۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

سیری در جهان بینی حافظ (6)


هوشنگ ناظمی (امیر نیک آئین)
(1310 ـ 1367)

مقوله «راز» در جهان بینی حافظ
(بخش دوم)
شین میم شین

حکم اول
• خوش برآ با غصه ‌ای دل، کاهـل راز
• عیش خوش در بوته هجران کنـند

• مفاهیمی که حافظ در این بیت به خدمت می گیرد، عبارتند از «اهل راز»، «عیش» و «هجران»
• حافظ با مقوله «اهل راز»، میان اهل راز و جماعت بیگانه با راز مرزبندی می کند و ضمنا برای نشان دادن عظمت و منزلت اهل راز معیاری از کردوکار آنها سرهم بندی می کند:
• اهل راز برخلاف بقیه آدم های عادی و بیگانه با راز، به هنگام دوری از یار به عیاشی حقیقی نایل می آیند.
• این یکی از خصویات اصلی اشرافیت فئودالی ماده و نر بوده است:
• سفرهای دور و دراز (هجران درست و حسابی) و گذراندن اوقات خوش با معشوقه ای و یا عاشقی در دیاری دیگر.
• موضوع اصلی رمان های فئودالی را همین «عیش خوش در بوته هجران» تشکیل می دهد که در هر صورت باید به مثابه رازی سر به مهر بماند.
• اما در واقع، نه «عیش خوش در بوته هجران» مرد برای زن رازی است و نه برعکس.
• بورژوازی پس از تحکیم حاکمیت خویش همه خصائل ضد اخلاقی و گندیده فئودالیسم واپسین را از خود کرده است.
• آن سان که ««عیش خوش» ناپلئون بناپارت نه «در بوته هجران»، بلکه در اتاق بغلدستی زن اصلی او صورت می گرفت.
• حافظ راز را در این مورد به درجه یکی از صفات فئودالی ارتقا می دهد، به یکی از دارائی های معنوی بی معنا و بی محتوای فئودالی.

حکم دوم
• بدین شکرانه می‌بوسم لب جام
• کـه کرد آگـه ز راز روزگارم

• حافظ در این بیت، جام می را با جام جم کذائی یکی تلقی می کند که او را از راز روزگار آگاه ساخته است.
• همه چیز ظاهرا برای حافظ در مه غلیظی از ابهام و اسرار فرورفته است.
• اما دریدن پرده ابهام و کشف اسرار نه به برکت پراتیک و آزمون و آزمایش و دانش، بلکه به همت می ناب میسر می شود.
• اما چون می مستی به دنبال می آورد و خرد را در بدر می سازد، پس در قاموس حافظ، راه نیل به راز روزگار از برهوت خردستیزی و بی هوشی می گذرد.

حکم سوم
• سر سودای تو در سینه بماندی پـنـهان
• چـشـم تردامـن اگر فاش نکردی رازم

• حافظ در این بیت، ازسر سودای (راز عشق) نهان سخن می گوید که چشم تردامن (گریان) دست به افشاگری می زند و او را رسوای خاص و عام می کند.
• اما این چه عشقی است که باید به رازی تبدیل شود و از همه پنهان بماند؟
• آن احتمالا یا یکی از همان عشق های مرسوم در «بوته هجران» است، یا عشق به همسر دوست و آشنا ست و یا عشق ممنوع به شاهزاده خانمی دسترس ناپذیر است.

حکم چهارم
• بـه شمـشیرم زد و با کس نگفتم
• کـه راز دوست از دشمن نهان بـه

• حافظ در این بیت، به عشق همانطور برخورد می کند، که سعدی کرده است:
• یار، ستمگری خودخواه، بی اعتناء، اربابوار و پرمدعا ست و
• عاشق ستمکشی سرسپرده، بنده وار، نوکر صفت، بی هویت و بی شخصیت و رودار.

• حافظ سنت «عشق» سعدی را مو به مو ادامه می دهد و حتی در صورتی که یار کذائی به شمشیر شقه شقه اش کند، پیش کسی لب به شکوه باز نمی کند، چرا که «راز دوست» باید از دشمن پنهان نگه داشته شود.
• ستم ارباب ملقب به «دوست» زیر قلم سعدی و حافظ جامه راز در بر می کند و در حافظه مدفون می شود، چرا که رازداری تا درجه «فرامین کاتاگوریک» (کانت)، تا درجه قوانین بی چون و چرا، تا درجه هنجارهای اخلاقی و اجتماعی ارتقاء داده شده است.

حکم پنجم
• محرم راز دل شیدای خود
• کس نمی بینم ز خاص و عام را

• حافظ در این بیت، دیالک تیک خاص و عام را به معنی دیالک تیک آشنا و بیگانه بکار می برد.
• تا چشم کار می کند، حافظ محرم رازی نمی یابد.
• مقوله «راز» انعکاس روابط حاکم در جهنم جامعه فئودالی است:
• جامعه ای که همه دشمن بالقوه یکدیگرند و در هر فرصتی می توانند به دشمن بالفعل بدل شوند و خنجر زهرآگین شان را بر ستون فقرات یکدیگر بکارند.
• برای راز دل شیدا چگونه می توان در چنین جهنمی محرمی پیدا کرد؟
• این پدیده خاص قرون وسطای ایران نیست.
• در اروپا هم همین طور بوده است.
• چه بساعلیاحضرت هائی که به جرم «افشای» راز شاه محکوم به مرگ می شوند و در هنگامه فرود آمدن شمشیر جلاد بر گردن عریان خویش درست همان طور عمل می کنند که سعدی و حافظ می خواهند:
• «مردم برای طول عمر شاه دعا کنید!»

حکم ششم
• یا رب کجاست مـحرم رازی کـه یک زمان
• دل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ ها شنید؟

• حافظ در این بیت نیز از تنهائی و بیکسی مطلق انسان جامعه فئودالی پرده برمی دارد:
• تا چشم کار می کند، محرم رازی نیست تا انسانی دیده ها و شنوده هایش را در میان نهد و حداقل آرامش روانی پیدا کند.
• درد و سوز حافظ اما درد و سوزی انتزاعی است و فقط به درد تخدیر «خاض و عام» می خورد تا به آهی قناعت کنند و تسلیم سرنوشت تغییرناپذیر گردند.

حکم هفتم
• رباب و چـنـگ بـه بانـگ بـلـند می‌گویند
• کـه گوش هوش بـه پیغام اهـل راز کـنید

• حافظ در این بیت، مردم را به شنیدن پیغام اهل راز دعوت می کند.
• اما محتوای پیغام اهل راز از چه قرار است؟
• احتمالا دعوت به میخواری، مستی، رندی، لومپنوارگی، لاابالیگری، غمخواری، تسلیم و تحمل و رضا.

حکم هشتم
• برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
• راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود

• حافظ در این بیت، در جدال با زاهد (اهل زهد و عرفان و طریق، که به احتمال قوی دشمنان فئودالیسم، مذهب رسمی و فساد اجتماعی بوده اند) از راز نهان پشت پرده سخن می گوید، رازی ناگشودنی برای همیشه و همه.
• حافظ در این حکم، بطور غیرمستقیم به توجیه ندانمگرائی می پردازد تا ببرکت آن از تفکر به علل معضلات و اعتراض و عمل انقلابی جلوگیری کند و به حفظ و تحکیم وضع موجود نایل آید.
• چگونه می توان بر ضد شرایطی به مبازه برخاست که چند و چونش بسان رازی در پشت پرده ضخیمی از نظرها پنهان است؟

حکم نهم
• در ره عشق نشد هیچ کسی محرم راز
• هرکسی بر حسب فکر، گمانی دارد

• حافظ در این بیت، از امکان ناپذیری محرم راز شدن در راه عشق دم می زند.
• این به معنی مطلق کردن ندانمگرائی است.
• چون وقتی همه چیز در کلاف راز پنهان است و شناخت معنائی جز کشف رازهای نهان پشت پرده ندارد، نبود محرم راز ناگزیر به معنی غیر قابل شناخت بودن جهان مادی و در این مورد عشق خواهد بود.
• در غیاب شناخت تنها راهی که برای جوینده کنجکاو می ماند، حدس و گمان دلبخواه است و بس.
• این تئوری شناخت حافظ است که ریشه در فلسفه یونان باستان دارد و اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) نامیده می شود.

حکم دهم
• راز درون پرده ز رندان مست پرس
• کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

• حافظ در این بیت، در دیالک تیک زاهد و رند دستیابی به راز درون پرده را فقط برای رندان مست اختصاص می دهد و زاهد را از آن مستثنی می کند.
• معلوم نیست که رند مست که نه عقل دارد و نه هوش چگونه می تواند به راز درون پرده پی ببرد.

حکم یازدهم
• آن کس است اهل بشارت، که اشارت داند
• نکته ها هست بسی، محرم اسرار کجا ست؟

• حافظ در این بیت، دیالک تیک بشارت و اشارت را برای کشف اسرار به کار می گیرد و نقش تعیین کننده را از آن اشارت می داند.
• او از وجود نکته های بیشمار خبر می دهد، ولی به سبب فقدان محرم اسرار نکته ها را غیر قابل کشف و شناخت می داند.
• همه این یاوه ها بر اسکپتیسیسم و ندانمگرائی حافظ دلالت دارند.

احسان طبری و امیر نیک آئین نیز حافظ را شکاک (اسکپتیسیست) قلمداد می کنند:

• اسکپ تیسیسم مکتب فلاسفه یونانی است که در فاصله سال های (300 ـ 200 قبل از میلاد) پا به عرصه وجود می نهد و تا قرن دوم میلادی مؤثر واقع می شود.
• توسعه اسکپ تیسیسم در جهان باستان به سه دوره تقسیم بندی می شود:
• دوره قدیم (پیرون، تیمون)
• دوره میانی معروف به دوره آکادمیک (ارکه سیلائوس، کارنه آدس)
• دوره جوان و یا جدید (آینه سیدموس، اگریپا، سکستوس امپیریکوس)

*****

• عنصرمشترک اسکپ تیسیسم یونانی با استوئیسم و اپیکوریسم عبارت است از خوشبختی گرائی.
اسکپ تیسیسم هم مثل آندو، آرامش روحی را پیش شرط نیل به خوشبختی واقعی قلمداد می کند.
استوئیسم و اپیکوریسم راه رسیدن به این خوشبختی را در شناخت جهان می دانند، ولی اسکپ تیسیسم یونانی در صرفنظر از هر نوع شناخت می داند.

اسکپ تیسیست های یونانی شناخت جهان را محال اعلام می کنند.

• آنها ادعا می کنند که انسان با پرهیز از شناخت جهان، از تأثیرات آن در امان می ماند و می تواند به آن آرامش روحی که پیش شرط خوشبختی واقعی است، نایل آید.
اسکپ تیسیست های یونانی موضعگیری منفی خود را نسبت به امر شناخت در نکات آموزشی خود اثبات می کنند.
• این نکات از نقطه نظرها، ادعاها، تزها و دلایل تشکیل می یابند.
• با این نکات و در این نکات باید اثبات شود که حقیقتی وجود ندارد، جهان غیرقابل شناخت است و شناخت بطور کلی محال است.

• مراجعه کنید به اسکپتیسیسم


حکم دوازدهم
• ز سر غیب، کس آگاه نیست، قصه مخوان
• کدام محرم دل، ره در این حرم دارد؟

• حافظ در این بیت، از اسرار غیبی خبر می دهد، اسراری که هیچ محرم دلی را به حرم آنها راه نیست.
• اما کسی نیست که از حافظ بپرسد:
• اگر چنین است، چگونه می توان از وجودشان با خبر شد و چگونه می توان از نبود محرم دل و راه نیافتنش به حرم آنها خبر داشت؟

حکم سیزدهم
• ساقیا، جام می ام ده، که نگارنده غیب
• نیست معلوم، که در پرده اسرار چه کرد

• حافظ در این بیت، طبل بلند اسکپتیسیسم و ندانمگرائی خود را بر بلندترین گلدسته های شیراز به صدا در می آورد.
• بدین طریق همه چیز هستی در ابهام مطلق فرو می رود و فقط نگارنده غیب از آن با خبر تلقی می شود.
• انسان از دیدگاه حافظ، باید پست تر و زبونتر از حشرات زمین حتی کور و کودن بچرد، بلولد و بمیرد.
• هرگز کسی مثل حافظ، این چنین بیرحمانه بر ضد انسان و خرد خجسته انسانی به نبرد برنخاسته است.

حکم چهاردهم
• بر آستانه میخانه هر که یافت رهی
• ز فیض جام می، اسرار خانقه دانست

• حافظ در این بیت، شیپور نبرد بر ضد اهل طریق را به صدا در می آورد و برای خوشامد اربابان تاجدارش از اسرار انقلابی خانقاه پرده برمی دارد و جام می جهان نما را برای دستیابی به اسرار خانقاه پیشنهاد می کند.

حکم پانزدهم
• مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کند
• که اعتراض بر اسرار علم غیب کند

• حافظ در این بیت، دو باره اهل طریق را به شمشیر می بندد و از مبارزه ایدئولوژیکی بی امان در جامعه خویش پرده برمی دارد.
• اهل طریق و عرفان بر پایه پانته ئیسم نه تنها اسرار غیب، بلکه حتی خود خدا را در طبیعت و انسان منحل و مضمحل می کنند و حافظ در جدال فکری با آنان چاره ای جز لجن پراکنی و توهین و تهمت نمی یابد.

ظاهرا در دوره سعدی و حافظ نبرد ایدئولوژیکی بیرحمانه ای در خطه فارس شعله می کشد که در یک سوی آن طرفداران فئودالیسم و بنده داری قرار دارند و در سوی دیگر آن اهل طریق و عرفان انقلابی، پانته ئیستی و احتمالا نطفه های اولیه بورژوائی آغازین.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر