سرچشمه: از هر دری سخن
rasipoor.blogfa.com
میم حجری
rasipoor.blogfa.com
میم حجری
• گر بر سر نفس خود اميري، مردي
• ور در نظر خويش حقيري، مردي
• مردي نبود فتاده را پاي زدن
• گر دست فتاده اي بگيري، مردي!
حکم اول
گر بر سر نفس خود اميري، مردي
گر بر سر نفس خود اميري، مردي
• شاعر در این مصرع، غلبه بر غریزه (نفس) را به درجه ملاک و معیار مردیت اعتلا می دهد.
• البته مقوله نفس در فلسفه اسلامی، بر خلاف تصور شاعر، وحدتمند نیست:
• نفس خود دوگانه است:
• نفس اماره و نفس لوامه (نفس اغواگر و نفس سرزنشگر)
• البته منظور شاعر چشم پوشی بر لذات غریزی است:
• خور و خواب و خشم و شهوت (سعدی)
• می توان گفت که شاعر دیالک تیک لذت و ریاضت را تخریب می کند، قطب لذت را دور می اندازد و قطب ریاضت را مطلق می کند و بر پرچم خویش می نگارد.
• این مصرع بوی جهانگریزی و ریاضتکشی می دهد: مرد کسی است که جامعه گریز و ریاضتکش باشد!
حکم دوم
ور در نظر خويش حقيري، مردی
ور در نظر خويش حقيري، مردی
• شاعر در این مصرع، برای مردیت، نه معیار اوبژکتیف (عینی)، بلکه معیار سوبژکتیف عرضه می کند.
• اگر کسی به خودستیزی برخیزد و خود را خوار و حقیر شمارد، او را شاعر مرد تلقی می کند.
• ولی اگر کسی رئالیست باشد و خود را همان طور که واقعا هست، تصور کند، بنظر شاعرباید در مردیتش تردید کرد.
• شاعر در هر دو مصرع به تبلیغ خودستیزی و ریاضتکشی می پردازد:
• صرفنظر از لذات غریزی و صرفنظر از ارزش و اعتبار خویشتن خویش به قصد تمایز از جماعت بی ارج و ارزش زن، به قصد مرد تلقی شدن در جامعه ای که مردیت ایدئالیزه می شود، بی آنکه بدرستی تعریف شود.
حکم سوم
• مردي نبود فتاده را پاي زدن
• گر دست فتاده اي بگيري، مردي
• شاعر در این بیت، ضمن تحقیر ضمنی جماعت زن، ضمن «پای زدن» بی محابا به مادران منفور جامعه، هومانیسم (بشردوستی) کشکی و عوامفریب فئودالی را عربده می کشد.
• شاعر ـ علیرغم گنده گوئی و فخرفروشی ـ در بهترین حالت، در سطح قضایا پرسه می زند و اعتنائی به ریشه آنها ندارد:
• برای او وجود افتاده و ایستاده در جامعه امری عادی و طبیعی است.
• او در حرف طرفدار برابری انسان ها، ولی در عمل و در واقع، مدافع حفظ و تحکیم نابرابری موجود است.
• تبلیغ رعایت حال افتادگان (خاکسترنشینان بی همه چیز) و دادن پشیزی به آنها (گرفتن دست فتاده)، بدون چاره اندیشی رادیکال در جهت تشکیل همبودی برابر حقوق ـ در تحلیل نهائی ـ آب به آسیاب ایستادگان (سعدی) می ریزد و به استمرار تقسیم جامعه به اقلیت کاخ نشین و اکثریت خاکسترنشین کمک می کند.
• آنچه در حرف طرفداری از خلق جلوه می کند، در واقع طرفداری از خوارگردانان و خوارشماران خلق است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر