۱۳۹۱ بهمن ۱۲, پنجشنبه

سیری در جهان بینی عبید زاکانی (35)

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
(701 ـ     772 هجری قمری) 
رساله دلگشا
 بيا پايين
اعرابي را پيش خليفه بردند.
او را ديد بر تخت نشسته، ديگران در زير ايستاده، گفت:
«السلام‌عليك يا الله. »
گفت:
«من الله نيستم. »
گفت‌:
«يا جبرئيل.»
گفت:
«من جبرئيل نيستم. »
گفت:
« الله نيستي، جبرئيل نيستي، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشسته‌اي؟
تو نيز به زيرآي و در ميان مردمان بنشين. »
پایان
تحلیل از یدالله سلطان پور

بيا پايين

·        این عنوان حکایت عبید است و حاوی اندیشه اصلی آن است.

اعرابي را پيش خليفه بردند.
او را ديد بر تخت نشسته، ديگران در زير ايستاده، گفت:
«السلام‌عليك يا الله. »

·        عبید عرب بادیه نشینی را که سمبل سادگی و ساده لوحی و صراحت است، پیش خلیفه می برد تا انتقاد اجتماعی خود را از زبان او بر زبان راند.
·        عرب بادیه نشین بیابانگرد با دیدن خلیفه که بالاتر از بقیه نشسته است و بقیه در پایین ایستاده اند و حتی حق نشستن ندارند، هویت خلیفه را بطور غیرمستقیم به یاد او می آورد.
·        فرم یادآوری عرب بیابانگر فرمی پخته، سنجیده، احتیاط آمیز و دیپلوماتیک است:
·        او خلیفه را خدا خطاب می کند.
·        با علم به اینکه خدا نمی تواند مرئی و محسوس و ملموس باشد.

گفت:
«من الله نيستم. »

·        خلیفه واکنشی را از خود نشان می دهد که عبید تیزهوش در هیئت عرب بیابانگرد انتظار دارد.
·        خلیفه بر خدا نبودن خویش اذعان و اعتراف می کند.

گفت‌:
«يا جبرئيل.»

·        عبید خدا را با جبرئیل ـ مقرب ترین ملک الهی ـ جایگزین می کند و منتظر همان واکنش منطقی پیشین می ماند.
گفت:
«من جبرئيل نيستم. »

·        خلیفه بر جبرئیل و نایب خدا نبودن خود نیز اعتراف می کند.

گفت:
« الله نيستي، جبرئيل نيستي، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشسته ‌اي؟
تو نيز به زيرآي و در ميان مردمان بنشين. »

·        عرب بیابانگرد پس از اعتراف خلیفه بر آدم وارگی خویش، امتیازات اجتماعی او را زیر علامت سؤال قرار می دهد:
·        بزعم او تنها خدا و ملک مقرب الهی حق دارند که خود را بر بنی بشر برتر دانند و نه یکی از آحاد بشری.
·        بزعم او بنی بشر موجودی اجتماعی است و نباید تنهانشینی پیشه کند و خود را برتر از دیگران قلمداد کند.
·        در نتیجه رهنمود واپسین خود را صادر می کند:
·        خلیفه بهتر است که پایین آید و بسان آدمیزاد با آدمیان بنشیند.

·        آنچه عرب بیابانگر ساده دل نمی داند، چند مسئله بغرنج زیر است:

1

·        اولا با ورود جامعه بشری به فرماسیون برده داری، دوره برابری انسان ها به پایان رسیده است و جامعه به دو طبقه اصلی برده دار و برده طبقه بندی شده است.

2

·        ثانیا حتی در جامعه اشتراکی اولیه، هیرارشی (سلسله مراتب) و اوتوریته طبیعی وجود داشت.
·        مادر و یا پدر خانواده بالاتر و محترم تر از کودکان تلقی می شد و بالاتر از بقیه می نشست، بی آنکه ادعای خدائی و یا پیک اللهی داشته باشد.
·        هیرارشی در هر همبود ضرورتی عینی است و بدون آن همبود دستخوش آنارشی می گردد و از ایفای فونکسیون خود عاجز می ماند.
3

·        ثالثا خدا  و هیرارشی دستگاه الهی کذائی، انعکاس آسمانی ـ انتزاعی همین هیرارشی زمینی، همین هیرارشی اجتماعی است.
·        به همین دلیل هم است که خدای جامعه اشتراکی اولیه با خدای جامعه طبقاتی تفاوت کیفی دارد.
·        به همین دلیل هم است که خدای فردوسی با خدای سعدی و حافظ تفاوت چشمگیر جدی دارد.
·        خدای خرد و مهر فردوسی کجا و خدای خردستیزی و قهر و مکر سعدی و حافظ و امثالهم کجا.

4

·        خلیفه هم نه بی دلیل، بلکه به دو دلیل مادی و معنوی (طبقاتی و ایدئولوژیکی) بالا نشسته  است:

الف

·        اولا به دلیل طبقاتی و اجتماعی بالاتر از بقیه افراد جامعه است.
·        خلیفه عالی ترین نماینده طبقه حاکمه و بالاترین اوتوریته جامعه است.

ب

·        ثانیا خلیفه به دلیل ایدئولوژیکی بالاتر از بقیه افراد جامعه است.
·        خلیفه نماینده خدا است.
·        خلیفه ظل الله است، ظل اللهی که نتیجه مانی پولاسیون دیالک تیک انسان و خدا ست.

·        خدا در واقع ظل الخلیفه، ظل السلطان است.

·        خدا درو اقع انعکاس آسمانی ـ انتزاعی خلفا، سلاطین و خوانین زمینی است.

·        طبقه حاکمه اما برای توجیه ایدئولوژیکی و تئولوژیکی حاکمیت خود به خدائی انتزاعی و ماورای اجتماعی نیازمند بوده و لذا دیالک تیک انسان و خدا را وارونه کرده است.
·        بدین طریق خدائی که مخلوق انسان بوده است به خالق انسان استحاله یافته و فاجعه اغاز گشته است.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر