۱۴۰۳ بهمن ۸, دوشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۴۷۱)

    


میم حجری



شايد تا صبح زنده نباشم
مسجد خانه خداست
امشب درش را باز بگذاريد تا زنده بمانم.

بعضی ها

ترامپ
 دارد همین ها را بازداشت می کند تا دسته دسته به مساجد بفرستد
بعصی ها  سنگ اینها را به سینه می زنند
 و
ضمنا  از ترامپ هواداری می کنند



⁨خبرنگاری طی مصاحبه ای از پیرمردی یهودی که بمدت 60 سال و هر بار
45 دقیقه کنار دیوار مقدس غربی اورشلیم به نیایش پرداخته بود پرسید
دعای روزانه شما طی این 60 سال چه بوده؟
پیر مرد گفت دعا میکنم برای:
"صلح بین مسیحیان- کلیمیان و مسلمانان؛
از بین رفتن تمام تنفر ها و جنگ ها,
رشد توام با بی خطری جوانها و تبدیل آنها به
افراد با مسئولیتی که انسانها را دوست داشته باشند,
و بالاخره اینکه سیاستمداران
بما راست بگویند و منافع جامعه را فراتر از منافع خودشان قرار دهند.
خبرنگار پرسید:
در نهایت احساس شما چیست؟
پیرمرد گفت:
احساس میکنم دارم با دیوار حرف میزنم."
احساس گفت و گو با دیوار نداری.
تو ۶۰ سال است که با دیوار گفت بی گو می کنی.
به عوض دیوار باید با توده دیوارساز و دیوار شکن گفتگو کرد
باید روشنگری علمی و انقلابی کرد
یعنی انقلاب اجتماعی را تدارک دید
حلال مشکلات از هر باب
انقلاب است
انقلاب است
انقلاب







شعر: دختران انتظار
دختران دشت!
دختران انتظار!
دختران امید تنگ
در دشت بی کران،
و آرزوهای بیکران
در خلق های تنگ!
دختران آلاچیق نو
در آلاچیق هائی که صد سال! -
از زره جامه تان اگر بشکوفید
باد دیوانه
یال بلند اسب تمنا را
آشفته کرد خواهد...
دختران رود گل آلود!
دختران هزار ستون شعله،‌به طاق بلند دود!
دختران عشق های دور
روز سکوت و کار
شب های خستگی!
دختران روز
بی خستگی دویدن،
شب
سر شکستگی!-
در باغ راز و خلوت مرد کدام عشق -
در رقص راهبانه شکرانه کدام
آتش زدای کام
بازوان فواره ئی تان را
خواهید برفراشت؟



بیا ساقیا می بگردش در آر
که دلگیرم از گردش روزگار
مئی ده که چون ریزیش در سبو
بر ‌آرد سبو از دل آواز هو
از آن می که در دل چو منزل کند
بدن را فروزان‌تر از دل کند
از آن می که گر عکسش افتد بباغ
کند غنچه را گوهر شبچراغ
از آن می که گر شب ببیند به خواب
چو روز از دلش سر زند آفتاب
از آن می که گر عکسش افتد به جان
توانی به جان دید حق را عیان .
رضی‌الدین آرتیمانی »
ساقی‌نامه
تخیل  توانگر کند فرد را
خبر کن خروس جهانگرد را




 من دارم تماشایش می‌کنم و به این فکر می‌کنم
که
محمود دولت‌آبادی شکل نوشتن است؟
نیمقرن با واژه ها سر و کار داشته؟

منظور
زینب  کاظمخواه؟
دولت آبادی
نویسنده ای رئالیست بوده است.
کلیدر او آیینه جامعه بوده است
اگر چه محتوایش را
کسی نفهمیده است



گاهی لیوان را زمین بگذار!"...
استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:
به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند:
50 گرم، 100 گرم، 150 گرم
استاد گفت:
من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست.
اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید:
خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد..
حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام
کاری نخواهید بود.
فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است. اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!
دوستان عزیز، یادمون باشه لیوان آب را همین امروز زمین بگذاریم . محبت هم فراموش نشه
زندگی همین است! .... ازلابلای اینترنت

عجب معلمی.
آب لیوان در طول روز در هوای اتاق تبخیر می شود و وزنش کاهش می یابد.
اگر آب لیوان گازهای سکنه کلاس و هوا را جذب کند
وزنش افزایش می یابد.
چیزی یافت نمی شود که لایتغیر باشد.
لایتغیر فقط قانون تغییر است (مارکس)




مترسک چیست و فونکسیونش چیست؟
مترسک
وسیله ای در  تولید کشاورزی است
مترسک
شبیه بیل و کلنگ و خیش و گاو اهن و غیره است
مترسک برای رفتن تهیه و تولید نمی شود
مترسک آدم نمایی برای هراساندن پرندگان دانه خوار است



گرینلندی ها
به طرز عجیب و غریبی
گرفتار آمده اند:
قصد احراز استقلال و خودمختاری از دانمارک را داشتند
اکنون
  چاقوکشی از راه رسیده
که هم دانمارک را
و
هم
خلق خودمختاری خواه  گرینلند را
  تهدید به تسخیر گرینلند می کند


بی تو باران و خیابـان ، بــی گمان بی فایده است
شعر خواندن از حمیرا و بنان بی فایده است
.
سینه بی تو از تلاطم هایِ خود خالی شده
از تپش افتاده و قلبی چنان بی فایده است
.
بادِ ولگردی تو را دید و هواخواهِ تو شد
عاشق پاییز بودن بی خزان بی فایده است
.
شوقِ آغوشِ تو بود و جاذبه معنی نداشت
گردشِ ماه و زمین ، تا آسمان بی فایده است
.
بازيِ عشقت تمام و اي امان از آفسايد
عاشقم گل می خورد دروازه بان بی فایده است!
.
وقتِ نوشيدن نگو مجنونِ لبهاي تو شد
چاي سرد و خوردنش در استكان بی فایده است
.
شهر را بد مست كرده ، مويِ خيسِ لعنتي
بر سرِ تو جنگ ، نظم و پاسبان بی فایده است
.
چشم نرگس عاشق دشت شقایق ها که شد
لاله های واژگون یا ارغوان بی فایده است
.
عشق را چون خلقِ بازرگان به‌ زندان کرده بود
حبسِ طوطی در قفس بی ارمغان بی فایده است
.
نازيِ چشمانِ نامردت مرا اشغال كرد
یک لهستان عاشق‌ و اشغال آن بی فایده است
.
رامین رفیع


به یاد پدرم:
عقربه های ساعت با صدای یکنواخت و پیوسته، ارابه ی لحظه ها را به جلو می رانند، و فصل ها یکی، دیگری را به دنبال می کشند. آدمی غرق در تکرار روزمره گی خویش، پوسته می اندازد، و به عجز و نا توان چون بازیچه ای در دست صنعتگر زمان قرار می گیرد تا هر دم بر او نقش وُ رنگ دیگری زند، از او بکاهد، و بر او بیفزاید. و بر تن اش حسرت را چون پیراهنی چنان به بافت کشد که هرگز نخ نما نگردد.
و بعد در این میان تو می مانی و دریغ های زندگی، تو می مانی وُ ناگفته هائی که بر وجودت زخم می زند و برای همیشه در گلو ات باقی می ماند.
تو می مانی وُ انتظار گرمی آغوشی، دستی و یا سخنی که هیچگاه به سر انجام نمی آید. تو می مانی وُ فرصت هائی که در خاک تبعیدی ناخواسته مدفون می شوند!
در چنین روزی رفتی، تو در غربت به دور از چشمان تبعیدی من.
کاش می توانستم پیراهن حسرت و دریغ ها را از تنم در آورم، کاش می توانستم کوله بار سنگین وُ توان فرسا ی نا گفته ها را بر زمین بگذارم.
یادت همواره خوش!
ع. کرم زاده



این حرف های حریف
فاقد اعتبار علمی اند.
ما لینک  تعریف مارکسیستی مفهوم نیهلیسم را برای تان پست کردیم.
حداقل باز کنید و بخوانید تا رستگار شوید و  گمراه نمانید
بهشت برین جای رستگاران است و نه گمراهان و گمراه سازان و عوامفریبان
ما اگر فرصت باشد این دعاوی حریفان امپریالییستی
را
برای اجنه و اشباح
تحلیل خواهیم کرد

نیهلیسم

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/4536




گفت‌وگوی من با خودم!
امروز در سکوت دل‌انگیز روزگار،
با خودم گفتگو کردم.
نه با صدای بلند بلکه در دل،
در جایی که هیچ‌کس جز خودم نیست،
فقط من و دنیای درونم.
گفتم: "چطور خودم را بسازم؟"
چطور در این دنیای بی‌رحم،
دست از ترس‌هایم بردارم
و به سوی آن نسخه‌ای از خودم بروم
که همیشه در عمق قلبم پنهان بوده؟
چطور می‌توانم از دردهای گذشته‌ام
نوری بسازم که راه آینده‌ام را روشن کند؟
جواب دادم: "شروع کن از امروز
از همین لحظه‌ای که در آن ایستاده‌ای.
بساز خود را از آنچه هستی،
از تجربه‌هایت، از هر شکست و پیروزی،
از هر لحظه‌ای که به جلو پیش رفته‌ای،
از هر گریه و لبخند."
گفتم: "آیا توان دارم؟
و خودم پاسخ دادم: "بله، توان داری.
تو ساخته‌شده‌ای از قدرت درونی‌ات،
از تمام لحظه‌هایی که خود را باور کردی
و از هر باری که افتادی
و باز برخاستی."
در آن لحظه دانستم که ساختن خود
یک سفر بی‌پایان است.
باید به خودم اجازه دهم که رشد کنم،
که یاد بگیرم که اشتباه کنم
که همیشه به جلو بروم،
حتی وقتی که ترس‌هایم مرا به عقب می‌کشند.
بساز خودت را
زیرا در درون تو،
تمام قدرت‌های لازم برای ساختن یک زندگی
با تمام شکوه و زیبایی نهفته است.
با قلم‌: سمیرا " صدیقی

"برای چی باا خودت گفتگو می کنی؟
ما سراپا گوشیم و سراپا زبان
 و
منتکش هر همنوع هماندیشی



اسکندر رومی را پرسیدند: دیار مشرق و مغرب به چه گرفتی، که ملوک پیشین را خزاین و عمر و ملک و لشکر بیش از این بوده است، اما ایشان را چنین فتحی میسر نشده.
گفتا: به عون خدای عزّوجل هر مملکتی را که گرفتم رعیتش نیازردم و نام پادشاهان جز به نکویی نبردم.
بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی برد
گردآورنده: نشریات فراز
با مهر،
فراز ـ آیینه‌دار فرهنگ و هنر
ارسال مقالات:
برای ارسال آثار علمی و مقالات خود جهت انتشار در نشریات فراز، می‌توانید با آدرس‌های زیر تماس بگیرید:
وب‌سایت:


سعدی جان
اولا مشد اسکندر
از خدای عون و مکان خبری نداشت
سکنه یونان باستان
به خدایان اولمپ که ساکن کوهستان اولمپ بودند
باور داشتند که انعکاس طبیعت و جامعه یونان بودند
مثال:
خدای عقاب و آذرخش
خدای عشق و سکس و هوس
...
ثانیا
شیوه همه اشغالگران
خرید و یا فریب و یا قتل روشنفکران و بزرگان (اعضای طبقه حاکمه) کشور اشغال شده بوده است
ثالثا
تخت جمشید را مگر همین اسکندر به اتش نکشید
و دختران ماهروی شاهان را تصاحب نکرد
و
رفیق معترض خود را مگر در جا به دشنه نبست و مکشت؟
انتشارات فراز
 می تواند
فرهنگ مفاهیم فلسفی و سیاسی و جامعه شناسی و ... ما را مفت و مجانی منتشر کند
اگر قصد خدمت به خلق دارد
معنی این جمله مارکس از قرار زیر است:
وجود جامعتی انسان ها
تعیین کننده شعور جامعتی آنها ست
و
نه برعکس.




تفاوت دو برخورد به جانان:
شاعر اصفهانی:  
به دنبالت میام هر جا که باشی...
شاعر شیرازی:  
سر راهت نشینم تا بیایی.

  این دو مصراع شعر
میدان بسط و تعمیم دیالک تیک اکتیو و پاسیو (فعال و منفعل) است:
شاعر اصفهانی
عاشق اکتیوی (فعالی) است
اهل عمل است
دنبال جانان می افتد و دمار از روزگارش در می آورد تا کام گیرد و آرام یابد.
شاعر شیرازی
عاشق پاسیوی (منفعلی) است
اهل انتظار است و نه اهل عمل
تنبل است و نه فعال

کتاب انتزاعی هنوز نوشته نشده است
ای بسا کتاب ها که به درد اجاق می خورند
سیدی به نام کسروی
هر هفته صدها جلد کتاب به اجاق می سپرد تا کسی نخواند


ای که اخمت به دلم ریخت غم عالم را
خنده‌ات می‌بَرَد از سینه دو عالم غم را
برق لب‌های تو یادآور ِشاتوت و شراب
چشمه‌ی اشک ِتو بی‌قدر کند زمزم را
گاه از آن غنچه فقط زخم زبان می‌ریزی
گاه با بوسه شفابخش کنی مرهم را
بسته‌ای غنچه‌ی سرخی به شب گیسویت
کرده‌ای باز رها خرمن ابریشم را
"نرگست عربده‌جوی و لبت افسوس‌کنان"
با همین‌هاست که دیوانه کنی آدم را .
 بهمن صباغ زاده

صباغ جان
این حرف ها
نامعاصرند.
اکنون
هر رهگذری
خواه خروس و خواه مرغ
کلکسیونی از عکس های سکسی ثابت و سیار در اختیار دارد
می توان مفت و مجانی  به لهو و لعب کتبی و شفاهی ۲۴ ساعته پرداخت
شعری بگو که معاصر باشد و نه نامعاصر
نو باشد و تکراری و توخالی


نیهلیسم (پوچی گرایی، باور به اصالت پوچی)
مکتبی
عمیقا  ارتجاعی است.
همه دار و دسته های مرتجع در همه جای جهان
 از فاشیسم تا فوندامنتالیسم
مبلغ نیهلیسم بوده اند.
سرسخت ترین و پیگیرترین مبلغ نبهلیسم نظری و عملی
نیچه (فیلسوف فاشیسم) بوده است

نیهلیسم

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/4536




به کس مپسند رنجی کز برای خویش نپسندی
به دوش کس منه باری که خود بردنش نتوانی   
 پروین اعتصامی

این عکس پروین اعتصامی نیست
این عکس ژاله اصفهانی است



شما که همه چیز را علت و دلیل بدبینی
 جا می زنید،
 بفرمایید که منظورتان از بدبینی (پسیمیسم) چیست؟


تا چشم کار می کند،
کسی در دیدرس نیست تا به اندرز نرگس جامه عمل پوشانده شود.

قرن بیست و یکم
 قرن تبدیل هر چیزو هر کس حقیقی به با مجازی است.
قرن قدر قدرتی عکس ها ست
قرن جایگزینی خودپرستی و خداپرستی و حتی کالاپرستی و پول پرستی به عکس پرستی است
جامعه و جهان
 دیگر
«صحنه پهناور تئاتر نیست تا هر کسی نقشی بازی کند» (شکسپیر)
افراد
در آن واحد چندین نقش متفاوت و متضاد بازی می کنند، بی آنکه نقشی بازی کرده بانشد
همه چیز مصنوعی، تصنعی، تقلبی و قلابی است.
و
معترض و منتقدی در بین نیست.

قرن بیست و یکم
قرن تبدیل خودپرستی (اگوئیسم) به فضیلت اخلاقی است
برای اینکه در این قرن نکبت
خودستیزی دست در دست با خرد ستیزی
یکه تاز میدان ها ست




اينگونه که من؛ هيچکسی مفت نباخت
تاوان چنین باخت، که باید پرداخت؟
من سنگ صبور خلوت خود بودم،
دیوانه ای آمد و به چاهم انداخت!
پیرایه یغمایی

بنره رم بیر قوجامان ـ داغه
که دریاده دورار
(به کوه دیرمانی می مانم
که در دریا ایستاده باشد)
میرزا علی اکبر صابر
 (هوپ هوپ)
معنی تحت اللفظی:

 کسی بازنده تر از من ننوده است.
 تاوان باختی از این دست را چه کسی می تواند بدهد؟
من در انزوای  خویش
صخره ای کوه آسا و استوار بودم
 (مظهر لایزال صبر و بردباری بودم)
علیرغم آن
دیوانه ای آمد و مرا بسان سنگی از جا کند و به چاه انداخت
و
صد عاقل
اکنون
حتی
عاجز از در آوردنم از این چاه اتد.

اينگونه که من؛ هيچکسی مفت نباخت
تاوان چنین باخت، که باید پرداخت؟
من سنگ صبور خلوت خود بودم،
دیوانه ای آمد و به چاهم انداخت!
#پيرايه_يغمايی


کسی که چنین شعاری را داده است
عاجز از تمیز اسم از ایسم بوده است.
لنین
فردی بوده است و افراد فانی اند.
باقی
 افکارند و نه افراد
لنیینسم
به مثابه علم و ایده ئولوژی
باقی است و توسعه و تکامل یافته و می می یابد.
ای بسا نظرات لنین که مارکسیستی ـ لنینیستی نیستند
و نقد شده اند و باید نقد شوند


عشق
بر خلاف تصور بعضی ها
وابسته ساز و بنده ساز است و نه آزادساز و استقلال بخش
عشق
اصلا رابطه نیست
دوستی و دشمنی رابطه اند که دو طرفه اند
عشق و نفرت
یکطرفه اند
عاشق
وابسته خودپو و غیر ارادی معشوق کذایی است
در کلیدر
حریف
عاشق جلاد  خود می شود
و دولت آبادی
این پدیده را توضیح پسیکولوژیکی میدهد
چون از مارکسیسم بی خبر است


گلستان سعدی
حکایات
سعدی (رح)
مردم‌آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود. سنگ را نگاه همی‌داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد. درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین روزگار کجا بودی؟ گفت: از جاهت اندیشه همی‌کردم، اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم.
ناسزایی را که بینی بخت یار
عاقلان تسلیم کردند اختیار
چون نداری ناخن درنده تیز
با ددان آن به که کم گیری ستیز
هر که با پولاد بازو پنجه کرد
ساعد سیمین خود را رنجه کرد
باش تا دستش ببندد روزگار
پس به کام دوستان مغزش بر آر
انتقام
نشانه نادانی و کوته بینی و کوته اندیشی است
انتقام
عملکردی سطحی، سست و فردی است.
خردگرایان
به عوض انتقام
به انقلاب متوسل  می شوند
که طبقاتی و جامعتی است

خوش بینی و بدبینی
(اوپتیمیسم و دسیمیسم)
قبل از همه
علت و دلیل طبقاتی دارد.
 اعضای طبقات اجتماعی مرتجع
 بدبین اند
و
 اعضای  طبقات اجتماعی انقلابی
 خوش بین.


برد دزدی را سوی قاضی عسس
خلق بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود ؟
دزد گفت از مردم آزاری چه سود ؟
گفت، بدکردار را بد کیفر است
گفت، بدکار از منافق بهتر است
گفت : هان ، بر گوی شغل خویشتن
گفت، هستم همچو قاضی راهزن
گفت، آن زرها که بردستی کجاست ؟
گفت، در همیان تلبیس شماست
گفت، آن لعل بدخشانی چه شد ؟
گفت، می‌دانیم و می‌دانی چه شد
گفت، پیش کیست آن روشن نگین ؟
گفت، بیرون آر دست از آستین
دزدی پنهان و پیدا، کار توست
مال دزدی، جمله در انبار توست
تو قلم بر حکم داور می‌بری
من ز دیوار و تو از در می‌بری
حد به گردن داری و حد می‌زنی
گر یکی باید زدن، صد می‌زنی
می‌زنم گر من ره خلق، ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق
می‌برم من جامهٔ درویش عور
تو ربا و رشوه می‌گیری به زور
دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم
من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیهدل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل، گر یکی ابریق برد
دزد عارف، دفتر تحقیق برد
دیده‌های عقل، گر بینا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند
دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید
من براه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی، کج نکردی راه را
میزدی خود، پشت پا بر راستی
راستی از دیگران میخواستی
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب، عیب خود مپوش
چیره‌دستان میربایند آنچه هست
میبرند آنگه ز دزد کاه، دست
در دل ما حرص، آلایش فزود
نیست پاکان چرا آلوده بود
دزد اگر شب، گرم یغما کردنست
دزدی حکام، روز روشن است
حاجت ار ما را ز راه راست برد
دیو، قاضی را بهرجا خواست برد .... پروین اعتصامی

ایراد مفهومی و فلسفی این شعر انتقادی ـ اجتماعی پروین
بیگانگی او با تعریف مفاهیم مثلا دزدی است.
دزد
در جامعه بشری
متعلق به تحتانی ترین لایه اجتماعی است
متعلق به لومپن پرولتاریا  (بینوایان، بی خانمانان، بی همه چیزان) است
قاضی اما متعلق به فوقانی ترین قشر اجتماعی است
مأمور طبقه حاکمه است که مالک همه چیز است



به ما می گفتند : نباید پپسی بخورید ،
چون گناه دارد .
وقتی به تهران آمدم اولین کاری که کردم ،
از یک دستفروش یک پپسی خریدم.
درش تالاپ صدا کرد و باز شد.
بعد که خوردم دیدم خیلی شیرینه.
پس از آن نتیجه گرفتم گناه شیرین است   
حسین پناهی

از همین حکایت حسین پناهی
سطح فکری روشنفکریت (شعرا و نویسندگان و علما ...) کشور معلوم می گردد.
دلیل تحریم پپسی توسط علمای اسلام
تعلق کارخانه پپسی به سرمایه داری بهایی بود.
همین و بس.
البته تحریم پپسی و عرق سگی و غیره
به لحاظ محتوای غذلیی ـ شیمیایی آنها
عاری از ایراد است.
پپسی نوشابه به درد بخوری نیست
آب مفیدتر از پپسی است
شیرین بودن به دلیل مواد قندی است و نه به دلیل کیفیت آن


سر به سنگی می زدم فریاد خوان
پاسخم آمد شکست استخوان
سنگ سنگین دل چه می داند که مرد
از چه سر بر سنگ می کوبد به درد
او همین سنگ است و از سرها سر است
سنگ روز سر شکستن گوهر است
تا چنین هنگامه ی سنگ است و سر
قیمت سنگ است از سر بیشتر
روزگارا از توام منت پذیر
گوهر ما را کم از سنگی مگیر
هر که با سنگی ز سویی تاخته ست
سایه هم لعل دلی انداخته ست .... هوشنگ ابتهاج
سنگ سنگیندل چه می داند که مرد
از چه سر بر سنگ می کوبد به درد
سایه
چرا
سایه جان.
سنگ (حجر)  می داند که دلیل سر کوبیدن خیلی ها به سنگ چیست.
دلیلش این است
 که مغز بشر اگر به کار انداخته نشود، گچ می بندد و تبدیل به سنگ و صخره می شود.
اگر کسی مغز اندینشده داشته باشد
نه شاعر می شود و نه عاشق


موجیم و وصل ما از خود بریدن است
ساحل بهانه‌ای‌ست، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما درخود چکیدن است
ما مرغ بی‌پریم، از فوج دیگریم
پروازِ بالِ ما در خون تپیدن است
پر می‌کشیم و بال، بر پرده‌ی خیال
اعجاز ذوق ما در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم جز سایه‌ای ز خویش
آیینِ آینه خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامُشی
پاسخ همین تو را تنها شنیدن است
بی‌درد و بی‌غم است چیدن رسیده را
خامیم و درد ما از کال چیدن است...
قیصر_امین‌پور

موجیم و وصل ما از خود بریدن است
ساحل بهانه‌ای‌ست، رفتن رسیدن است
قیصر

این شعر قیصر
شعری سرشته به خردستیزی است
این شعر قیصر
فرمی از عوامفریبی سرشته به خودفریبی است.
قیصر
میان رفتن (سفر) و رسیدن (مقصد)
علامت تساوی می گذارد.
اگر همین ادعا را در فرم نثر بیان دارد، مورد تمسخر کودکان کودکستان قرار می گیرد
همین خرافه را
برنشتاین (مؤسس رویزیونیسم) هم اشاعه داده است:
او گفته است:
جنبش = همه چیز
آماج = هیچ و پوچ
او
جنبش بی آماج را توصیه کرده است.
به نظر او
کارگران و زخمتکشان
باید دست به جنبش بزنند، ضرب و شتم و خونین و مالین بشوند
ولی مقصدی به نام سوسیالیسم و جامعه عاری از سرکوب و استثمار و ستم نداشته باشند
به زبان شعرای عوامفریب
رفتن شان ضمنا به معنی رسیدن شان هم باشد


آدم کم کم شروع به مردن می کند،
اگر سفر نکند،
اگر کتاب نخواند،
اگر به صداهای زندگی گوش ندهد،
اگر برای خودش ارزش قائل نشود،
کم کم شروع به مردن می کنی:
اگر عزت نفس خود را بکشی ،
اگر اجازه ندهی دیگران به تو کمک کنند.
کم کم شروع به مردن می کنی:
اگر برده عاداتت شدی،
هر روز در همان مسیرها قدم زدن...
اگر روال خود را تغییر ندهی،
اگر رنگ های مختلف نمی پوشی ،
یا با کسانی که نمیشناسی یا میشناسی صحبت نکنی ،
کم کم شروع به مردن می کنی:
اگر از احساس اشتیاق اجتناب می کنی ، از احساسات آشفته
اونایی که چشماتو به برق زدن میاندازند و
و قلبت برایشان تند تند میزند.
کم کم شروع به مردن می کنی:
اگر گاوصندوق قلبت را برای ناشناخته ها باز نمیکنی و به خطر نمی اندازی
اگر دنبال یک رویا نمی روی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
حداقل یک بار در زندگی
برای فرار از نصایح معقول زمان بگذاری….
نذار آهسته آهسته بمیری،
شاد بودن را همیشه تجربه کن و فراموش نکن!
~ پابلو نرودا
شاعر و نویسنده از کشور شیلی که در سال 1971 جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد
نرودا
غیر از مغز اندیشنده
کم و کسری نداشته است
بی دلیل نیست که امپریالیسم به عشعارش جازه نوبل موبل داده است



توصیف پول فقط می تواند همین باشد.
همین توصیف مارکس از پول را هر آخوند و نویسنده ساده لوحی هم می تواند عرضه دارد.
تحلیل مارکسیستی  پول اما از قرار دیگری است.
پول
کالا ست.
پول واسطه و میانجی مادی برای تعویض و مبادله کالاها ست.
قبلا و در خیلی از جوامع عقب مانده، هنوز هم
تعویض و مبادله  کالا بدون وساطه و میانجی، بدون پول صورت می گرفت و صورت می گیرد.
چه بسا بزغاله ای و یا پالتویی و کلاهی و چرمی و مسوه ای
نقش واسطه و میانجی برای مبالده کالاها را به عهده داشت.
پول
کالای کالاها ست
پول کالایی است که با آن می توان همه کالاها را خرید وفروش کرد.
پول پرستی
در حقیقت
کالاپرستی است.
در کالاپرستی و پول پرستی
جای خدا را کالا و پول می گیرد.
پول و کالا
فی نفسه چیز بدی نیستند.
خود پول هم بسان کالا تولید می شود.
کالا = کار مرده (مارکس)
کالا  مثلا دوچرخه = طبیعت (آهن) سرشته به نیروی کار انسانی  
کالا = طبیعتی که نیروی فکری و عضلانی بشر در ان نفوذ کرده است
 کالا = نفوذ طبیعت بشری در طبیعت
کالا
دیالک تیکی زا طبیعت اول و طبیعت دوم (جامعه و بشر) است.
بشر با پرستش پول و کالا
در واقع
لیاقت و خلاقیت بشری خود را می پرستد (مارکس)
کالاپرستی و پول پرستی
در واقع
ماهیت مولد و خلاق خودپرستی است
 کالا آیینه تمامنمای ماهیت بشری بشر است
بشر در آیینه کالا
خود را باز می بیند و باز می شناسد
خود مولد و خلاق خود را

پیرمردی که‌ شغلش ‌زراعت و مالداری بود‌، نقل‌ میکرد:
گرگی در اتاقکی در خوابگاه گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار چوچه داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون ‌آسیبی ‌به‌ گوسفندان‌ نمیرساند‌ وبخاطر ترحم‌ به‌ این ‌حیوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و‌ بچه‌هایش‌، او را بیرون ‌نکردیم‌، ولی ‌کاملا ا‌و را زیر نظر‌ داشتیم‌.
این‌ ماده‌ گرگ ‌به ‌شکار میرفت‌ و هر بار مرغی‌، خرگوشی ‌، بره‌ای شکار میکرد و برای ‌مصرف ‌خود و بچه‌هایش ‌می آورد‌.
اما با اینکه ‌رفت ‌آمد ‌او از خوابگه گوسفندان ‌بود، هرگز متعرض‌ گوسفندان ‌ما نمیشد‌.
ما دقیقا آمار گوسفندان ‌و‌بره های‌ آنها ‌را داشتیم‌ وکاملا" مواظب‌ بودیم‌، بچه‌ها تقریبا‌ بزرگ ‌شده‌‌‌‌ بودند.
یک‌بار و در غیاب ‌ماده ‌گرگ ‌که ‌برای ‌شکار رفته‌ بود، بچه‌های ‌او‌‌ یکی ‌از ‌بره‌ها را کشتند!
ما صبرکردیم، ببینیم ‌چه ‌اتفاقی‌ خواهد افتاد‌؛ وقتی ‌ماده ‌گرگ ‌برگشت ‌و این ‌منظره ‌را دید، به ‌بچه‌هایش ‌حمله‌ور شد؛ آنها ‌را دندان می گرفت و میزد ‌و بچه‌ها ‌سر و صدا و جیغ ‌میکشیدند ‌و پس ‌از آن ‌نیز ‌همان‌ روز ‌آنها را برداشت‌‌ و از ‌منطقه ‌ما رفت‌.
روز بعد، با کمال ‌تعجب ‌دیدیم، گرگ، یک ‌بره‌ ای شکار کرده و آن‌ را نکشته ‌و زنده ‌آن‌ را از دیوار‌ خوابگاه گوسفندان ‌انداخت ‌رفت‌.»

نباتات و حیوانات نیاکان بشرند.
 تبار سگان هم به گرگان می رسد.
سگ = گرگ اهلی شده.
فقط گرگ ها خردگرا نیستند.
همه نباتات و حیوانند چنین اند.



مائیم که از باده‌ی بی‌جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
مائیم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم    
مولانا
معنی تجت اللفظی:
عرفا
بسان خورشید که صبح طلوع می کند و عصر غروب،
با می بدون جام و با زندگی بی سرانجام خوشند.
بی اعتنا به این تشبیه بی محتوا
می بدون جام
شبیه محتوا بدون فرم و جان بدون اندام است
این تصوری ضد دیالک تیکی است
یعنی ضد عقلی است
عرفان
مکتبی ایراسیونالیستی (ضد عقلی) و ایرئالیستی (ضد واقع بینی) است.
به همین دلیل
همه ادیان بدون استثناء متکی بر عرفانند
چون دعاوی خرافی و ضد علمی و ضد عقلی و ضد تجربی و ضد واقعی مذهبی
را
بدون قلدرمنشی و خردستیزی عرفان
نمیتوان به مردم تحمیل کرد و باوراند.
زندگی بی سرانجام
هم دال بر نیهلیسم (پوچی گرایی) عرفان است.
برای عرفان همه چیز هیچ و پوچ است
زندگی فرقی با مرگ ندارد.
به همین دلیل
همه فرقه های تروریستی متکی بر منطق تق و لق عرفانند.


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر