نه اندیشه مادرزاد وجود دارد و نه اندیشیدن مادرزادی
اندیشیدن را باید مثل هرعلم، در روندی دشوار فراگرفت
این در طبیعت تفکر فلسفی است که به هرآنچه که بطور بیواسطه وجود دارد، قناعت نکند، خود را در چارچوب تاریخی و اجتماعی صرف موجود محدود نسازد، بلکه چارچوب موجود را درهم بشکند، از آن پا فراتر نهد،
بیندیشد و وارد خطه کلیت و اعتبار عام شود.
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
شین میم شین
اندیشیدن را باید مثل هرعلم، در روندی دشوار فراگرفت
این در طبیعت تفکر فلسفی است که به هرآنچه که بطور بیواسطه وجود دارد، قناعت نکند، خود را در چارچوب تاریخی و اجتماعی صرف موجود محدود نسازد، بلکه چارچوب موجود را درهم بشکند، از آن پا فراتر نهد،
بیندیشد و وارد خطه کلیت و اعتبار عام شود.
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
شین میم شین
4
در مدح ابوبکر بن سعد بن زنگی
• مرا طبع از این نوع خواهان نبود
• سر مدحت پادشاهان نبود
• ولی نظم کردم به نام فلان
• مگر باز گویند صاحبدلان:
• که سعدی، که گوی بلاغت ربود،
• در ایام بوبکر بن سعد بود
• سزد گر به دورش بنازم چنان
• که سید به دوران نوشیروان
• ندیدم چنین گنج و ملک و سریر
• که وقف است بر طفل و درویش و پیر
• گدا ـ گر تواضع کند ـ خوی او ست
• ز گردنفرازان، تواضع نکو ست
• اگر زیر دستی بیفتد، روا ست
• زبردست افتاده مرد خدا ست
• که تا بر فلک ماه و خورشید هست
• در این دفترت، ذکر جاوید هست.
حکم اول
• مرا طبع از این نوع خواهان نبود
• سر مدحت پادشاهان نبود
• سعدی در این بیت میان خود و مداحان عادی «مرغکان ترانه به مزد» (محمد رضا راثی پور شاعر) مرزبندی می کند.
• مداح معمولی به امید انعامی شعری در مدح قلدری سرهمبندی می کند.
• سعدی اما خود را با طبقه و هیئت حاکمه بیگانه نمی داند.
• او یکی از عناصر تعیین کننده سیستم فئودالی ـ بنده داری حاکم است.
• تفاوت میان شیخ شیراز و والی شیراز، تفاوتی صوری و فرمال است.
• اگر والی شیراز قدرت مادی در حیطه فرمانروائی خود را در دست دارد، سعدی قدرت معنوی تمامت سیستم فئودالی را در آثارش تولید و بازتولید می کند.
• اگر حکام فئودالی بر مردم خطه مربوطه حکومت می کنند، سعدی حکمران دل مردم، ضمیر مردم است.
• اگر حکام فئودالی وجود اجتماعی فئودالی ـ بنده داری را تضمین و تحکیم می کنند، سعدی شعور اجتماعی فئودالی ـ بنده داری را بازتولید و چه بسا تولید می کند.
• سعدی ایدئولوژی سیستم فئودالی ـ بنده داری حاکم را پاسداری می کند.
• او مداح پیش پا افتاده پادشاهان نیست.
• او ایدئولوگ وفادار و سرسخت و مؤمن طبقه اشراف فئودال، بنده دار و دربار است.
• او حلقه واسط میان طبقه حاکم و خلق است.
• او باید بر فراز خلق و طبقه حاکم شناور باشد، تا بتواند به رسالت طبقاتی خویش جامه عمل بپوشاند.
• انتقاد هرازگاهی سعدی از پادشاهان، انتقادی اگرچه فرمال (صوری)، ولی نه بی محتوا ست.
• انتقاد فرمال سعدی در آن واحد سه فونکسیون متفاوت به عهده دارد:
• فونکسیون اول عبارت است از هوادار منافع حلق جا زدن خویش و جلب اعتماد خلق برای ریختن زهر ایدئولوژیکی خود به کام خلق و تحکیم غیرمستقیم نظام اجتماعی حاکم.
• فونکسیون دوم عبارت است از تعدیل تضادهای اجتماعی از طریق توصیه حد و مرز ظلم و بیداد.
• فونکسیون سوم عبارت است از عرضه برابرنهادی (آلترناتیوی) دیگر در مقابل انتقاد ضد فئودالی رادیکال اهل طریقت که ستون فقرات ایدئولوژی مذهبی فئودالیسم را از درون می جوند و پوک می سازند و ظل اللهی پادشاهان را از محتوای تئوریکی ـ تئولوژیکی تهی می کنند.
حکم دوم
• ولی نظم کردم به نام فلان
• مگر باز گویند صاحبدلان
• که سعدی، که گوی بلاغت ربود،
• در ایام بوبکر بن سعد بود.
• سعدی در این حکم، دیالک تیک فراز و (1) را به شکل دیالک تیک پادشاه و (2) بسط و تعمیم می دهد.
1 ـ 2
• سعدی در این حکم، دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک پادشاه و توده بسط و تعمیم می دهد و و ضمنا خود را به فراز (پادشاه) می چسباند، تا به (فرود) توده.
• او ضمنا اطمینان بی خدشه به موفقیت خود درعرصه بلاغت را پیشگوئی می کند و بطور غیرمستقیم به پادشاه حالی می کند که حمایت از او سودمند خواهد بود و نام او را ابدی خواهد ساخت.
• سعدی تخلص خود را از نام پادشاه گرفته است.
• هانری ماسه می نویسد، که پدر سعدی از ملازمان سعد بن زنگی بوده و عمر خود را در ملازمت و خدمت او سر کرده است:
سعدی
• پدرم بنده قدیم تو بود
• عمر در بندگی به سر برده است
• بنده زاده چو در وجود آمد
• هم به روی تو دیده بر کرده است
• پیوند سعدی با دربار، پیوندی ارگانیک و ریشه مند است.
• تجدید چاپ آثار سعدی از سوی دربارها و بی مهری فوندامنتالیسم حاکم نسبت به سعدی از همین رو ست.
• سعدی دیرپاترین مدافع نظام سلطنتی است.
حکم سوم
• سزد گر به دورش بنازم چنان
• که سید به دوران نوشیروان
• سعدی در این حکم، همزمان به دو مقایسه دست می زند، که قابل توجه جدی اند:
• او از سوئی خود را با پیامبر (سید) مقایسه می کند و از سوی دیگر، پادشاه را با انوشیروان.
• انوشیروان که ظاهرا پیامبر اسلام به «دوره اش می نازد» سرکوبگر جنبش برابری طلب مزدک بوده است.
• سرکوب مزدک فقط می تواند به معنی تحکیم مناسبات تولیدی برده داری باشد که از بطن جامعه اشتراکی اولیه زاده شده است.
• اگر چنین باشد، این بدان معنی است که مزدک با فرماسیون اجتماعی جدید سر مخالفت داشته و در صدد حفظ فرماسیون اجتماعی کهنه بوده است، فرماسیونی که علیرغم برقراری عدالت و مساوات، عمرش به سر رسیده بود.
• اگر چنین باشد، جنبش مزدک را باید جنبشی ارتجاعی تلقی کرد.
• چرا که حفظ فرماسیون اشتراکی اولیه به معنی ممانعت از توسعه نیروهای مولده می بود.
• بنابرین سرکوب جنبش برابری طلب مزدک از سوی انوشیروان به سود توسعه نیروهای مولده بوده است:
• فرماسیون برده داری مترقی تر از فرماسیون اشتراکی اولیه بوده، گیرم که خشن ترین و بی رحمانه ترین فرماسیون مبتنی بر استثمار در تمامت تاریخ بشری بوده است.
• نازیدن پیامبر به دوره انوشیروان از آن رو ست که خود پیامبر تقریبا همان نقش را یعنی توجیه، توسعه و تحکیم فرماسیون اجتماعی بنده داری را به عهده داشته است.
• خدای محمد معبود و بنده دار تمامعیار همه کاره است و بشر بطور کلی عبد و بنده تابع و پوک و هیچکاره.
• نظام اشتراکی اولیه در آن زمان، دچار تجزیه و تلاشی بوده و حفظش نه تنها محال و غیرممکن، بلکه بر ضد پیشرفت جامعه بشری بوده است.
• انقلابی بودن پیامبر اسلام ـ علیرغم توجیه و توسعه و تحکیم نظام اجتماعی بنده داری ـ به همین دلیل است.
• اما بوبکر بن سعد همانقدر به انوشیروان شباهت دارد که خود سعدی به پیامبر اسلام.
• نه بوبکر بن سعد رسالت به پیش راندن چرخ تاریخ را به عهده دارد و نه سعدی مبلغ فرماسیون اجتماعی بالنده و انقلابی است.
حکم چهارم
• ندیدم چنین گنج و ملک و سریر
• که وقف است بر طفل و درویش و پیر
• مفاهیمی که سعدی در این حکم بکار می برد، عبارتند از «گنج»، «ملک»، «سریر»، «وقف»، «طفل»، «درویش» و «پیر»
1
گنج
• سعدی برای نشان دادن عظمت پادشاه شیراز، به عظمت گنج او اشاره می کند.
• دارائی مادی در جوامع طبقاتی معیار ارزشی تعیین کننده ای است:
• هر کس گنجش بیشتر، به همان اندازه ارزش و اعتبار و نفوذش بیشتر.
• سعدی اما گنج را در بهترین حالت، خدادادی جا می زند و کمترین زحمتی به خود نمی دهد تا منشاء، منبع و سرچشمه حقیقی این گنج را به خواننده توضیح دهد.
• گنج شاهان در دوران فئودالیسم دو منبع داخلی و خارجی داشته است:
• منبع داخلی آن عبارت بوده از استثمار بی رحمانه توده های زحمتکش در شهر و روستا.
• منبع خارجی آن عبارت بوده از جنگ افروزی و چپاول ثروت همسایگان دور و نزدیک.
• در نتیجه، منطقی خواهد بود، اگر بگوئیم که هرچه گنج پادشاهی وزین تر، به همان اندازه خود او و اعوان و انصارش بی رحم تر.
2
ملک
• ملک نیز از اراضی، باغات و مستغلات تشکیل می شود که پادشاه فقط می تواند تصاحب کرده باشد.
• بارآورسازان اراضی، باغبانان و بنایان نه اشراف فئودال و بنده دار، بلکه توده های مردم بوده اند و خواهند بود.
3
سریر
• سریر یعنی تخت و یا اورنگ سلطنت که فقط می تواند یا بوسیله صنعتگران داخلی ساخته شده باشد و یا از کشورهای دیگر طی جنگ های تجاوزگرانه به غارت آورده شده باشد.
• سعدی هشیارتر از آن است که به این حقایق امور واقف نباشد.
• اما سعدی خود بهتر از همه می داند که داشتن گنج و ملک و تخت دلیل قانع کننده ای برای اثبات لیاقت و خوبی کسی نمی تواند باشد.
• توده تهیدست کارد به استخوان نشسته را نمی توان با اشاره به عظمت گنج و ملک و سریر کسی به اطاعت از او وادشت.
• از این رو ست که سعدی بلافاصله جفت دیالک تیکی مقوله «مادی» یعنی مقوله (1) را به خدمت می گیرد.
1
• از این رو ست که سعدی بلافاصله جفت دیالک تیکی مقوله «مادی» یعنی مقوله «معنوی» را به خدمت می گیرد.
4
وقف
• سعدی با مقوله «وقف» زهر ایدئولوژیکی ـ تئولوژیکی مهلک خود را در مزرع ضمیر خواننده می افشاند:
• پادشاه مورد نظر سعدی، گنج و ملک و تخت و اورنگ خود را وقف «طفل و درویش و پیر» کرده است.
• بدین طریق، دیالک تیک مادی و (1) به شکل دیالک تیک ثروت و (2) بسط و تعمیم می یابد و قلدر شیراز به اعجاز شعر نه تنها به حاتم طائی، بلکه به مجری فرامین الهی مبدل می شود.
1 ـ 2
• بدین طریق، دیالک تیک مادی و معنوی به شکل دیالک تیک ثروت و وقف بسط و تعمیم می یابد و قلدر شیراز به اعجاز شعر نه تنها به حاتم طائی، بلکه به مجری فرامین الهی مبدل می شود.
• سعدی حکم خود را چه بسا چنان فرمولبندی می کند که شمشیر دو لبه باشد، از سوئی بیدارباشی برای طبقه حاکمه باشد و از سوی دیگر وسیله ای برای عوامفریبی.
• ما این حکم را مورد تحلیل بیشتر قرار می دهیم:
تز اول
برجسته کردن عظمت گنج و ملک و سریر
• ثروت مادی در فرهنگ فئودالی معیار بزرگی، عظمت و اعتبار هرکسی است.
• سعدی ضمن سخن گفتن سربسته از عظمت پادشاه به او یاد آور می شود که بخشی از این گنج باید برای تسکین آلام توده مولد و زحمتکش غارت شده و به خاک سیاه نشسته مصرف شود و گر نه شورش توده ای می تواند طبقه حاکمه را تضعیف و نابود سازد.
• رسالت اجتماعی ایدئولوگ های طبقات اجتماعی بسیار سنجیده، بغرنج و پیچیده است.
• آنها از سوئی به توجیه ستم طبقه حاکمه می پردازند و از سوی دیگر مفری برای کاهش فشار و ناخشنودی توده ها پدید می آورند.
تز دوم
برجسته کردن وقف بر طفل و درویش و پیر
• سعدی در این حکم، به طبقه حاکم می فهماند که باید به دستگیری از توده مولد و زحمتکش بپردازد، که در ایام کودکی، بی خانمانی و پیری پناه و یار و یاوری ندارند.
• از سوی دیگر به توده مولد و زحمتکش می قبولاند که پادشاه نیکوکاری دارند، که فکر و ذکری جز وقف گنج خویش به فقیرترین و محتاجترین آنان ندارد.
• پس آنها هم باید بیشتر و بهتر کار کنند و بخش اعظم محصول خود را به خزینه دار پادشاه تحویل دهند که تکثیر شود.
• توده نباید منافع خود را از منافع طبقه حاکمه تفکیک کنند.
• چون پادشاه گنج را نه برای خود، بلکه برای وقف کردن به طفل و درویش و پیر لازم دارد.
• نیرنگ دیگر سعدی در کتمان سرچشمه این گنج و ملک و سریراست.
حکم پنجم
• گدا، گر تواضع کند، خوی او ست
• ز گردنفرازان، تواضع نکو ست.
• سعدی در این حکم، از سوئی دیالک تیک فراز و (1) را به شکل دیالک تیک گردنفراز و (2) و از سوی دیگر دیالک تیک (3) و بود (ماهیت) را به شکل دیالک تیک (4) و خوی بسط و تعمیم می دهد و ضمنا صفت اخلاقی واحدی به نام «تواضع» را بسته به سوبژکت مربوطه، بطور سوبژکتیف تعریف می کند.
1 ـ 4
• سعدی در این حکم، از سوئی دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک گردنفراز و گدا و از سوی دیگر دیالک تیک نمود و بود (ماهیت) را به شکل دیالک تیک روی و خوی بسط و تعمیم می دهد و ضمنا صفت اخلاقی واحدی به نام «تواضع» را بسته به سوبژکت مربوطه، بطور سوبژکتیف تعریف می کند.
•
• اگر گدا تواضع کند، مفت هم نمی ارزد، چون تواضع «خوی او ست»، یعنی در روز الست در نهاد گدا نهاده شده است، یعنی گدا متواضع به دنیا آمده است.
• تواضع وقتی تواضع حقیق است که از گردنفرازی سر بزند.
• چون گردنفرازان، تواضع را از شکم مادر به همراه نمی آورند، بلکه در دربار می آموزند.
• تواضع در خوی گردنفرازان نیست، در روز الست در نهاد گردنفرازان نه تواضع، بلکه تکبر نهاده شده است.
• سعدی در روند شناخت چیزها و انسانها (به مثابه اوبژکت شناخت)، دیالک تیک اوبژکت ـ (5) را، دیالک تیک تواضع و (6) و یا دیالک تیک تواضع و (7) را در نظر نمی گیرد.
5 ـ 7
• سعدی در روند شناخت چیزها و انسانها (اوبژکت شناخت)، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را، دیالک تیک تواضع و گدا و یا دیالک تیک تواضع و گردنفراز را در نظر نمی گیرد، بلکه سوبژکت (گدا و یا گردنفراز) را مطلق می کند و عینیت اوبژکت (تواضع) را بکلی فراموش می کند.
• ما این شیوه معرفتی (شناختی) سعدی را (8) نام خواهیم داد.
8
• ما این شیوه معرفتی (شناختی) سعدی را سوبژکتیویسم نام خواهیم داد.
• تواضع پادشاهان و گردنفرازان در بهترین حالت، تواضعواره ای سرتا پا تصنعی است و دلیلی بر ارجمندتر بودن آن وجود ندارد.
• ظاهرا چیزها هر چه مصنوعی تر و بی محتواتر باشند، به همان اندازه ارزشمندترند.
• مادرزادی و طبیعی تلقی کردن تواضع گدایان هیچ پایه و اساس علمی و واقعی ندارد.
• برخلاف ادعای فئودالی سعدی، همه انسان ها به قول ژان ژاک روسو، برابر زاده می شوند.
• در جامعه طبقاتی است که یکی بوسیله دیگری خانه خراب، بیکار، بی خانمان و گدا می شود و دیگری ببرکت غصب مال و وسایل تولید دیگران گردنفراز می گردد.
• با حذف مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، معلوم خواهد شد که انسانها فرق اساسی با هم ندارند.
• هرکس می تواند استعدادهای خود را شکوفا سازد و خادم خود و جامعه باشد.
حکم ششم
• اگر زیر دستی بیفتد روا ست
• زبردست افتاده مرد خدا ست
• سعدی در این حکم، دیالک تیک فراز و (1) را به شکل دیالک تیک زبردست ـ (2) بسط و تعمیم می دهد و افتادگی و تواضع را باز هم بطرز (3) تعریف می کند.
1 ـ 3
• سعدی در این حکم، دیالک تیک فراز وفرود را به شکل دیالک تیک زبردست ـ زیردست بسط و تعمیم می دهد و افتادگی و تواضع را باز هم بطرز سوبژکتیویستی تعریف می کند.
•
• به نظر سعدی اگر زیردست افتاده و متواضع باشد، لیاقتش همین قدر است، اگر افتادگی و تواضع هم نشان نمی داد، فرقی در بی ارزشی و آشغالوارگی او پدید نمی آمد.
• ولی اگر زبردست افتادگی و تواضع از خود نشان دهد، از این حرکت او می توان فهمید که او جزو اولیا ست، مرد خدا ست.
• سعدی بار دیگر دیالک تیک اوبژکت ـ (4) را به شکل دیالک تیک افتادگی و (5) و دیالک تیک افتادگی و (6) بسط و تعمیم می دهد.
4 ـ 6
• سعدی بار دیگر دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را به شکل دیالک تیک افتادگی و زیردست و دیالک تیک افتادگی و زبردست بسط و تعمیم می دهد و بعد در هم می شکند، اوبژکت (افتادگی) را که موضوع شناخت است و محتوای شناخت را تشکیل می دهد، دور می اندازد و سوبژکت (زبردست و زیردست) را مطلق و همه کاره قلمداد می کند و بر اساس چند و چون سوبژکت به تعریف اوبژکت می پردازد.
• ما همانطور که گفتیم در این جور موارد با (7) سر و کار داریم که شیوه شناخت باطل و ناردستی است و فقط به درد عوامفریبی می خورد.
7
• ما همانطور که گفتیم در این جور موارد با سوبژکتیویسم سر و کار داریم که شیوه شناخت باطل و ناردستی است و فقط به درد عوامفریبی می خورد.
• سعدی در واقع، دیالک تیک اوبژکت ـ (8) را به دیالک تیک هیچ و (9) بدل می کند و نهایتا تار و مارش می سازد.
8 ـ 9
• سعدی در واقع، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را به دیالک تیک هیچ و همه چیز بدل می کند و نهایتا تار و مارش می سازد.
• چون هیچ نمی تواند در رابطه دیالک تیکی شرکت کند و دیالک تیک نمی تواند روی یک پا بایستد و یک قطبی باشد.
• سوبژکتیویسم یکی از اشکالات اساسی تئوری شناخت سعدی است.
• کلیه آثارسعدی، به سبب وابستگی طبقاتی او به اشراف بنده دار، فئودال و دربار، از این گونه کج اندیشی های تعمدی سرشارند.
حکم هفتم
• که تا بر فلک ماه و خورشید هست
• در این دفترت، ذکر جاوید هست.
• سعدی در این حکم، پادشاه را به ابدیت نامش در بوستان مطمئن می سازد.
• این امر از وقوف بی خلل سعدی به عظمت اثر معنوی اش (بوستان) حکایت می کند.
• اینکه ما اکنون هفتصد سال بعد از مرگ او به تحلیل سطر به سطر و مصرع به مصرع آثار او برخاسته ایم، خود نشاندهنده حق به جانب بودن این حکیم خردمند است.
• اما سعدی نمی توانست بداند که افکارش به چه نقد و نفی دیالک تیکی کشیده خواهند شد.
• سعدی پادشاه را به اهمیت نامش در بوستان آگاه می سازد، تا او هم حمایت در خور از شاعر و حکیم سرسپرده را فراموش نکند.
• جهان و جامعه طبقاتی بازار فراخ داد و ستد است و بس.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر