روسیه تزاری
کشوری استعمارگر بود
و
ایران هم یکی از مستعمراتش بود.
چین
کشوری نیمه مستعمره ـ نیمه فئودال بود.
چین
پس از جنگ تریاک
بین دول استعمارگر و از انجمله روسیه تزاری تقسیم شده بود
حضرت فرید
کامنت هماندیشان را حتی با ذره ای دقت نمی خواند.
مارکسیسم
علمی فلسفی و یا فلسفه ای علمی است.
این به چه معنی است؟
فرق فلسفه با علم چیست؟
کانت:
ثروت شرایط زندگی انسان را بهتر می سازد
ولی انسان بهتری از او نمی سازد.
چرا و به چه دلیل به این نتیجه می رسید؟
چیزی که شرایط مادی و معیشتی کسی را بهبود بخشد، مگر می تواند به بهود شرایط فکری و روحی و روانی و اخلاقی و ... او منجر نشود.
مگر وجود تعیین کننده شعور نیست؟
اگر خود تو از خانواده ای ثروتمند نبودی، می توانستی به تحصیلات عالیه نایل آیی؟
کسی که قوت لایموتش را از فرط فقر در زباله دانی ها می جوید،
چگونه می تواند حداقل به مدرسه برود و خواندن و نوشتن بیاموزد
چه رسد به رفتن به دانشگاه و رسیدن به مقام و منصب ؟
نخبگان ایرانی
به عنوان مثال
کیانند و
کدام خارفه شیعی در وجدان تاریخی اش نقش بسته؟
منظور از وجدان تاریخی مشخصا چیست؟
ماسک ادعا کرده که ایرانی است و ایرانیان باهوش ترین افراد جهان و کهکشانند
مارکسیسم چیست؟
مارکسیسم
چه ربطی به جامعه فلان وبهمان دارد؟
مارکسیسم
علمی فلسفی ویا فلسفه ای علمی است.
مائوئیسم مکتبی خرافی و هارت و پورتیستی است.
استالینیسم
انحرافی از مارکسیسم ـ لنیینسم است و بین الملل خاص خود را دارد.
حزب ک. شوروی حزبی استالینیستی بوده و است
استالینیسم
ضد سرسخت تروتسکیسم است
ضد دیالک تیکی اتحاد
تفرقه است و نه تنهایی
مثبت اندیشی و منفی اندیشی از خرافات امپریالیسم است. ترامپ هم طرفدار سرسخت این خرافه دار و دسته مسیحی امریکا است
گوسفندان از گرگ می ترسند
اما در نهایت
این چوپان است که آنها را می کشد.
گلنار
کسی که این ادعا را کرده است،
از «هر» و «بر» بی خبر بوده است:
چوپان به کمک سگان گله
پروردگار گوسفندان است و عاشق جان سپار گوسفندان است.
حریف
قصاب را با چوپان عوضی گرفته است.
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم .... فروغ فرخزاد
نه.
منظور شاه از تمدن بزرگ
احیای ایران باستان بوده است.
کوروش آسوده بخواب.
چون من بیدارم.
شیخ
در قاموس شاه
مظهر ارتجاع سیاه بوده است.
چون طرفدار فئودالیسم بوده است.
شاه
هم فوندامنتالیست بوده است
آماج شاه (فوندامنت شاه)
صدر کوروش بوده است
مائوئیسم
چه ربطی به چین و ماچین دارد؟
مائوئیسم و استالینیسم و غیره
انحرافاتی ز مارکسیسم اند.
دنیا
یکی از مفاهیم فقهی است.
در کتب فقهی
از دوئآلیسم دنیا و عقبا (آخرت) سخن رفته است.
ضمنا
در کتب فقهی
دنیای مادی و واقعی و باقی
فاانی قلمداد شده است
و
عقبای (اخرت) واهی
باقی و ابدی جا زده شده است.
ما در حقیقت
با جامعه بشری سر و کار داریم
در این مطلب بریده شده از متن، لنین نادرست نمی گوید و درک عمیقی از دوران یعنی گذار از فرماسیون سرمایه داری به نظام سوسیالیستی دارد. اما تمرکز او بر ایدئولوژی سوسیالیستی و ایدئولوژی بورژوایی آنقدر عمیق است که انگار بکلی فراموش می کند ایدئولوژی دیگری وجود دارد که متعلق به طبقات پیشا سرمایه داریست و هنوز توانایی دارند نقشی جدی در شکلگیری حوادث بازی نمایند.
آنچه بدرستی پر اهمیت تلقی شده است مفهوم دوران یعنی گذار از فرماسیون سرمایه داری به نظام سوسیالیستی است، اما آنچه کم اهمیت تلقی شده است، کامل نشدن دوران گذار از فئودالیسم به سرمایه داریست.
همین امر در سال ۵۷ باعث شد نقش فوندامنتالیسم یا درک نشود و یا کم اهمیت تلقی بشود.
حضرت عیسی
با تحلیل مارکسیستی سلطنت و ولایت (روحانیت)، میانه خوبی ندارد.
به همین دلیل
میان شاه و شیخ و سلطنت طلب و حزب اللهی
علامت تساوی می گذارد.
سیمون دوبوار:
زنان چاره ای جز مبارزه برای رهایش ندارند.
مبارزه ای که باید دسته جمعی باشد.
رهایش زنان
در تمامی طول تاریخ
با رهایش توده مولد و زحمتکش گره خورده است.
با رهایش توده برده از قید وبند برده داری
با رهایش رعایا و پیشه وران و صنعتگران و بورژوازی از قید وبند فئودالی
با رهایش پورلتاریا از قید وبند سرمایه داری
زنان
طبقه اجتماعی نیستند تا به مبارزه کلکتیو قادر باشند
زنان
بخشی از جمعیت هر جامعه اند و تعلقات طبقاتی متفاوت و حتی متضاد دارند.
چاره زنان در جامعه سرمایه داری
گرد امدن زیر پرچم پرولتاریا است
زنان
خود از سر تا پا
پرولترند.
زنان
پرولتر به توان چند اند.
«یا ایده ئولوژی بورژوایی
و
یا
ایده ئولوژی سوسیالیستی
ایده ئولوژی ثالثی وجود ندارد.
برای اینکه
بشریت
ایده ئولوژی دیگری
به طور کلی
نساخته اند.
برای اینکه
ایده ئولوژی ئی نمی تواند وجود داشته باشد
که
در
ورای طبقات اجتماعی
باشد
و
بر
فراز طبقات اجتماعی
قرار داشته باشد.
به همین دلیل
هر تضعیف ایده ئولوژی سوسیالیستی
و
هر انحراف از ایده ئولوژی سوسیالیستی
همزمان
به معنی تقویت ایده ئولوژی بورژوایی است.»
ولادیمیر ایلیچ لنین
ــ جایگاه ایدئولوژی های بر جا مانده از دوران پیشا سرمایه داری در این نقطه نظرات لنین کجاست؟
آیا همین تمرکز بر ایدئولوژی بورژوایی و ایدئولوژی سوسیالیستی و نادیده گرفتن ایدئولوژی بر جا مانده از دوران برده داری و فئودالیسم سبب خطای تحلیلی حزب ما در درک و هضم فوندامنتالیسم در سال ۵۷ نبود؟
این حرفهای لنین باید تحلیل مارکسیستی ـ لنینیست شوند
هجدهم برومر ِ لویی بناپارت را ما هم نخوانده ایم و نخواهیم خواند
مائوئیسم
پرولتاریا را از مفام سوبژکت تاریخ بودن پایین می کشد
و
در حرف
دهاقین را
و
در عمل
بورژوازی را به جای پرولتاریا می نشاند.
سوبژکتیویته پرولتاریا
مهم ترین کشف کلاسیک های مارکسیسم است
که در تزهایی راجع به فویرباخ مطرح و اثبات شده است
خبرنگار بی بی سی آقای ساعدی شروع کردن یک سبک برای یک هنرمند خیلی مشکله یعنی ابداع یک سبک هر کسی خواه ناخواه از هنرمندهای دیگر در رشته خودش چه در داخل و چه در خارج الهام میگیره الگوهای شما [...] چه کسانی بودند؟
غلامحسین ساعدی من اصلاً مطلقاً این حرف را قبول ندارم
خبرنگار بی بی سی قبول ندارین نه؟
ساعدی بله من دست و پای چخوف را میخوام ببوسم بهترین نمایشنامه ها رو او مینوشت برشت برای من آدم فوق العاده ايه. ولى من فكر میکنم هر هنرمندی تا لحظه ای که روی پای خودش وانایسته و خودش دقیقاً به کار خودش اعتقاد نداشته باشه و الهام بگیره، درست مثل آدمی است که آره دیگه که شبها فرشته ای الهام بخش به خوابش میاد و میدونید که کار چقدر خراب میشه
خبرنگار بی بی سی پس شما فقط تحت الهام قرار گرفتین و به طرف نمایشنامه نویسی جلب شدین؟
ساعدی نه من تحت الهام قرار نگرفتم من کتک خوردم و نمایشنامه نویس شدم.
زیباتر از جهان امید ای دوست
در عالم وجود، جهانی نیست
هر عرصه را بهار و خزانی هست
در عرصه امید، خزانی نیست
صد بار زهر یأس مرا می کشت
گر پادزهر من نشدی امید
احسان طبری
جهان کذایی امید
نه وجود دارد
و
نه به تنهایی وجود دارد.
هیچ کس و هیچ چیز به تنهایی وجود ندارد.
همه چیز با ضد دیالک تیکی اش وجود دارد:
جهان کذایی امید با جهان کذایی یأس وجود دارد.
ضمنا
دیالک تیک امید و یأس
عینی است و نه میلی.
امید بر خلاف انتظار و خوشخیالی و غیره
باید قاتوتمند باشد و نه تخیلی و دلبخواهی و الکی
جمهوریت و یا سلطنت چه ربطی به اختلاف حاکمیت با ملت دارد؟
امپریالیسم
عالی تریم پله و مرحله کاپیتالیسم است
یعنی
نتیجه توسعه و تکامل جامعه بشری است.
فاشیسم و فوندامنالیسم اسلامی و اولیگارشیسم
اما عمیقا ارتجاعی اند
و نتیجه زوال اند و نه نتیجه توسعه و تکامل
امپریالیسم از فاشیسم هم مترقی تر بوده است. فوندامنتالیسم اسلامی همشیره فئودالی فاشیسم است
آیا پس از مرگ مائو کتابی از طرف حزب کمونیست چین در مورد مائوئیسم منتشر شده است؟
حق پرست
خوب
منظور از این سؤالات حق پرستان چیست؟
مارکسیسم چیست؟
تحلیل مارکسیستی مائوئیسم و هر انحراف ایده ئولوژیکی دیگر
چه ربطی به قبل از مرگ مائو و غیره و یا به تحلیلگر حزب فلان و بهمان دارد.
حزب توده هم مائوئیسم را تحلیل کرده است
اگر اثر جوانشیر را منتشر کنید
ما تحلیلش می کنیم.
مائوئیسم
ربطی به مائو ندارد.
خودتان بیندیشید:
فرق مارکسیسم با مائوئیسم و استالینیسم چیست؟
به عوض خیالبافی مصلحتی و مفید
بحث کنید
طبیعت و جامعه و بشریت را نمی توان به نادان و دانا طبقه بندی کرد.
شیر داناتر از شتر و شغال نیست.
خر خرتر از اسب و آهو و روباه نیست.
شاطر نادانتر از شاعر و ساحر نیست.
در طبیعت و جامعه
تقسیم طبیعتی و جامعتی کار وجود دارد
و
هر موجود نباتی و طبیعتی و جامعتی
در رشته و حرفه خاص خود علامه است.
موجودات برابر و خواهر ـ برادرند.
خرافه ابر موجود و برده موجود
خرافه ای فئودالی و فاشیستی و فوندامنتالیستی است
و
فاقد ارزش و اعتبار علمی و عقلی است.
بانیان این خرافه
مؤسسان خردستیزی بوده اند.
حقیقت چیست؟
حقیقت که نریخته زیر دست و پا تا کسی ببیند و بداند و دروغ قلمداد کند.
ای بسا دروغ ها که حقیقی تر از راست ها هستند
امپریالیسم
چیست؟
امپریالیسم = آخرین مرحله کاپیتالیسم (سرمایه داری) = سرمایه داری انحصاری و انحصاری ـ دولتی
امپریالیسم به مثابه سیستم اقتصادی
که نمی تواند شرقی و قربی وشمالی و جنوبی باشد.
ضمنا
امپریالیسم
صدها بار مترقی تر و سوسیال تر و راسیونالتر از فوندامنتالیسم اسلامی و اولیگارشیسم است.
حزب ک. چین
فقط اسمش ک. است.
حزب ک. شوروی
هم
حزبی استالینیستی بوده است.
خروشچف
بهترین شخصیت در حزب ک. شوروی بوده است
از مارکسیسم در هر دو حزبخبری نبوده است و نیست.
حزب ک. چین را مائو از مارکسیست ها تخلیه کرده است.
مراجعه کنید
به
مائوئیسم
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10136
استالینیسم
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/9268
مفهومی به نام فلسفه دوران وجود ندارد.
فلسفه بورژوایی کلاسیک
ایده ئولوژی بورژوازی مترقی اغازین بوده است
تنهایی گاهی وقتا تقدیر ما نیست،
ترجیح ماست.
گلنار
امروزه
با توسعه غول آسای علم و فن
تنهایی محال است.
مثلا
حرف های گلنار را ما نه تنها می خوانیم
بلکه با صرف نیرو و انرژی موجود
حتی المقدور مورد تأمل قرار می دهیم.
یعنی به همادیشی با او خطر می کنیم
یعنی فاتحه ای بر تنهایی تخیلی اش می خوانیم
اگرچه گلنار بهایی است و فاتحه حالی اش نیست
علاوه بر این
هر کسی با من درونی اش وجود دارد
یعنی تنهایی اش محال است
ضمنا
تنهایی کذایی
نعمت بی بدیلی است
تنهایی کذایی
فرصتی گرانبها برای کار فیزیکی و فکری است
آدم وقتی حرفای توی دلش زیاد میشه«منفجر» نمیشه
«لال» میشه.
گلنار
نه.
انبار کردن و تلنبار کردن درد بر روی درد در دل
نه تنها
دیر یاز زود به انفجار دردمند منجر می شود
بلکه
به مراتب بدتر
به انفجار رابطه فی مابین می انجامد.
به همین دلیل
بیان نظر
بهتر از سرکوب نظر است
فرق هم نمی کند که سرکوبگر خود فرد باشد ویا طبقات حاکمه باشند.
سکوت
بدترین و مخرب ترین واکنش است.
دلیل طلاق چه بسا همین سکوت دیرمان است که شبیه تراکم باروت است و روزی به جرقه ای منفجر می گردد
مادرم همیشه میگفت یک زن هرگز نباید وقت داشته باشد، باید دائم کار کند وگرنه به محض اینکه بی کار شود فورا به عشق فکر خواهد کرد.-
آلبا دِسس پهدس
شعرهای ماندگار
مادر انتزاعی وجود ندارد تا مرجع تقلید قرار داده ه شود
زنان قبل از مادر بودن
آدم اند
و فرق تعیین کننده ای با مردان ندارند.
حتی گاوان و خران بار بردار
علاوه بر گار
احتیاج به استراحت دارند
چه رسد به مادران بینوای باردار
بی شعوری بهتر از نداشتن جهانبینیه !
جانشین - غلامحسین ساعدی (گوهر مراد)
ساعدی
مثل پیروانش
نه معنی شعور را می داند
و
نه
معنی جهان بینی را.
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
#حافظ
ارجمندی
به دلیل محبت این و آن
ارج و ارزشی ندارد.
ارجمندی فقط به دلیل خودشناسی ارج و ارزش دارد.
و
گرنه
evry body love some body
هر کس کسی را دوست دارد
این دلیلی بر ارجمندی انکس نمی شود
چون دوست داشتن و دشمن داشتن کسی
نه عقلی و علمی است
و
نه اختیاری و ارادی است
فروغِ زمان
۲۴ بهمن ۱۳۴۵؛ ۵۴ سال پيش در چنين روزی #فروغ #فرخزاد در تهران درگذشت:
"پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنیست".
فروغالزمان فرخزاد در سال ۱۳۱۳ در تهران زاده شد.
مادرش خانهدار بود و پدرش سرهنگ ارتش:
"به محض اينكه صدای چكمههايش بلند میشد، همه خودمان را از ديدرس و دسترس او دور میكرديم. ولی همين پدر تمام خانه را به كتابخانه تبديل كرده بود".
آيا او به همين خاطر عنوان نخستين جُنگهايش را "اسير"، "ديوار" و "عصيان" گذاشت؟
"۱۳ يا ۱۴ ساله كه بودم خيلی غزل میساختم و هيچوقت چاپ نكردم. توی آشپزخانه، پشت چرخ خياطي، همينطور میگفتم. هنوز ساخته نشده بودم".
۱۵ ساله بود كه دبيرستان را رها كرد و در هنرستان زير نظر چند آموزگار بنام، نقاشی آموخت.
يك سال پس از آن به نويسنده "كاريكلماتور" پرويز شاپور دل داد و بر خلاف ميل خانوادهاش با او پيوند زناشويی بست و به اهواز رفت:
"بيش از هر چيز به هنرم و بعد به پسرم (كاميار) علاقه دارم".
۱۸ ساله بود كه "اسير" نخستين جُنگ شعرش را به چاپ رساند و از آن پس بيان احساسات صميمانه و بیپروای زنانه را پايه ريخت و به ويژه با شعر "گناه" در دومين جُنگش "ديوار" شور و آشوبی در ميان روشنفكران برانگيخت:
"گنه كردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی كه گرم و آتشين بود".
۲۰ ساله بود كه از همسرش جدا شد، افسردگی و محروميت از ديدار فرزندش را پشت سر گذاشت و دو سال بعد به اروپا رفت و ايتاليايی و آلمانی آموخت:
"تصور نمیكردم اين سفر اينقدر در روحيهام مؤثر باشد و تا اين درجه سلامت و آرامش از دسترفتهام را بازگرداند".
۲۴ ساله بود كه در "سازمان فيلم گلستان" استخدام شد و به دارنده آن ابراهيم گلستان نويسنده و فيلساز نامدار دل باخت و در تدوين چند فيلم مستند با او همكاری كرد و سپس در چند فيلم مانند "خواستگاری" به كارگردانی ابراهيم گلستان نقش آفريد.
۲۸ ساله بود كه با تهيه فيلم "خانه سياه است" پرده از زندگی سخت و ناگوار جذاميان تبريز برداشت و يكی از آنها را به فرزندی پذيرفت.
دو سال بعد "تولدی ديگر" را به چاپ رساند:
"در مورد كار خودم قاضی ظالمی هستم. ۳۰ سالگی برای زن سن كمال است. اما محتوای شعر من جوانتر است".
او در اين جُنگ از بيان احساسات شخصیش به بيان احساسات لطيف انسانی و ترسیم نارسايیهای زندگی رسيد:
"نگاه كن كه غم درون ديدهام
چگونه قطره قطره آب میشود".
آيا او اسير ديواری بود كه عصيان كرد تا در تولدی ديگر ايمان بياورد به آغاز فصل سرد؟
فروغ فرخزاد در ۳۲ سالگی در زادگاهش درگذشت.
ریاضیات
علم اعداد است
و
نه علم افراد
فروغ وقتی داستان مینویسد
فروغ فرخزاد در کنار شعر، داستان کوتاه هم مینوشت، اما پس از مدتی داستاننویسی را ترک کرد. در دنیای هنر، فروغ آناندازه که شاعر است، همان اندازه داستاننویس نیست؛ انگار دانسته راهش را از داستان چپ کرده و کاملا به شعر چسپیدهاست.
امروزه فروغ بهعنوان یک شاعر مطرح است، اما از فروغ داستاننویس خبری نیست، ظاهرا این بهنفع او است؛ زیرا داستانهای او به کارش لطمه زده و بهانهای برای نقد کارهایش به دست منتقدیناش سپردهاست.
فروغ شش داستان کوتاه دارد. داستانهای او اگرچه عناصر مهم داستاننویسی را ندارد و دارای کاستیهای فراوان است، اما محتوا و مضامین خوبی دارد. همه داستانهای او از عشق حکایت میکند و درونمایهی آنها را عشق، تنهایی و جدایی تشکیل میدهد. نویسنده اغلبا در وجود یکی از شخصیتهای داستان احساسات، آرزوها و علایق خود را میریزد، توصیفهای عینی ارائه میدهد و خواننده را با فضای تلخ روبرو میکند.
از فروغ داستانهای اندوه فردا، شکست، تنهایی، انتها، کابوس و بیتفاوت بهجا مانده و هرکدام بهتنهایی روایتکنندهای بخش از زندگی او، دوروبرهایش و جامعه است.
اندوه فردا
«اندوه فردا» یکی از داستانهای او است. اندوه... داستان عشق دو فرد است، دو دلداده و نازکدل. داستان عشق دو دانشجو با ملیتهای مختلف که در یک روز آفتابی در کنار دریاچهای باهم آشنا میشوند و دختر که از شرق آمده، مرگ مادرش سبب شده کشوری را که در آن دانشجو است ترک کند و به خانه نزد برادرهای خُردش برگردد تا سرپرستی آنها بهعهده بگیرد.
این داستان عاشقانه، عامهپسند و احساساتی و توصیفی است. نویسنده تلاش کرده علاقه و شوق جوانی را با احساسات جوانی پرشور روایت کند. تصویرپرداری صحنهها جذاب است و برای خواننده شوق ادامه دادن متن را میدهد.
نویسنده با زبان ساده و تصویرپردازی و خلق یک صحنه که در آن اتاق یک مرد است و عکس حضرت مریم در آن دیده میشود، عشق دو دلداده را روایت میکند. اتاق و نصب عکس مریم در آن که سهبار در داستان پیدا میشود، عشق دو نفر را معصوم و پاکیزه بیان میکند. «سایههای شان روی دیوار مقابل افتاده بود و بالاتر از سایهها قاب ظریف طلایی حضرت مریم با چشمهای بیحال و لبخند معصومش این منظره را مینگریست…»(اندوه فردا)
این داستان که از زمان حال آغاز میشود، بهتمهید میرود و با یک فلشبک گذشته را بهتصویر میکشد. «یک روز آفتابی در کنار دریاچه با هم آشنا شده بودند. دختر از شرق آمده بود…»(همان) نویسنده از شخصیتها شناسی نمیدهد و تنها به حالات روانی آنها میپردازد.
روایت مستقیم و نوع آن لطمه به ساختار اثر زدهاست.
شیون شرق
کاش میشد
بهجای غصه خوردن کمی خوشبختی خورد
و بهجای نشخوار خاطرههای تلخ
چیزی از جنسِ عسل.
کاش میشد به سیاستمدارها فهماند
که پرورشِ یک گُلِ کوچک
بهتر از نوشتنِ دهها اساسنامهی خونین است.
کاش میشد دست و روی زندهگی را شُست
موهایش را شانه زد
روبهرویش نشست
سیبی برایش پوست کرد
و به او گفت: زیاد خُرده نگیر!
انسان از روزِ نخست بهمصیبتش مُعتاد است.
کاش میشد آدمی را با کاشهایش
بهحقیقتی پرتاب کرد؛
حقیقتی از جنسِ خودش.
جاوید فرهاد
فردریش انگلس
تمام تفاوت این بردگی با بردگی آشکار قدیمی فقط در این است که کارگر مدرن آزاد به نظر می رسد، زیرا او نه یک بار برای همیشه، بلکه به صورت جزئی، برای یک روز، یک هفته، برای یک سال فروخته می شود، و به این دلیل که یک مالک او را نمی فروشد. به دیگری، و او خود مجبور است خود را به این طریق بفروشد، زیرا برده یک نفر نیست، بلکه برده کل طبقه دارایی است.
ایرادات نظری این سخن انگلس جوان کدامند؟
این دعاوی گوته
فاقد اعتبار علمی و واقعی اند.
ریشه بشر
نه در شعور و شرف
بلکه در چیز دیگری است.
چیز دیگری که منشاء شعور و شرف و هارت و پورت های دیگر هم است.
چیست؟
میخواستم شعری به قشنگی زندهگی بنویسم
اما فقر در تنهایی سیگار میکشید
خوشبختی با کودکم لَج کرده بود
و به سرنوشتِ فرسودهاش میخندید.
ساعتِ دیواری بر گردنِ سکوت آویزان بود
و زنم در آشپزخانه
گَردِ تنگدستی را از سر و صورتِ بشقابها میشُست.
خدا آنسوتر روی جا نمازی پهن بود
و کسی زیرِ لب برایش چیزی میخواند.
بیرون هم سرما میبارید
و حنجرهی گنجشکها را یخ میزد.
دلتنگی، دلم را اشغال میکرد
و من مانندِ سربازِ شکستخورده در جنگ
سرافگندهگیام را روی شانهی سرنوشت بر دوش میکشیدم.
جاوید فرهاد
خرافه افکار مثبت و منفی
از اختراعات دار و دسته ای مسیحی ـ دست راستی در ینگه دنیا ست
که معروفترین طرفدارش مک دونالد است.
افکار حقیقی و باطل وجود دارند
و نه افکار مثبت و منفی
در اوج آرزو
بگذار تا ازین شب دشوار بگذریم
آنگه چه مژده ها که به بام سَحر بریم
رود رونده سینه و سر می زند به سنگ
یعنی بیا که ره بگشاییم و بگذریم
لعلی چکیده از دل ما بود و یاوه گشت
خون می خوریم باز که بازش بپروریم
ای روشن از جمال تو آیینۀ خیال
بنمای رخ که در نظرت نیز بنگریم
دریاب بال خستۀ جویندگان که ما
در اوج آرزو به هوای تو می پریم
پیمان شکن به راهِ ضلالت سپرده به
ما جز طریق عهد و وفای تو نسپریم
آن روز خوش کجاست که از طالعِ بلند
بر هر کرانه پرتو مهرش بگستریم
بی روشنی پدید نیاید بهای دُر
در ظلمت زمانه که داند چه گوهریم
آن لعل را که خاتم خورشید نقش اوست
دستی به خون دل ببریم و بر آوریم
ماییم سایه کز تکِ این درۀ کبود
خورشید را به قلۀ زرفام می بریم.
ه الف سایه
هوشنگ ابتهاج
خوب.
ایراد این نگرانی شازده کجا ست؟
گفتار خلایق را باید تحلیل مارکسیستی کرد تا حقیقت کشف شود
ضمنا
صاحبگفتار هم شناخته شود
نئوفاشیسم وفوندامنتالیسم
نه به دلیل بحران عمومی سرمایه داری،
بلکه به دلیل شکست سوسیالیسم و فرار پرولتاریا از جبهه رزم طبقاتی رشد می کنند. نئوفاشیسم وفوندامنتالیسم
به مثابه آلترناتیو برای امپریالیسم و فئودالیسم
ارد صحنه شده اند
و روز به روز تقویت می شوند.
پس از شکست سوسیالیسم
اولیگارشیسم هم بر نئو فاشیسم وفوندامنتالیسم مزید شده است
و اکنون جبهه متحد ضد امپریالیستی این سه جریان ارتجاعی
چه بسا تحت خمایت امپریالیسم
تشکیل می یابد.
جهان گرفتار اغتشاش همه جانبه عظیمی است.
تمیز خیر از شر
اگر احیانا وجود داشته باشد
بدون نسلیج به تسلیحات مارکسیستی محال گشته است
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر