۱۳۸۹ اسفند ۲۵, چهارشنبه

خود آموز خود اندیشی (18)

شیخ سعدی (1184 ـ 1283 و یا 1291)
نه اندیشه مادرزاد وجود دارد و نه اندیشیدن مادرزادی
اندیشیدن را باید مثل هرعلم، در روندی دشوار فراگرفت

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
شین میم شین

«دیگر دوران شبیخون اقلیتی آگاه در رأس توده های نادان برای تحقق انقلاب بپایان رسیده است.
آنجا که سخن از تغییر کامل سازمان اجتماعی است، حضور آگاهانه توده ها ناگزیر و الزامی است.
آنها باید دریابند که هدف از چه قرار است و برای چه باید با تمام وجود وارد میدان شوند.»
انگلس

5
در مدح سعد بن ابی بکر بن سعد

• جوان جوانبخت روشن ضمیر
• به دولت جوان و به تدبیر پیر

• صدف را که بینی ز دردانه پر
• نه آن قدر دارد که یکدانه در

• تو آن در مکنون یکدانه ای
• که پیرایه سلطنت خانه ای

• نگه دار، یا رب به چشم خودش
• بپرهیز از آسیب چشم بدش

• خدایا تو این شاه درویشدوست، که آسایش خلق در ظل او ست،
• بسی بر سر خلق پاینده دار
• به توفیق طاعت، دلش زنده دار!

• به راه تکلف، مرو سعدیا
• اگر صدق داری، بیار و بیا

• تو منزل شناسی و شه راهرو
• توحق گوی و خسرو حقایق شنو

• چه حاجت، که نه کرسی آسمان
• نهی زیر پای قزل ارسلان

• مگو:
• « پای عزت بر افلاک نه!»
• بگو:
• «روی اخلاص بر خاک نه!

• به درگاه فرمانده ذوالجلال
• چو درویش، پیش توانگر، بنال»:

• که «پروردگارا، توانگر توئی
• توانا و درویش پرور توئی!

• نه کشورگشایم، نه فرمانده ام
• یکی از گدایان این درگه ام

• چه برخیزد از دست کردار من
• مگر دست لطفت شود یار من.»

حکم اول
• جوان جوانبخت روشن ضمیر
• به دولت، جوان و به تدبیر، پیر

• سعدی در این حکم، از سوئی دیالک تیک کهنه و (1) را به شکل دیالک تیک پیر و (2) بسط و تعمیم می دهد.

1 ـ 2

• سعدی در این حکم، از سوئی دیالک تیک کهنه و نو را به شکل دیالک تیک پیر و جوان بسط و تعمیم می دهد.
• از سوی دیگر، دیالک تیک پراتیک و (3) را به شکل دیالک تیک دولت و (4) بسط و تعمیم می دهد.

3 ـ 4

• از سوی دیگر، دیالک تیک پراتیک و تئوری را به شکل دیالک تیک دولت و تدبیر بسط و تعمیم می دهد.
• از سوی دیگر، دیالک تیک مادی و (5) را به شکل دیالک تیک جوانبخت و (6) بسط و تعمیم می دهد.

5 ـ 6

• از سوی دیگر، دیالک تیک مادی و معنوی را به شکل دیالک تیک جوانبخت و روشن ضمیر بسط و تعمیم می دهد.
• پادشاه جوان جولانگاه دیالک تیک است:
• او پیر و جوان همزمان است، از بختی جوان و ضمیری روشن و پیرانه بر خوردار است و ضمن داشتن دولت جوان (تجربه عملی اندک) به تدبیر پیری مجرب مجهز است.

• در اعماق قرون وسطی به چنین نگرش دیالک تیکی مجهز بودن، نه تنها شگفت انگیز، بلکه ستایش انگیز و نبوغ آمیز است.
• در اواخر قرن بیستم، ما شاهد گرایش های سیاسی در مقیاس جهان بوده ایم، که این دیالک تیک ضرور و صرفنظر ناپذیر را زیر پا نهادند و به عمده کردن بخش جوان (شور و شوق و ماجرا جوئی و اکسیونیسم بی تدبیر) دست زدند و آسیب های جبران ناپذیری بر امر پیشرفت اجتماعی وارد ساختند.
• سعدی باید عمری به انتزاع و تعمیم فلسفی ژرف دست زده باشد، تا به چنین قله بلندی از شعور فلسفی برسد.

حکم دوم
• صدف را که بینی ز دردانه پر
• نه آن قدر دارد که یکدانه در

• سعدی در این حکم، از سوئی دیالک تیک فرم و (1) را به شکل دیالک تیک صدف و (2) بسط و تعمیم می دهد.

1 ـ 2

• سعدی در این حکم، از سوئی دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک صدف و دردانه بسط و تعمیم می دهد.
• از سوی دیگر، دیالک تیک کمیت و (3) را به شکل دیالک تیک یک صدف دردانه و (4) بسط و تعمیم می دهد.

3 ـ 4

• از سوی دیگر، دیالک تیک کمیت و کیفیت را به شکل دیالک تیک یک صدف دردانه و در یکدانه بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن کیفیت (در یکدانه) می داند.
• صدف پر از درهای خرد و ریز، ارزش در یکدانه را ندارد.
• در یکدانه از نظر کیفی ارزشمندتر و زیباتر از صدها دردانه خرد و ریز است.
• سعدی یک سال بعد، در گلستان، همین دیالک تیک را به شرح زیر تکرار خواهد کرد :

سعدی
• اسب تازی وگر ضعیف بود
• همچنان از طویله ای خر، به

• سعدی در این حکم نیز دیالک تیک کمیت و (1) را به شکل دیالک تیک طویله ای خر و (2) بسط و تعمیم می دهد.

1 ـ 2

• سعدی در این حکم نیز دیالک تیک کمیت و کیفیت را به شکل دیالک تیک طویله ای خر و یک اسب تازی بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن کیفیت (یک اسب تازی) می داند.
• در اواسط قرن نوزدهم دیالک تیک کمیت و کیفیت از سوی مارکس و انگلس توسعه و تکامل فلسفی شگرفی می یابد و برای توضیح روندهای طبیعی، اجتماعی و فکری بسیار بغرنج و پیچیده به خدمت گرفته می شود، که به جای خود توضیح داده خواهد شد.

حکم سوم
• نگه دار، یا رب به چشم خودش
• بپرهیز از آسیب چشم بدش

• سعدی در این حکم، به خرافه «چشم بد» روی می آورد، خرافه ای که در فلسفه حافظ بطرزی وسیع توسعه خواهد یافت.
• توسل به خرافه «چشم بد» را دشوار می توان از هوشمندی با استعداد و غنای فکری سعدی انتظار داشت.
• به این باورخرافی و ابلهانه حتی حدود صد سال بعد، در اشعار خواجه حافظ برخورد می کنیم:

حافظ
• ز خوف هجرم ایمن کن، اگر امید آن داری
• که از چشم بد اندیشان، خدایت در امان دارد

• حافظ در این حکم، دیالک تیک وسیله و (1) را به شکل دیالک تیک رهاندن از خوف هجر و (2) بسط و تعمیم می دهد.

1 ـ 2

• حافظ در این حکم، دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک راهندن از خوف هجر و تأمین از چشم بد بداندیشان بسط و تعمیم می دهد.
• پیش شرط مصونیت از چشم بد بداندیشان (هدف) رهاندن حافظ از خوف هجر است.
• حافظ بدین طریق خود را از مقربین درگاه خدا قلمداد می کند:
• اگر یار کذائی او را از خوف هجر رها سازد، قول تعلق هیمشگی به او بدهد، خدا هم در عوض او را از گزند چشم بد بداندیشان در امان خواهد داشت.
• انتظار صدور حکم منطقی از ایراسیونالیستی (خردستیزی) بسان حافظ داشتن بخردانه نیست.

حافظ
• خوش خرامان می روی، چشم بد از روی تو دور
• دارم اندر سر خیال آن، که در پا میرمت

• حافظ در حق رفتار خرامان یار کذائی دعا می کند که چشم بد از او دور باشد.
• کشف دشوار رفتار خرامان یار همان و هوس مردن در شای او همان.
• فرمالیسم که همچنان و هنوز در جهان بینی بورژوازی واپسین و معاصر یکه تاز بلامنازع میدان است، از سوی کمتر کسی به خوبی حافظ نمایندگی شده است.
• حافظ به چند و چون ماهوی یار اعتنائی ندارد.
• آنچه قبل از همه برای حافظ مطرح است، مشخصه ای فرمال و صوری و ظاهری است، طرز راه رفتار یار است.
• بدآموزی جهان بینانه اشعار حافظ و سعدی حد و مرزی نمی شناسد.
• تحلیل این اشعار یکی از دشوارترین وظایف روشنگری انقلابی است.

حافظ
• چشم بد دور، کز آن تفرقه ات باز آورد
• طالع نامور و دولت مادر زادت

• عمق ایمان حافظ به خرافه «چشم بد» را در این بیت می توان به وضوح دید:
• پیش از اینکه دیالک تیک علت و (1) را به شکل دیالک تیک طالع نامور و دولت مادرزاد و (2) بسط و تعمیم دهد، دعا می کند که کسی چشمش نزند.

1 ـ 2

• پیش از اینکه دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک طالع نامور و دولت مادرزاد و ختم تفرقه بسط و تعمیم دهد، دعا می کند که کسی چشمش نزند.
• عقب ماندگی جهان بینانه حافظ وحشت انگیز است:
• او طالع نامور (؟) و دولت مادرزاد را علت رهائی شاه از دربدری و آوارگی قلمداد می کند.
• مفاهیم خرافی «طالع» و «دولت» مادرزاد را باید مستقلا در فرصتی دیگر مورد بحث و بررسی قرار داد.

حکم چهارم
• به راه تکلف، مرو سعدیا
• اگر صدق داری، بیار و بیا

• تو منزل شناسی و شه، راهرو
• توحق گوی و خسرو حقایق شنو

• سعدی در این حکم، از سوئی دیالک تیک پراتیک و (1) را به شکل دیالک تیک رهروی و (2) بسط و تعمیم می دهد و از سوی دیگر، دیالک تیک فراز و (3) را به شکل دیالک تیک حقگو و (4) بسط و تعمیم می دهد.

1 ـ 4

• سعدی در این حکم، از سوئی دیالک تیک پراتیک و تئوری را به شکل دیالک تیک رهروی و منزل شناسی بسط و تعمیم می دهد و از سوی دیگر، دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک حقگو و حقایق شنو بسط و تعمیم می دهد و خود را به مثابه فراز (حقگو) برتر از شاهزاده قرار می دهد.

• این نحوه برخورد از سوئی به اعتماد به نفس و خودآگاهی غول آسای او دلالت دارد و از سوی دیگر نشاندهنده محبوبیت و اعتبار و نفوذ فوق العاده او در درباراست.
• این ژست چپ نمای و منتقدنمای سعدی اما بیشتر برای فریب توده های خلق است، تا برای راهنمائی پادشاه.
• ببرکت چنین ادا و اطوار توخالی و روشنفکرانه سعدی است، که روشنفکران ساده لوحی از قبیل بیستون به ستایش از سعدی برمی خیزند :

بیستون
• نه هرکس حق تواند گفت، گستاخ
• سخن، ملکی است سعدی را مسلم

• ولی سعدی قبل از پرداختن به پادشاه، باید با ظهیر فاریابی تسویه حساب کند.
• ظهیر فاریابی در مدح قزل ارسلان شعری بسیار زیبا و رشک انگیز سروده است:


• نه کرسی فلک، نهد اندیشه زیر پای
• تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد

• سعدی باید با یک تیر چند نشان بزند:
• اولا حساب خود را از حساب مداحان پیش پا افتاده جدا کند.
• ثانیا بطور ضمنی خطر استراتژیکی ناشی از مبالغه در مدح شاه را گوشزد کند.
• ثالثا دست به چپ نمائی بزند و به حساب ظهیر فاریابی، به نوعی سرمایه گذاری توده ای نایل آید:

حکم پنجم
• چه حاجت، که نه کرسی آسمان
• نهی زیر پای قزل ارسلان

• سعدی در این حکم، شعر زیبای ظهیر فاریابی را مسخ و مثله و مخدوش می کند.
• فرم شعر فاریابی ـ اگر محتوای پوکش را دور باندازیم ـ از زیبائی بی نظیری برخوردار است:
• فاریابی اولا اندیشه را انسانواره می کند (پرسونیفیکاسیون)، که فی نفسه از غنای تخیل او پرده بر می دارد.
• ثانیا برای نشان دادن عظمت قزل ارسلان، نه کرسی فلک را زیر پای اندیشه انسانواره می گذارد، تا بالاخره لبش به رکاب پادشاه برسد و بوسه بر آن زند.
• سعدی نمی تواند به زیبائی آن پی نبرد.
• سعدی در واقع از رشک و حسد خفه می شود و می داند که سعد زنگی اندیشه سمج «کاش سعدی هم می توانست، یک همچو شعری در حق من بگوید» را به خاطر خویش خطور می دهد و آه می کشد.
• حمله سعدی از این رو ست.

• او می خواهد بگوید که از گفتن چنین شعری عاجز نیست، ولی چنین شعری برای حفظ و تحکیم نظام اجتماعی فئودالی سودی ندارد.

• مسخ و تحریف شعر او از خشم و حسادت و عجز و آشفتگی روانی سعدی حکایت می کند.
• سعدی به مثابه ایدئولوگ کارآزموده نظام اجتماعی فئودالی ـ بنده داری هراس خود را از ارتقای شاهان به درجه خدایان نشان می دهد و مداحان کوته بین را به جرم تخریب پایه های ایدئولوژیکی نظام حاکم به تند باد پرخاش می بندد.
• شاه باید در ایدئولوژی فئودالی، سایه خدا تلقی شود، شبان گله مردم قلمداد شود، دیالک تیک توده و (1) باید با دیالک تیک انسان و (2) تکمیل شود و دیالک تیک انسان و (3) به مثابه زیر دیالک تیک دیالک تیک موجودات و (4) باشد.

1 ـ 4

• شاه باید در ایدئولوژی فئودالی، سایه خدا تلقی شود، شبان گله مردم قلمداد شود، دیالک تیک توده و شاه باید با دیالک تیک انسان و خدا تکمیل شود و دیالک تیک انسان و خدا به مثابه زیر دیالک تیک دیالک تیک موجودات و خدا باشد.
• (مفهوم «زیردیالک تیک» را به تقلید از مفهوم ریاضی «زیر مجموعه» به کار می بریم.)

• شاه (چه دادگر و چه بیدادگر) باید در انظار عموم نماینده و مأمور و فرستاده خدا قلمداد شود و گرنه ستم عریان طبقه و دربار را نمی توان به مثابه ستم الهی توجیه و خشم مردم را مهار کرد.

حکم ششم
• مگو:
• «پای عزت بر افلاک نه!»
• بگو:
• «روی اخلاص بر خاک نه! »

• سعدی در این حکم، سراپای شعر ظهیر فاریابی را به لجن می کشد.
• ظهیر هرگز چنین چیزی در شعرش نداشته است، ولی سعدی باید به نحوی از انحاء زهرش را بریزد و خشمش را فرونشاند.
• به نظر سعدی باید به پادشاه گفت که روی اخلاص بر خاک نهد و خود را مؤمن واقعی جا بزند و توده مولد و زحمتکش را خر بکند.
• فئودالیسم بدون مذهب، هیچ دلیلی برای حقانیت خود نخواهد داشت.
• عمر این سیستم جانسخت قرنها ست که به آخر رسیده و به زور تئوری (1)، به زور (2) زنده نگه داشته می شود.

1 ـ 2

• عمر این سیستم جانسخت قرنها ست که به آخر رسیده و به زور تئوری تریاک، به زور تئولوژی زنده نگه داشته می شود.
• فئودالیسم آنچنان پوسیده که نه تنها توسعه نیروهای مولده جامعه را ترمز می کند، بلکه حتی تخریب می کند و به عقب می راند.

حکم هفتم
• «به درگاه فرمانده ذوالجلال
• چو درویش، پیش توانگر، بنال! »

• سعدی در این حکم، به طور غیرمستقیم به پادشاه رهنمود می دهد، که برای عوامفریبی، همان دیالک تیکی را با خدا بر قرار کند که توده مولد و زحمتکش (درویش) با او و اشراف بنده دار، فئودال و دربار برقرار کرده است:
• ابراز عجز و اقرار به خفت و خواری و هیچکارگی و لابه و زاری.

حکم هشتم
• «که پروردگارا، توانگر توئی
• توانا و درویش پرور توئی!»

• سعدی در این حکم، دیالک تیک فراز و (1) جامعه فئودالی ـ بنده داری را به شکل دیالک تیک توانگر و (2) بسط و تعمیم می دهد و بعد در آیینه زلال آسمان منعکس می کند و از انعکاس آسمانی ـ انتزاعی آن دیالک تیک خدا و (3) را می سازد.

1 ـ 3

• سعدی در این حکم، دیالک تیک فراز و فرود جامعه فئودالی ـ بنده داری را به شکل دیالک تیک توانگر و درویش بسط و تعمیم می دهد و بعد در آیینه زلال آسمان منعکس می کند و از انعکاس آسمانی ـ انتزاعی آن دیالک تیک خدا و پادشاه را می سازد و به خدا همان صفت دروغینی را نسبت می دهد که هزاران بار به پادشاه نسبت داده است:
• درویش پروری
• اگر خدا درویش پرور بود، می توانست بر تفاوت های طبقاتی در جامعه چشم پوشی کند، تا ثروتمند و درویش وجود نداشته باشد و درویش پروری کذائی زاید شود.
• مفهوم «درویش پرور» یکی از ارتجاعی ترین و تهوع آورترین مفاهیم در تئوری اجتماعی سعدی و حافظ است.

• آنها وسایل تولید انسانها را از دست شان می گیرند، به عنوان بنده و رعیت و نوکر و غلام و کلفت تحت استثمار و ستم قرار می دهند و به هنگام پیری «آزاد» می کنند، تا برای زنده ماندن به دریوزگی بپردازند، آنگاه با کبر و نخوت پس مانده غذای شان را جلوی شان می ریزند و خود را درویش پرور جا می زنند.

• به نظر سعدی، شاه باید برای عوامفریبی درویشوار به درگاه خدا ناله کند و سخنانی را بر زبان براند که توده تحت استثمار و ستم هر روز بارها بر زبان می رانند.
• این تردستانه ترین شیوه توجیه نظام مبتنی بر استثمار و ستم عریان است.
• انعکاس های آسمانی ـ انتزاعی از این دست، کار توضیحی و توجیهی ایدئولوگ های نظام اجتماعی حاکم را تسهیل می کنند.
• سعدی دیگر برای توجیه اختلافات طبقاتی نیازی به آیه نازل کردن و تئوری بافی ندارد.
• او سلسله مراتب فئودالی ـ بنده داری را یک پله فراتر می برد، شاه را درویش و خدا را توانگر قلمداد می کند و مسئله به خودی خود حل می شود و توده مولد گرسنه و پا برهنه می تواند حتی بدون کمک کسی تئوری های او را غورت دهد و هضم کند.
• این رهنمود سعدی به پادشاه است.

• او باید مثل درویش، که پیش توانگر زار می زند، پیش پروردگار زار بزند.

• آنگاه همه کارها رو به راه می شوند.
• چنین است که وقتی لشکر مغول هوراکشان وارد کشور می شوند، اشراف بنده دار، فئودال و دربار ناله کنان پا به فرار می گذارند و منزل شناس هم برای راهنمائی شان پاشنه ها را می کشد و پیشاپیش به راه می افتد.
• نکته مهم دیگری که در این حکم سعدی به چشم می خورد، بی تفاوتی شاعر اندیشمند نسبت به خفت درویش در مقابل توانگر است.
• او از این مسئله چنان حکایت می کند، که انگار طبیعی ترین و عادی ترین مسئله جامعه و جهان است.
• سراینده «بنی آدم اعضای یکدیگرند»، از زاری و خفت اولاد تهیدست آدم ککش هم نمی گزد و حتی آن را به مثابه سرمشق برای پادشاهان درویشدوست توصیه می کند، تا دیالک تیک شیئ و (1) تکمیل شود.

1

• سراینده «بنی آدم اعضای یکدیگرند»، از زاری و خفت اولاد تهیدست آدم ککش هم نمی گزد و حتی آن را به مثابه سرمشق برای پادشاهان درویشدوست توصیه می کند، تا دیالک تیک شیئ و تصویر تکمیل شود:
• زاری درویش، پیش توانگر و زاری ظل الله ، پیش الله.

حکم هفتم
• « نه کشورگشایم، نه فرمانده ام
• یکی از گدایان این درگهم!»

• سعدی در این حکم، از شاه می خواهد که خطاب به خدا بگوید که نه کشورگشا و نه فرمانده، بلکه یکی از گدایان درگاه او ست.
• سعدی بدین طریق، دیالک تیک فراز و (1) جامعه فئودالی ـ بنده داری را به شکل دیالک تیک شاه و (2) بسط و تعمیم می دهد، در آیینه زلال آسمان منعکس می کند و از انعکاس آسمانی ـ انتزاعی آن، دیالک تیک خدا و (3) را سرهم بندی می کند.

1 ـ 3

• سعدی بدین طریق، دیالک تیک فراز و فرود جامعه فئودالی ـ بنده داری را به شکل دیالک تیک شاه و گدا بسط و تعمیم می دهد، در آیینه زلال آسمان منعکس می کند و از انعکاس آسمانی ـ انتزاعی آن، دیالک تیک خدا و شاه را سرهم بندی می کند.
• دیالک تیک زمینی ـ حقیقی شاه و (4) پس از انتزاع به شکل دیالک تیک آسمانی ـ مجازی خدا و (5) و در واقع به شکل دیالک تیک آسمانی ـ مجازی خدا و (6) در می آید.

4 ـ 6

• دیالک تیک زمینی ـ حقیقی شاه و گدا پس از انتزاع به شکل دیالک تیک آسمانی ـ مجازی خدا و شاه و در واقع به شکل دیالک تیک آسمانی ـ مجازی خدا و گدا در می آید.
• آنچه ظاهرا چپ و انقلابی جلوه می کند، زهر ایدئولوژیکی مهلکی را در خود نهفته دارد:
• زهر انعکاس آسمانی ـ انتزاعی دیالک تیک توده و (1) را.

1

• آنچه ظاهرا چپ و انقلابی جلوه می کند، زهر ایدئولوژیکی مهلکی را در خود نهفته دارد:
• زهر انعکاس آسمانی ـ انتزاعی دیالک تیک توده و دربار را.

• سعدی با این تیر ایدئولوژیکی چند نشان همزمان می زند.
• او به توجیه و عادی و طبیعی جلوه دادن خفت و ذلت توده در مقابل دربار می پردازد و اعلام می کند که این نوع رابطه مبتنی بر خفت و ذلت میان دربار و خدا نیز بر قرار است.
• گدای دربار بودن توده همانقدرعادی و طبیعی است که گدای درگاه خدا بودن شاه.
• به عبارت دیگر، گدای دربار بودن توده، در واقع به معنی گدای درگاه خدا بودن توده است.
• سعدی بدین طریق به روند و روال فئودالی، جامه (1) ـ (2) می پوشاند:

1 ـ 2

• سعدی بدین طریق به روند و روال فئودالی، جامه مذهبی ـ تئولوژیکی می پوشاند:
• شاهپرستی با خداپرستی شانه به شانه می رود، چرا که شاه ـ در تحلیل نهائی ـ جز سایه خدا نیست و پرستش شاه با پرستش خدا، که ذات او ست، یکی است، فقط باید نه صورت را، بلکه معنی را دید، نه نقش را، بلکه نقاش را، نقش بند را.

حکم هشتم
• «چه برخیزد از دست کردار من
• مگر دست لطفت شود یار من. »

• سعدی در این حکم، دیالک تیک فراز و (1) زمینی را به شکل دیالک تیک همه کاره و (2) بسط و تعمیم می دهد و بعد آن را در آیینه آسمان منعکس می کند و از آن دیالک تیک خدا و (3) می سازد و پس از مسخ و مثله و مخدوش کردن آن، به صورت دیالک تیک خدای همه کاره و (4) در می آورد و از دیالک تیک فراز و (5) در زمین و آسمان، جز فراز خودکامه و مستبد چیزی باقی نمی ماند.

1 ـ 5

• سعدی در این حکم، دیالک تیک فراز و فرود زمینی را به شکل دیالک تیک همه کاره و هیچکاره بسط و تعمیم می دهد و بعد آن را در آیینه آسمان منعکس می کند و از آن دیالک تیک خدا و پادشاه می سازد و پس از مسخ و مثله و مخدوش کردن آن، به صورت دیالک تیک خدای همه کاره و پادشاه هیچکاره در می آورد و از دیالک تیک فراز و فرود در زمین و آسمان، جز فراز خودکامه و مستبد چیزی باقی نمی ماند.

• در این حکم موجز تمامت جهان بینی سعدی تبلور یافته است.
• سعدی در این حکم، جزم (1) را مطرح می کند و نقش تعیین کننده را از آن خدا می داند و برای انسان بدون لطف خدا هیچ نقشی باقی نمی گذارد.

1

• سعدی در این حکم، جزم «مشیت الهی» را مطرح می کند و نقش تعیین کننده را از آن خدا می داند و برای انسان بدون لطف خدا هیچ نقشی باقی نمی گذارد.
• بدین طریق، هر کاری که شاه می کند، به حساب خدا و مشیت خدا گذاشته می شود.
• اکنون حتی عالی ترین انسان (سایه خدا) خلع قدرت می شود، حتی خودمختارترین انسانها، یعنی سلطان خودکامه سلب آزادی و اختیار می شود و خدا یکه و تنها بر تخت می نشیند و نفس کش می طلبد.
• بدین طریق، در فلسفه سعدی و حافظ، دیالک تیک لایزال جبر و اختیار ـ به پندار و بطور مجازی ـ تخریب و تار و مار می شود و از آوار آن جزم «مشیت الهی» سر در می آورد و نعره سر می دهد.
• جزم مشیت الهی انسان را از تخت سوبژکت تاریخ و فاعل تاریخ و جامعه بودن به زیر می کشد و از او بنده و نوکر و وابسته و مطیع و تفاله می سازد و فاجعه آغاز می شود.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر