۱۳۹۲ شهریور ۲۷, چهارشنبه

رویاروئی های ایدئولوژیکی هر روزه (14)


سرچشمه : 
صفحه فیس بوک احمد قدرتی پور

قدرت فسادآور است
قدرت، بدون نظارت همه جانبه ی مردم فسادآور است .
در واقع ، قدرت، نامشروع است اگر ناشی از اراده و خواست عمومی نباشد .
این خواست و اراده نیز زمانی مشروعیت دارد که ناقض حقوق انسانی افراد نباشد .
این یک تجربه تاریخی است که حاصل آن موضوع و مقوله ی قدرت در علوم اجتماعی و به ویژه روان شناسی فردی و اجتماعی شده است .
در این جا منظور قدرت فردی است که منجر به کیش شخصیت و خودشیفتگی و استبداد فرد می شود و این کم و بیش در تاریخ به مثابه ی تجربه بشری همواره تکرار شده و یک اصل خدشه ناپذیر علمی است .
قربانی اصلی و نخستین، فرد صاحب قدرت است که تبدیل به طاعونی می شود که همه عوامل خود و جامعه و به طور کلی همه چیز را به تباهی و فساد می کشد .
قدرت های اولیگارشیک (باندی و گروهی) نیز چنین اند.

میم حجری    

·        ما از احمد قدرتی پور چیز زیادی نخوانده ایم و این اولین مطلبی از ایشان است که قصد تأمل روی آن داریم.
·        برای اجتناب از خروج از موضوع، این مطلب ایشان را تجزیه و بعد تحلیل خواهیم کرد تا بهانه ای برای تضارب نظری و اسلوبی باشد.
·        این خواست خود نویسنده محترم نیز بوده است.
·        ما از این بابت هم شادیم و هم سپاسگزار.
·        چون به بعضی ها وقتی گفتیم که قصد تحلیل اشعار و افکارشان را داریم، در به روی مان بستند و رفتند.

1

قدرت فسادآور است.

ماکس وبر  
جامعه شناس آلمانی و به قول فرانک دپه، سوسیال ـ امپریالیست

·        قدرت به چه معنی است؟
·         
·        قدرت مفهومی سوسیولوژیکی (جامعه شناسی) است.
·        قدرت به قول ماکس وبر ـ جامعه شناس آلمانی و به قول حریفی، سوسیال ـ امپریالیست ـ مفهومی به اصطلاح «فرم نیافته» است.

2

·        مفهوم قدرت، کلیه انواع اعمال برتری اجتماعی را که بطور بیواسطه پا به عرصه بروز می نهند، در بر می گیرد:
·        از قدرت عالیه دولت و تناسب قدرت در حیات اقتصادی و کاری تا به اصطلاح «قدرت» پدر در خانواده و «قدرت» سخنران در مقابل مخاطبین خود.

2

·        جنبه محتوائی روابط مبتنی بر این گونه از قدرت را ـ اما ـ وقتی می توان تعیین کرد، که آن را اولا در فرم خاصش در نظر بگیریم، ثانیا مناسبت آن را با حاکمیت اجتماعی قابل اثبات، مورد بررسی قرار دهیم.

3

·        حاکمیت اینجا به معنی برخورداری نهادین تضمین شده بخشی از جامعه، در مقابل بخش دیگر آن تلقی می شود.

4
·        برخورداری، یک واقعیت امر اقتصادی است.

5

·        برخورداری عبارت است از تصاحب یکجانبه بخش هائی از محصول کار دیگران.

6

·        شالوده نهادین چنین مناسبتی نیز ـ در وهله اول ـ از نوع اقتصادی آن است:
·        مالکیت بر زمین، سرمایه و یا وسایل اقتصادی دیگر.

7

·        علاوه بر آن، برای تضمین نهادین حاکمیت، فرم های دیگر نیز وجود دارند.
·        مثلا فرم های حقوقی، نظامی، سیاسی ـ عام و غیره.

8

·        پایه و اساس قدرت می تواند حاکمیت اجتماعی باشد.

9

·        قدرت می تواند از حاکمیت اجتماعی منشق شده باشد و یا بدون حاکمیت اجتماعی برقرار شود.

10

·        مثلا «قدرت» و بطور کلی، اوتوریته پدر در خانواده، نه بر حاکمیت استوار می شود و نه در خدمت  برخورداری اجتماعی است.

11

·        حاکمیت، مشخص کننده یک مناسبت بنیادی اجتماعی است.

12

·        قدرت ـ اما بر عکس ـ در عرصه روابط اجتماعی  عمل می کند.

13
·        حاکمیت از آن نظام اجتماعی است.

14

·        اعمال قدرت (حکومت) از آن قانون اساسی جامعه است، از آن بخشی از نظام اجتماعی است که آگاهانه تشکیل یافته است.

15

·        بنابرین، حاکمیت یک واقعیت امر اجتماعی ـ اقتصادی بنیادی  است و نه یک واقعیت امر سیاسی.

16

·        تنها بلحاظ هدف اجتماعی عام، که استفاده از وسایل سیاسی قدرت و دیگر وسایل در خدمت آن قرار دارند، می توان گفت که آیا فرم های اعمال قدرت (حکومت) دارای خصلت حاکمیتی اند و یا نه.

17

·        این یکی از نواقص شرم انگیز و زیانبار جامعه شناسی سیاسی کنونی است که درک و مفهوم روشنی از حاکمیت ندارد، مفهومی که از عناصر متشکله آن محسوب می شود.

18

·        از این رو ست، که جامعه شناسی سیاسی کنونی قادر به تمیز محتوای ماهوی یک جامعه از تصویر نمودین آن نمی شود.

19

·        اغلب سوء تفاهم های مربوط به خودویژگی کشورهای نوع شوروی می تواند به سبب عدم شناخت معیار ماهوی تمیز نظام های اجتماعی صورت گیرد.

20

·        زیرا درک این مسئله از اهمیت بزرگی برخوردار است:
·        مثلا نظام اجتماعی «دیکتاتوری پرولتاریا»، بنا بر ماهیت خویش، نه نظام حاکمیت، بلکه نظام قدرت (حکومت) است.

·        اعمال قدرت بر مبنای مناسبات حاکمیت به امر برخورداری قدرتمندان کمک می کند و فرم های اعمال قدرت، بی تردید از نیاز به تحکیم وضع مورد نظر فراتر می روند.
·        فرم های اعمال قدرت بوسیله اهداف حاکمیت اجتماعی تعیین می شوند.

21

·        مشخصه حاکمیت اجتماعی این است که وسایل اعمال قدرت در درون قشر اجتماعی مسلط (و اغلب در درون خانواده واحدی) دست به دست می شوند.
·        «به میراث گذاشتن قدرت سیاسی، همواره مؤثرترین وسیله برای حفظ سلطه طبقه خویش بوده است.»
·        (ر. میشلز، «جامعه شناسی احزاب در دموکراسی مدرن»، 1958، ص 14)  

22

·        در دولت فونکسیونر (مأموریتی) سوسیالیستی، این تداوم و توارث قدرت اجتماعی، ریشه کن می شود و بطور رادیکال از بین می رود.

23

·        افراد منفرد حق انحصار قدرت برای مدت نا محدود را ندارند.

24
·        فونکسیونر (مأمور) قابل تعویض است.

25

·        فونکسیونر حقوق بگیر است و به ازای خدمت خویش مزد دریافت می کند.

26

·        فونکسیونر نمی تواند قدرت خود را برای برخورداری شخصی (پر کردن جیب خود) مورد استفاده قرار دهد، مگر اینکه قوانین جامعه را زیر پا بگذارد.

27

·        قشر رهبران شوروی نیز هرگز خصلت «طبقاتی» نداشته اند.

28


·        به قول هربرت مارکوزه، «بوروکراسی (دستگاه اداری) شوروی، بنظر نمی رسد که شالوده ای برای کسب منافع خصوصی مؤثر در مقابل شرایط فراگیر و عام سیستم اجتماعی، که منبع امرار معاش آن را تشکیل می دهد، داشته باشد.»
·        (هربرت مارکوزه، «آموزش اجتماعی مارکسیسم شوروی»، 1964، ص 118)

29

·        «جامعه شوروی تمایزمند بوده است، ولی منقسم نبوده است.

30

·        تمایزمندی این جامعه در وحدت ادامه یافته است.

31

·        آخرین منبع قدرت ـ بسان مالکیت «اشتراکی»  که پایه و اساس این قدرت را تشکیل می دهد ـ بی نام و بی نشان مانده است.

32

·        هر قدرت منفردی ـ بسان «وکالت تام الاختیار» ـ  قدرت مشتق گشته مانده است.

33

·        اختیارات رهبر دولت نیز در نهایت به مثابه وظایف خود تعیین کرده، خصلت محدود کسب می کردند:
·        «آماج نهائی» که همه باید خدمتگزار آن باشند و خود رهبری هم خود را مکلف بدان اعلام می کند، سبب می شود که قدرت رهبری نیز به قدرت محوله، بمعنی تاریخی آن، مبدل شود.

34
·        قدرت ـ بدین طریق ـ شفافیت کسب می کند:

الف

·        قدرت، خود را بوسیله خویشتن خویش توجیه نمی کند.

ب

·        قدرت خود را نه به این دلیل واقعی  که وسایل فشار اجتماعی به تک تک افراد جامعه تعلق دارند، بلکه از طریق خادم «آماج نهائی» بودن خویش و از طریق برسمیت شناسی این «آماج نهائی»، بمثابه آماجی که ارزش آن را دارد، که بخاطرش حکومت شود (اعمال قدرت شود)، توجیه می کند.

ت

·        قدرت اما، همزمان، با توجه به «آماج نهائی»، که بیانگر فونکسیون قدرت است، زمان بندی می شود.

پ

·        قدرت همواره سایه پایان مندی خود را بالای سر خود دارد، که تنها با نیل به «آماج نهائی» می تواند محو شود.

ث

·        پیش شرط وجود قدرت شوروی ـ بنابرین و بنا بر ماهیت آن ـ عدم وجود آن، بمثابه «قدرت طبقاتی» است، عدم وجودی که خود نیز خواهانش است.»
·        (ورنر هوفمن، «قانون اساسی کار در اتحاد شوروی»، 1965، ص 526)

35

·        دولتی که به «وکالت» از سوی خلق زحمتکش، بوسیله مأمورین همیشه قابل خلع (چه از «بالا» و چه از «پائین») اداره می شود، بنا بر ماهیت خود، دولت حاکمیت نیست، اما دولت قدرت می تواند باشد.

36

·        هر نظام قدرت اجتماعی، بر مبنای محتوای آن، از نظام حاکمیت تمیز داده می شود و نه حتما بر مبنای فرم های آن.
37

·        قبول این ادعا که اگر اعمال قدرت مبتنی بر حاکمیت نباشد، معتدلتر از استفاده از قدرت با خصلت حاکمیت خواهد بود، ساده لوحانه است.
38

·        میزان کم و یا بیش مزایائی که یک جامعه عرضه می کند، بطور کلی نمی تواند موضوع قضاوت علمی قرار گیرد.
·        در واقع، محتوای جامعه است که در نهایت، تعیین کننده ادعاها و فرم های نمودین آن است.

39

·        تمیز نظام قدرت از نظام حاکمیت، ما را به این نتیجه می رساند، که استالینیسم را نمی توان بمثابه توتالیتاریسم قلمداد کرد، توتالیتاریسمی که مشخصه نظام حاکمیتی از نوع ناسیونال ـ سوسیالیسم (فاشیسم آلمان هیتلری) است.
·         
·        (توتالیتاریسم عبارت است از فرم حاکمیتی که با استفاده از متدهای دیکتاتوری، به سرکوب دموکراسی می پردازد و مجموعه حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را (بنا بر اصل رهبریت) تابع خود می سازد و قلدرمنشانه به صدور دستور العمل های دقیق و واجب الاجرا می پردازد.)

40

·        کسی که مثل فریدریش ادعا می کند که «سیستم های فاشیستی و کمونیستی، سیستم های توتالیتر هستند، که اساسا یکسان اند و فرقی با هم ندارند» و برای اثبات ادعای خود، از وجود «یک ایدئولوژی واحد، یک حزب واحد زیر رهبری یک شخص واحد، پلیس تروریستی واحد، در انحصار داشتن کومونیکاسیون و تسلیحات و اقتصاد واحدی، که بطور سانترالیستی اداره می شود» (س. ج. فریدریش، «ماهیت حاکمیت توتالیتر»، 1966، ص 20، 46، 47)، چنین کسی با مطلق کردن تشابهات صوری (فرمال)، جوانب محتوائی، پایگاه اجتماعی خاص، تفاوت میان مالکیت خصوصی و مالکیت اشتراکی بر وسایل اقتصادی و هدف اجتماعی قدرتمداری هر کدام از آندو را نادیده می گیرد.

41

·        فقط با توسل به این ترفند است، که می توان نوعی از دیکتاتوری تربیتی تاریخی را با فرمی از دیکتاتوری استقامت تاریخی یکسان قلمداد کرد و افراطی را در «دیکتاتوری پرولتاریا» قابل مقایسه با مظهر «دیکتاتوری بورژوازی» تلقی نمود.

42
 
·        استالینیسم موضوع جامعه شناسی «توتالیتاریسم» نیست، بلکه برعکس، موضوع جامعه شناسی «دیکتاتوری پرولتاریا» است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر