پزشک، فیلسوف
پیگیرترین ماتریالیست عصر روشنگری
آثار:
«قصه های طبیعت روح» (1745)
«انسان بمثابه ماشین» (1747)
ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی
پروفسور مانفرد بور
پروفسور وینفرید شرودر
پروفسور ورنر شوفن هاور
برگردان شین میم شین
پیگیرترین ماتریالیست عصر روشنگری
آثار:
«قصه های طبیعت روح» (1745)
«انسان بمثابه ماشین» (1747)
ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی
پروفسور مانفرد بور
پروفسور وینفرید شرودر
پروفسور ورنر شوفن هاور
برگردان شین میم شین
• محدودیت و یکجانبگی ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی، دلیلش قبل از همه در نکات زیرین بوده است:
1
• در خصلت طبقاتی ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی
2
• در شیوه نگرش غیرتاریخی، مکانیکی ـ متافیزیکی ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی، که کلیه روندهای واقعیت را بنا بر مدل علم مکانیک در نظر می گیرد، حرکت را تنها بمثابه تغییر مکان می شناسد، توسعه را به روندهای کمی تقلیل می دهد، تفاوت کیفی موجود میان فرم های حرکت اجتماعی و فرم های دیگر حرکت ماده را درک نمی کند.
• این محدودیت ها مانع آن می شوند، که ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی بتواند شناخت خود راجع به تقدم ماده بر شعور را (که خود اثبات کرده بود و در اصول کلی اش مطلقا درست بود) به عرصه تاریخ بشری بسط دهد و برای فهم مناسبات و روابط اجتماعی انسان ها و مناسبات مادی و فکری آنها بارآور سازد.
• وقتی ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی به بررسی پدیده های مربوط به حیات اجتماعی می پردازد، یا آنها را مستقیما بطور ایدئالیستی توضیح می دهد و یا بطرز رایج در علوم طبیعی بنا بر دترمینیسم مکانیکی توضیح می دهد.
• از دیدگاه ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی، نظام اجتماعی فرقی با نظام «طبیعی» ندارد:
• انسان یک موجود طبیعی است و تفکر انسانی و یا شعور انسانی فراورده «طبیعی» صرف مغز انسانی است.
• از دیدگاه ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی، مفهوم وجود مادی و مفهوم ماده با مفهوم وجود طبیعی و طبیعت فرقی ندارد.
• ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی اما طبیعت را نیز بطور یکجانبه، بسیار ناقص، یعنی عمدتا در خواص و قانونمندی های مکانیکی اش در نظر می گیرد.
• جهانتصویر مکانیکی ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی با سطح توسعه علوم طبیعی آن زمان انطباق دارد.
• مطلق کردن این جهانتصویر سبب می شود، که نه تنها مجموعه حوادث طبیعی، بلکه همچنین حوادث اجتماعی و انسان ها، بنا بر قوانین دترمینیسم مکانیکی توضیح داده شوند.
• مراجعه کنید به دترمینیسم
• از این رو ست، که ماتریالیست های فرانسه در قرن هجدهم به این نظر می رسند که انسان ماشینی بیش نیست.
• اگر ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی، به سبب مطلق کردن متافیزیکی خواص مکانیکی طبیعت، نمی تواند، دیالک تیک عینی توسعه از نازل به عالی را، تنوع کیفی خواص و فرم های حرکت ماده ی طبیعی را و طبیعت را بشناسد و توضیح دهد، چگونه خواهد توانست، گذار کیفی و «جهش» در توسعه ماده از حرکت طبیعی اش و یا از شیوه هستی طبیعی اش به حرکت اجتماعی اش را و یا شیوه هستی اجتماعی اش را بشناسد و توضیح دهد و به بنیانگذاری جهان بینی ماتریالیستی ـ دیالک تیکی واقعا عامی نایل آید که دربرگیرنده طبیعت و جامعه باشد.
• این جهان بینی بوسیله مارکس و انگلس ـ تئوریسین های طبقه کارگر ـ بوجود می آید.
• در ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی ماده، طبیعت و یا وجود در سوئی قرار دارند و شعور و یا تفکر در سوی دیگر.
• یعنی آنها نه در پیوند با یکدیگر، بلکه طور متافیزیکی و غیردیالک تیکی در مقابل هم قرار دارند.
• چنین شعوری عبارت است از شعور بطور یکجانبه تعیین شده، شعوری که فقط بازتاب منفعل وجود مادی منحصر به طبیعت است و نه بازتاب نیرویی که بر این وجود خلاقانه تأثیر می گذارد و دگرگونش می سازد.
• از دیدگاه ماتریالیسم قدیمی، میان ماده و شعور رابطه دیالک تیکی وجود ندارد، پیوندی وجود ندارد، گذار دیالک تیکی وجود ندارد.
• واقعیت عینی بمثابه شیئی از قبل موجود در نظر گرفته می شود و مورد تفسیر قرار می گیرد.
• مارکس و انگلس اما (برخلاف آن) شناختی را اثبات و بنیان گذاری می کنند، که برای پیدایش و توسعه شعور انسانی، طبیعت به تنهائی، یعنی طبیعت بمثابه طبیعت، تعیین کننده نیست، بلکه قبل از همه کار، کردوکار تولیدی مادی است، که انسان در آن و ببرکت آن در همبود و همکاری با انسان های دیگر، با طبیعت رابطه بر قرار می کند، با طبیعت «در می آویزد»، خواص و قانونمندی های آن را درک می کند و رفته رفته نحوه تعمیم آنها را فرا می گیرد، دانش خود در باره طبیعت را بی وقفه غنا می بخشد و بدین طریق تفکر و هوش خود را توسعه می دهد.
• علوم و فلسفه ما قبل مارکسیستی، قبل از همه به سبب خصلت طبقاتی شان و به سبب مجزا بودن شان از پراتیک اجتماعی هنوز نمی توانستند، به این اهمیت تعیین کننده کردوکار تولیدی انسانی در توسعه اجتماعی انسان و همچنین در پیدایش و توسعه شعور او پی ببرند.
• به قول مارکس و انگلس، «تا کنون علوم طبیعی و فلسفه تأثیر کردوکار انسانی بر تفکر او را بکلی فراموش کرده اند.
• آنها فقط طبیعت را از سوئی و تفکر را از سوی دیگر می شناسند.
• اما بویژه، در تغییر طبیعت بوسیله انسان ها، طبیعت بمثابه طبیعت نیست که مهمترین و عمده ترین شالوده تفکر انسانی را تشکیل می دهد، بلکه به همان میزان که انسان تغییر طبیعت را می آموزد، به همان میزان هم هوش و فراست او رشد می یابد.»
• نا دیده گرفتن نقش کار، نقش تولید و بطور کلی نقش پراتیک اجتماعی انسان ها مانع آن می شود، که ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی بتواند، حل درست مسئله اساسی فلسفه را برای توضیح رابطه خاص وجود اجتماعی و شعور اجتماعی بطور بار آوری به خدمت گیرد.
• توضیح علمی رابطه خاص وجود اجتماعی و شعور اجتماعی، اما نه فقط پیش شرط تئوریکی لازم و ضرور برای استفاده عملی پیگیرو قطعی از ماتریالیسم در جهت درک طبیعت و تاریخ است، بلکه علاوه بر آن، پیش شرط لازم برای نیل به فهم کامل و همه جانبه مفهوم ماده، خود مسئله اساسی فلسفه و رابطه دیالک تیکی متقابل میان ماده و شعور است.
• مارکس «عیب اصلی ماتریالیسم سابق» را عبارت از این می داند، که آن واقعیت را فقط «در فرم ابژکت و یا در فرم نگرش در نظر می گیرد»، ولی نه «بمثابه کردوکار محسوس انسانی»، نه بمثابه پراتیک.
• مارکس با وارد ساختن کل کردوکار شیئی ـ عملی انسان ها، بویژه کار انسان ها و تولید و باز تولید زندگی مادی انسان ها در مقوله ماده و یا در مقوله وجود، نه تنها مقوله ماده را بلحاظ کمی، بلکه همچنین بلحاظ کیفی غنی تر ساخت.
• مارکس بدین طریق، نه فقط به کشف عالی ترین فرم توسعه ماده بطورکلی، یعنی فرم اجتماعی توسعه ماده نایل آمد، بلکه علاوه برآن، به کشف آنچه که ماهیت کاملا خود ویژه این فرم توسعه ماده است و هسته و نیروی محرکه درونی و تعیین کننده آن را تشکیل می دهد، یعنی به کشف تولید حیات مادی و پراتیک اجتماعی بطورکلی نایل آمد، که بنا بر ضرورت درونی و عینی آن پدید می آید.
• انسان بوسیله پراتیک اجتماعی خود، هم با طبیعت و هم با جامعه رابطه بر قرار می کند.
• انسان با برقراری ناگزیر این رابطه فعال با طبیعت و انسان های دیگر، برای زنده ماندن، همزمان پیش شرط های اساسی لازم را برای تشکیل و توسعه شعورش نسبت به طبیعت و جامعه (آگاهانه و یا نا آگاهانه) پدید می آورد.
• بنا بر آن، شعور دیگر بازتاب منفعل و صرف وجود مادی، آنطور که ماتریالیسم مکانیکی و متافیزیکی تصور می کرد، تلقی نمی شود.
شعور با کردوکار تشکیل دهنده و تیز کننده حواس انسانی، کسب می شود، مورد حلاجی قرار می گیرد، «هضم» می شود و سپس (پس از کسب و اثبات صحتش در کوره پراتیک) به نیروی فعالی مبدل می شود، بر طبیعت و جامعه تأثیر می گذارد، از طبیعت و جامعه تأثیر می پذیرد و طبیعت و جامعه را دگرگون می سازد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر