۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

کابوس


برزین آذرمهر

• دیشب تمام شب
• سر سرخ ِ سبز پوش

• در ساحل خموش،
• می خواند پر خروش:

• «دریا ندیده بودم
• بر جا نشسته سرد،

• در خود فرو خزیده،
• افسرده، چهرهِ زرد

• زانوی غم گرفته،
• دلخسته، در بغل،

• در ورطه ی کبودی
• از خون و اشک و درد...

• این سخت سر که می کرد،
• هنگامه‌ ها به پا،

• در دام ِ چه طلسمی
• دل کنده از نبرد؟

• در نیمه‌ های راه و
• افتاده از نفس

• چون پر شکسته مرغی،

• در کنج یک قفس؟

• این سان فروشکسته،
• از خویش ‌بی خبر

• دست که ‌اش نهاده،
• سنگ لحد به سر؟!

• دریای چاره گر
• رهپوی این سفر
• در انتظار چیست؟
• در انتظار ِخیزش باد از کدام سوست؟

• لب پر چرا نمی زند،
• قد بر نمی کشد،
• طغیان نمی کند،

• شور ِ نهان خود

• عریان نمی کند؟

• آن شور ِ پا گرفته
• در موج‌ها چه شد؟

• و آن موج‌ های رفته،
• تا اوج ‌ها چه شد؟

• فصل بلند شر
• آخر نشد مگر؟

• آیا به سر ندارد او
• دیگر هوای رشد؟

• دیگر در او نمی تپد،
• قلب تپان ِ ماه؟

• سو سو در او نمی زند،
• تک اختران راه؟

• مرغان ره بگوئید
• در شب چه رفته است؟

• با آن همه نشاندن دانه به ژرف ِ خاک
• نشکفته گر ستاره ‌ای در آسمان چه باک؟

• درکشتزار شب،
• ما رشد می کنیم

• بر نبض تازگی،
• ما راه می بریم

• درموجساره‌ی نهان در ژرفنای شب،
• خود قطره قطره با هم پیوند می خوریم

• و این قطره‌ ها،
• که با هم همساز می شود،
• دریاگری دریا آغاز می شود...»

• با این همه، همیشه
• این مرغ ِ دردمند

• در اوج موج ها،
• یا ژرفه ‌های شب،
• فریاد می زند:

• «یاران
• خطر!
• خطر!

• از دام‌ ها
• حذر!

• از برکه ‌های پر شده از لایه ی لجن،
• از مار‌های آبی بر موج ‌ها سوار،
• گه زیر، گه زبَر!

• آنان که ماهرانه
• خود پیش می برند،

• لیکن رهبْرانه
• بر ریشه می زنند. »

• شبخوان ِ این سفر
• از سختی و مرارت این راه با خبر،

• رهتوشه ‌ای فراهم،
• کرده خورند راه،

• لیکن در این کرانه ی خاموش و وهمناک،
• خواب از سرش ربوده
• کابوس هولناک!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر