سیاوش کسرائی
تحلیل واره ای از شین میم شین
تحلیل واره ای از شین میم شین
• با چهره تو دمسازم
• کنون که می نویسم
• کنون که خون نه ستاره عاشق را
• فریاد می کنم
• کنون که گریه را می آغازم
• با چهره تو دمسازم
• ای شرم، ای شرف
• لبخند و خشونت با هم
• ای ماهتاب و توفان توأم
• من در ملال چشم تو می بینم
• در آن همه زلال
• سیمای پر شکوه سرداران را
• در خون تپیدن تن یاران را
• آن گاه
• قلب من و زمانه
• نبض من و زمین
• در بند بند زندان می کوبد
• پر شور و پر طنین
• زندان
• زندان تنگ دل
• با آسمان وصله ای از سیم خاردار
• زندان کرده آماس
• از خشم و آرزوی جوانی
• زندان باردار
• زندان عشق نو پا
• یک مزرع نمونه ز امیدهای ما
• من بر لبان تو
• ـ تاریخ خامشان ـ
• می بینم
• گلبوته کبود ستم را
• من بر لبان تو
• ـ گلبرگ های تب ـ
• می خوانم
• شرح شکنجه های درهم غم را
• آن گاه زورق مشوش دل را
• بر شط خون و خاطره می رانم
• من بر لبان تو
• حرفی برای گفتن با دوست
• وز دشمنان نهفتن
• می بینم
• حرفی که رنگ شکوه و هشدار و آرزو ست
• ای پیر کاوه آهنگر
• بسیار کوره با دم گرمت گداختی
• تفتی چه میله های آهن و شمشیر ساختی
• فرزند می کشند یکایک تو را ببین
• اینک شهید هجده هزارم که داد، سر
• صبر هزار ساله ات آخر نشد تمام؟
• چرمینه کی علم کنی ای پیر، ای پدر؟
• لب های خامشت
• چشمی است دادخواه
• ره می زند به من
• می گیردم به راه گریبان
• پاسخ ز من طلب کند این خشمگین نگاه
• گم کرده دست و پا و مشوش
• همچون سپنددانه بر آتش
• با چهره تو دمسازم
• و این راز ای طبیب جوان با تو
• بار دگر به درد می آغازم
• با من بدار حوصله، با من خطر بورز
• تیمار کن، این فلج موت، تن شود
• سستی فرونهد
• کندی رها کند
• خو گیر راه رفتن و برخاستن شود
• دست شکسته بار دگر پتکزن شود
• آن گه به مرگدارو و جاندارو
• درمان غم کنیم
• از جان علم کنیم
تلاش برای تحلیل ادامه شعر هجده هزارمین
حکم سوم
• آن گاه
• قلب من و زمانه
• نبض من و زمین
• در بند بند زندان می کوبد
• پر شور و پر طنین
• سیاوش برای نشان دادن تأثیر ناشی از مشاهده «سیمای پرشکوه سرداران و در خون تپیدن تن یاران» در آئینه زلال چشم ملال آگین مخاطب مفرد خویش، مفهوم «قلب» را به خدمت می گیرد.
• قلب ارگان تعیین کننده در حیات ارگانیسم است.
• قلب با تپش پیگیر خویش شط حیاتبخش خون را در اندام موجود زنده به گردش می اندازد و مواد حیاتی لازم را در اختیار تک تک سلول های ارگانیسم قرار می دهد.
• قلب اما با مرکز فرماندهی ارگانیسم از طریق سیستم عصبی پیوند ژرف دارد و تحولات روحی و روانی بلافاصله در آن منعکس می شوند و قلب را به واکنش درخور وامی دارند.
• تأثیر مشاهده «سیمای پرشکوه سرداران و در خون تپیدن تن یاران» کوبش همزمان قلب شاعر و زمانه و نبض شاعر و زمین در بند بند زندان است.
• منظور از زندان چیست؟
حکم چهارم
• زندان
• زندان تنگ دل
• با آسمان وصله ای از سیم خاردار
• زندان کرده آماس
• از خشم و آرزوی جوانی
• زندان باردار
• زندان عشق نو پا
• یک مزرع نمونه ز امیدهای ما
• سیاوش با مفهوم «زندان» از سوئی از دلتنگی خویش نسبت به یاران دربند و صدها چیز دیگر پرده برمی دارد و از سوی دیگر از زندان واقعی سخن می گوید، زندانی که در آن سوی سیم های خاردار قرار دارد و آسمانش حتی از سیم خاردار وصله دوزی شده است.
• سیاوش با مفهوم «تپیدن قلب و نبض در زندان» شاید می خواهد که تأثیر «در خون تپیدن تن یاران» را در زندانیان نشان دهد:
• تأثیر یادشده خود دیالک تیکی از هراس و امید است.
• شنیدن ضجه قربانیان در زیر شکنجه هم برای شنونده در بند، هراس انگیز و روانسوز است و هم بهانه ای برای خودفریبی است و آرامش بخش است.
• هراس انگیز از آن رو که همین بلا دیر یا زود سر خود او هم خواهد آمد و یا اگر قربانی در رابطه سازمانی با او باشد، اطلاعات بیشتری در اخیتار جلاد قرار خواهد گرفت و زجرش را دوچندان خواهد کرد، آرامش بخش از آن رو که سر جلادان شلوغ است و فرصت آمدن به سراغ او را حداقل در حال حاضر ندارند.
• چنین واکنشی بیشتر غریزی است تا عقلی.
• تصویر و تصور سیاوش از زندان تأمل انگیز است:
• زندان از دیدگاه سیاوش، محبس جوانان آرزومند و خشمگین کشور است و در نتیجه تکثیر و تشدید خشم ها و آرزوها آماس کرده است.
• زندان آبستن است و باید دیر یا زود درش باز شود و فرزندان خشم و آرزو آزاد گردند.
• سیاوش اما نمی گوید که فرزندان خشم و آرزو به هنگام آزادی در چه وضع و حال جسمی و روحی خواهند بود.
• نمونه بارزش را در عزیز یوسفی دیدیم که هوای آزاد هفته ای چند پس از «آزادی» از پا در آوردش.
• زندان از دیدگاه سیاوش زندان عشق نوپا ست.
• کسانی که زندان ها را دیده اند، حدیثی دیگر بر لب داشته اند:
• زندان ها نه جولانگاه عشق نوپا، بلکه جهنم کینه های رنگارنگ بوده اند.
• حریفی می گفت که پس از انتقال از شکنجه گاه به زندان، از مشاهده رابطه وحشتناک هواداران کذائی گروه های رنگارنگ، برگشت به شکنجه گاه به آرزوئی بدل شده بود.
• زندان ها نه مزارع امید، بلکه کشتارگاه امید و عشق و همبستگی بوده اند.
• ایدئالیزه کردن زندان ها و شکنجه گاه ها یکی از اشتباهات مخرب بوده است، روند روانی ویرانگری که کماکان مد روز است و بطور پراگماتیستی بیرحمانه به خدمت گرفته می شود.
• حریفی حکایت می کرد که در دانشگاه ها، دخترکان فئودال و بورژوا که سهل است، حتی دخترکان ساواکی های عالیرتبه برای به چنگ آوردن دانشجویانی که از زندان عصب شکن خرد و خمیر و خراب «آزاد» شده بودند، سر و دست می شکستند.
• در جامعه ای که برای ارزش ها معیاری عینی وجود نداشته باشد، هر پدیده مد روزی می تواند نقش معیار بازی کند.
حکم چهارم
• من بر لبان تو
• ـ تاریخ خامشان ـ
• می بینم
• گلبوته کبود ستم را
• سیاوش پس از تماشای پیام چشمان مخاطب مفرد خود به خواندن پیام لبان او می پردازد.
• لبان او برای سیاوش تاریخ خاموشان است و نشانگر گلبوته های ستم ها.
• تاریخ خاموشان به چه معنی است؟
• سیاوش بر خموشی قهرمانان در زیر زجر و آزار اشاره دارد و یا منظورش بی کلامی لب های او در آئینه خیال خویش است؟
• چه شعری که سطر سطرش به تصاویر بی بدیل آراسته اند.
حکم پنجم
• من بر لبان تو
• ـ گلبرگ های تب ـ
• می خوانم
• شرح شکنجه های در هم غم را
• آن گاه زورق مشوش دل را
• بر شط خون و خاطره می رانم
• لبان مخاطب مفرد سیاوش اکنون به گلبرگ تب تشبیه می شوند و شاعر در اوراق برگ ها شرح شکنجه های در هم غم را می می خواند.
• آنگاه طبیعتا از مفرد به جمع، از خاص به عام پل می زند، به یاد هزاران شهید همراه خویش می افتد و «بر شط خون و خاطره می راند.»
• خاطرات دردآور و لایزال.
حکم ششم
• من بر لبان تو
• حرفی برای گفتن با دوست
• وز دشمنان نهفتن
• می بینم
• حرفی که رنگ شکوه و هشدار و آرزو ست
• سیاوش بر لبان مخاطب مفرد خویش پیامی را کشف می کند.
• پیامی که دیالک تیکی از گفتن و نهفتن است:
• گفتن با دوست و نهفتن از دشمن.
• پیامی که آمیزه ای از شکوه و هشدار و آرزو ست.
• و در همین پیام می توان به ژرف اندیشی شاعر توده ها پی برد.
• اکنون چندین سؤال مطرح می شود:
• چرا پیام متشکل از شکوه و هشدار و آرزو را باید از دشمن نهفت و فقط باید با دوست در میان نهاد؟
• شکوه از چی؟
• هشدار نسبت به چی؟
• آرزوی چی؟
• ما باید در بقیه شعر سیاوش برای این پرسش ها پاسخ بیابیم.
حکم هفتم
• ای پیر کاوه آهنگر
• بسیار کوره با دم گرمت گداختی
• تفتی چه میله های آهن و شمشیر ساختی
• فرزند می کشند یکایک تو را ببین
• اینک شهید هجده هزارم که داد، سر
• صبر هزار ساله ات آخر نشد تمام؟
• چرمینه کی علم کنی ای پیر، ای پدر؟
• سیاوش جانشین بلافصل حکیم طوس است و همه ویژگی های او را در پله ای متعالی تر به میراث دارد.
• او هم همانند حکیم طوس به گنجینه تاریخ خیزش توده های میهن دست می برد و قیام مولدین را طلب می کند.
• منظور از دوست که باید پیام شهیدان را با او در میان نهاد، ظاهرا توده مولد است.
• در فلسفه اجتماعی سیاوش این توده مولد است که باید رهبری جنبش رهائی بخش اجتماعی را بدست گیرد و بنا بر مصالح نبرد، اقشار و طبقات مترقی دیگر را زیر پرچم خویش گرد آورد.
• پیام نشسته بر لبان شهیدان ابلاغ رسالت تاریخی به سوبژکت تاریخی است.
• و سوبژکت رهائی اجتماعی در دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم توده مولد شهر و روستا ست.
• روشنفکر ارگانیک موظف است که به جای خیالبافی به میان سوبژکت تاریخی برود و تئوری رهائی بخش را پس از آموختن، اشاعه دهد.
• تنها ببرکت نفوذ شعور رهائی بخش است که توده مولد از «توده در خود» به «توده برای خود» ارتقا می یابد و نظام اجتماعی نوینی را پی ریزی می کند.
• بدون خیزش توده مولد نمی توان به تحول بنیادی جامعه نایل آمد.
• هشدار نشسته بر لبان شهیدان همین است!
• شکوه شهیدان از خود توده مولد است که علیرغم کاروان طویلی از شهیدان (هجده هزار) به تولید ادامه می دهد و با تولید خویش نظام اجتماعی ضد خود را بازتولید می کند و استحکام و توان دو چندان می بخشد.
• شکوه نشسته بر لبان شهیدان از «صبر هزار ساله توده مولد است»، از عدم تکرار تجربه تاریخی میهن خویش، «از علم نکردن چرمینه خویش» است.
• این شکوه در عین حال آرزو ست.
• زیرا خیزش سوبژکت تاریخی را نمی توان با فشار دادن دکمه ای به راه انداخت.
• خیزش سوبژکت تاریخساز به فراهم آمدن شرایط عینی (اوبژکتیف) و به پیدایش و تدارک شرایط ذهنی (سوبژکتیف) بستگی دارد.
حکم هشتم
• لب های خامشت
• چشمی است دادخواه
• ره می زند به من
• می گیردم به راه گریبان
• پاسخ ز من طلب کند این خشمگین نگاه
• لب های خاموش مخاطب مفرد سیاوش علاوه بر تاریخ خاموشان و گلبرگ تب، چشمی دادخواه اند، نگاهی خشمگین اند، که زنده ها را به بازخواست می کشند و از ریشه تکان می دهند.
• آنچه توسط سیاوش در قالب کلام ریخته می شود، بیانگر وقوف ژرف او به تأثیر احساسی ـ عاطفی کشته ها در زنده ها ست.
• این حقیقت امر خود هشداری است بر همه جلادان از هر جنس و قماش و گروه.
• با حذف مکانیکی مخالفین نمی توان جامعه ای ثباتمند و ماندگار بنا کرد.
• برای بنای جامعه هومانیستی باید وسایل و طرق هومانیستی را به خدمت گرفت.
حکم نهم
• گم کرده دست و پا و مشوش
همچون سپند دانه بر آتش
• با چهره تو دمسازم
• و این راز ای طبیب جوان با تو
• بار دگر به درد می آغازم
• با من بدار حوصله، با من خطر بورز
• تیمار کن، این فلج موت، تن شود
• سستی فرونهد
• کندی رها کند
• خو گیر راه رفتن و برخاستن شود
• دست شکسته بار دگر پتکزن شود
• آن گه به مرگدارو و جاندارو
• درمان غم کنیم
• از جان علم کنیم
• سیاوش در این حکم از تأثیری پرده برمی دارد که مخاطب مفرد بر روان او به جا می گذارد:
• سیاوش «دست و پا گمکرده و مشوش» است و به «اسپنددانه در آتش» می ماند.
• شاعر حساس توده ها در چنگ امانگیر درد به خود می پیچد.
• مخاطب مفرد سیاوش اکنون عنوان طبیب دریافت می کند که باید به جادوی دارو فلج موت را علاج کند.
• فلج موت کی را؟
• نه فلج موت شاعر را، بلکه فلج موت توده مولد را.
• سیاوش اکنون از دیالک تیک فرد و جامعه دم می زند، از رخوت فرد فرد افراد جامعه، از رخوت و سستی و دلمردگی جامعه ای سر تا پا بیمار و مفلوج.
• ارگانیسم کرخت جامعه باید «سستی فرو نهد، کندی رها کند، خوگیر راه رفتن و برخاستن شود»، تا «دست شکسته بار دگر پتکزن شود.»
• چاره نهائی و قطعی اما در داروئی است که دیالک تیکی از مرگ و زندگی است.
• منظور سیاوش از مرگدارو و جاندارو چیست؟
• شاید منظور او نفی دیالک تیکی وضع موجود باشد:
• نفی دیالک تیکی هرچیز به معنی نابودسازی جنبه های میرنده و منفی و حفظ و توسعه جنبه های بالنده و مثبت است.
• چنین چیزی فقط می تواند در روند تحول انقلابی جامعه تحقق پذیرد:
• این انقلاب اجتماعی است که کهنه را از عرصه می روبد، نو را بر تخت می نشاند و تاریخ را به پیش می راند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر