خواجه
نظامالدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
(701
ـ 772 هجری قمری)
رساله
دلگشا
بيا
پايين
اعرابي را پيش خليفه بردند.
او را ديد بر تخت نشسته، ديگران در زير ايستاده،
گفت:
«السلامعليك يا الله. »
گفت:
«من الله نيستم. »
گفت:
«يا جبرئيل.»
گفت:
«من جبرئيل نيستم. »
گفت:
« الله نيستي، جبرئيل نيستي، پس چرا بر آن
بالا رفته تنها نشستهاي؟
تو نيز به زيرآي و در ميان مردمان بنشين. »
پایان
تحلیل از یدالله سلطان پور
بيا پايين
·
این عنوان حکایت عبید است و حاوی اندیشه اصلی آن است.
اعرابي را پيش خليفه بردند.
او را ديد بر تخت نشسته، ديگران در زير ايستاده،
گفت:
«السلامعليك يا الله. »
·
عبید عرب بادیه نشینی را که سمبل سادگی و ساده لوحی و صراحت
است، پیش خلیفه می برد تا انتقاد اجتماعی خود را از زبان او بر زبان راند.
·
عرب بادیه نشین بیابانگرد با دیدن خلیفه که بالاتر از بقیه
نشسته است و بقیه در پایین ایستاده اند و حتی حق نشستن ندارند، هویت خلیفه را بطور
غیرمستقیم به یاد او می آورد.
·
فرم یادآوری عرب بیابانگر فرمی پخته، سنجیده، احتیاط آمیز و
دیپلوماتیک است:
·
او خلیفه را خدا خطاب می کند.
·
با علم به اینکه خدا نمی تواند مرئی و محسوس و ملموس باشد.
گفت:
«من الله نيستم. »
·
خلیفه واکنشی را از خود نشان می دهد که عبید تیزهوش در هیئت
عرب بیابانگرد انتظار دارد.
·
خلیفه بر خدا نبودن خویش اذعان و اعتراف می کند.
گفت:
«يا جبرئيل.»
·
عبید خدا را با جبرئیل ـ مقرب ترین ملک الهی ـ جایگزین می
کند و منتظر همان واکنش منطقی پیشین می ماند.
گفت:
«من جبرئيل نيستم. »
·
خلیفه بر جبرئیل و نایب خدا نبودن خود نیز اعتراف می کند.
گفت:
« الله نيستي، جبرئيل نيستي، پس چرا بر آن
بالا رفته تنها نشسته اي؟
تو نيز به زيرآي و در ميان مردمان بنشين. »
·
عرب بیابانگرد پس از اعتراف خلیفه بر آدم وارگی خویش، امتیازات
اجتماعی او را زیر علامت سؤال قرار می دهد:
·
بزعم او تنها خدا و ملک مقرب الهی حق دارند که خود را بر
بنی بشر برتر دانند و نه یکی از آحاد بشری.
·
بزعم او بنی بشر موجودی اجتماعی است و نباید تنهانشینی پیشه
کند و خود را برتر از دیگران قلمداد کند.
·
در نتیجه رهنمود واپسین خود را صادر می کند:
·
خلیفه بهتر است که پایین آید و بسان آدمیزاد با آدمیان
بنشیند.
·
آنچه عرب بیابانگر ساده دل نمی داند، چند مسئله بغرنج زیر
است:
1
·
اولا با ورود جامعه بشری به فرماسیون برده داری، دوره
برابری انسان ها به پایان رسیده است و جامعه به دو طبقه اصلی برده دار و برده طبقه
بندی شده است.
2
·
ثانیا حتی در جامعه اشتراکی اولیه، هیرارشی (سلسله مراتب) و
اوتوریته طبیعی وجود داشت.
·
مادر و یا پدر خانواده بالاتر و محترم تر از کودکان تلقی می
شد و بالاتر از بقیه می نشست، بی آنکه ادعای خدائی و یا پیک اللهی داشته باشد.
·
هیرارشی در هر همبود ضرورتی عینی است و بدون آن همبود دستخوش
آنارشی می گردد و از ایفای فونکسیون خود عاجز می ماند.
3
·
ثالثا خدا و
هیرارشی دستگاه الهی کذائی، انعکاس آسمانی ـ انتزاعی همین هیرارشی زمینی، همین
هیرارشی اجتماعی است.
·
به همین دلیل هم است که خدای جامعه اشتراکی اولیه با خدای جامعه
طبقاتی تفاوت کیفی دارد.
·
به همین دلیل هم است که خدای فردوسی با خدای سعدی و حافظ
تفاوت چشمگیر جدی دارد.
·
خدای خرد و مهر فردوسی کجا و خدای خردستیزی و قهر و مکر سعدی
و حافظ و امثالهم کجا.
4
·
خلیفه هم نه بی دلیل، بلکه به دو دلیل مادی و معنوی (طبقاتی و ایدئولوژیکی) بالا
نشسته است:
الف
·
اولا به دلیل طبقاتی و اجتماعی بالاتر از بقیه افراد جامعه است.
·
خلیفه عالی ترین نماینده طبقه حاکمه و بالاترین اوتوریته جامعه
است.
ب
·
ثانیا خلیفه به دلیل ایدئولوژیکی بالاتر از بقیه افراد جامعه
است.
·
خلیفه نماینده خدا است.
·
خلیفه ظل الله است، ظل اللهی که نتیجه مانی پولاسیون دیالک
تیک انسان و خدا ست.
·
خدا در واقع ظل الخلیفه، ظل السلطان است.
·
خدا درو اقع انعکاس آسمانی ـ انتزاعی خلفا، سلاطین و خوانین
زمینی است.
·
طبقه حاکمه اما برای توجیه ایدئولوژیکی و تئولوژیکی حاکمیت
خود به خدائی انتزاعی و ماورای اجتماعی نیازمند بوده و لذا دیالک تیک انسان و خدا
را وارونه کرده است.
·
بدین طریق خدائی که مخلوق انسان بوده است به خالق انسان استحاله
یافته و فاجعه اغاز گشته است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر