرن»، چیزی
است که او تصور می کند.
·
چیزی است که قابل رؤیت حتی نیست.
·
چیزی است که پنهان از نظرها
ست.
8
·
مابقی کرد و کار هنری، مخترعانه بر
هنر این بازی پنهان پیاده می شود.
·
(فریدریش نیچه، «آثار سه جلدی»، جلد 1، ص
389، 1977)
9
·
تیره و تار بینی و رنگ آمیزی پسیمیستی
(بد بینی) پیامد ضرور روشنگری است.
·
(فریدریش نیچه، «آثار سه جلدی»، جلد 3، ص
453، 1977)
10
·
ذلت اکثریت مردم که در نهایت سختی
روزگار می گذرانند، باید تشدید شود، تا برای اقلیت متشکل از از انسان های اولمپ،
تولید دنیای هنر امکان پذیر گردد.
11
·
منبع تغذیه خشم کمونیست ها،
سوسیالیست ها و اخلاف رنگ پریده آنها، یعنی سفید پوستان به اصطلاح «لیبرال» بر ضد
هنرها و بر ضد جهان باستان کلاسیک همیشه همین جا ست.
·
(فریدریش نیچه، «آثار سه جلدی»، جلد 3، ص
278، 1977)
12
·
سوسیالیسم ـ به مثابه استبداد تا آخر اندیشیده ذلیل ترین و
کودن ترین، یعنی پست ترین حسودان و هنرپیشه های سه ربعی ـ عملا نتیجه نهائی «ایده
های مدرن» و هرج و مرج بالقوه است:
13
·
اما در هوای ملایم رفاه دموکراتیک،
امکان به نتیجه رسیدن و یا به آخر خط رسیدن فراهم می آید.
14
·
دنباله روی می شود، ولی نتیجه گیری
نمی شود.
15
·
به همین دلیل است که سوسیالیسم
بطور کلی چیز تلخ یأس آمیزی است.
·
(فریدریش نیچه، «آثار سه جلدی»، جلد 3، ص
469، 1977)
16
·
امروزه من حد اکثر نفرت را نسبت به
کدام اراذل و اوباش دارم؟
الف
·
به سوسیالیست ها
ب
·
به هواداران حواریون عیسی مسیح
ت
·
به غریزه
پ
·
به هوس
ث
·
به از بین بردن روحیه قناعت
کارگران به زندگی بخور و نمیر و برانگیختن حس حسادت آنان و درس انتقامگیری دادن به
آنها.
ج
·
بی عدالتی هرگز در حقوق نابرابر
نیست.
ح
·
بی عدالتی در درخواست حقوق «برابر»
است.
·
(فریدریش نیچه، «آثار سه جلدی»، جلد ، ص 1228، 1977)
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر