واقعا؟
یعنی شتاخت چیزها
ربطی به خود آن چیزها ندارد؟
مثلا
تعریف هر کس از سیب و سیب زمینی و سیب خور و سیب زمینی خر
یر ظبق افکار افراد است؟
دم
یعنی لحظه.
دم و لحظه به تنهایی وجود ندارند
دم در دیالک تیک دم و عمر
و لحظه
در دیالک تیک لحظه و روند وجود دارد.
غنیمتدانی دم یعنی مطلق کردن دم و یا لحظه:
مثلا زمان حال و لذات انی.
همه رباعیات خیام حول این جزم او (غنیمتدانی دم) می چرخند.
برای خیام
عمر و روند هیچ و پوچ اند.
دیالک تیک دم و عمر
اما
فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل است
خیان در واقع
جزء را مطلق می کند و کل را ماستمالی.
حقیقت اما نه در جزء و دم و لحظه
بلکه در کل و عمر و روند است.
بهترین شعر احسان طبری
در ذم این خرافه خیام است:
ننگ بر هر که به دنبال دم است
(نقل به مضمون)
به هر چیز در جهان پناه ببری در امان خواهی بود
جز به انسان
اشعار دلنشین
اشعار دلنشین و یا شعار کور بشین و کربشین و خر بشین؟
ابر و باد و مه و خورشید و بشر در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت بخوری
مگر در جزیره متروک به سر می بری؟
مگر برای رفع گرسنگی و تشنگی و حوایج دیگر
به دهقان و آسیابان و خمیر گیر و شاطر و بقال و میوه فروش و خیاط و نجار و عطار و ... پناه نمی بری؟
اگر ثروتمند نیستی مهم نیست؛
بسیاری از مردم ثروتمند نیستند.
اگر سالم نیستی،
هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند.
اگر زیبا نیستی،
برخورد درست با زشتی هم وجود دارد.
اگر جوان نیستی،
همه با چهره ی پیری مواجه می شوند.
اگر تحصیلات عالی نداری،
با کمی سواد هم می شود زندگی کرد.
اگر قدرت سیاسی و مقام نداری،
مشاغل مهم متعلق به معدودی از انسانهاست.
اما اگر (( عزت نفس)) نداری
برو ...
که هیچ نداری .... یوهان گوته
عزت نفس چیست؟
عزت نفس نتیجه ارزیابی مثبت خویشتن خویش است
یعنی
مبتنی بر بضاعت مادی و یا فکری و فرهنگی خود و ضمنا ملتنی بر لیاقت خودشناسی است.
عزت نفسی که مبی اعتنا به بضاعت مادی و فکری و فلسفی و فرهنگی نباشد
توخالی است
پوسته ای بی هسته و فرمی بی محتوا، فرمالیسم محض است
تصنعی و قلابی است
وجود واقعی و خارجی ندارد
شب چون هوای بوسه و آغوش می کنی
دزدانه جام یاد مرا نوش می کنی
عریان ز راه می رسم و پیکر مرا
پنهان به بوسه های گنه جوش می کنی
شرمنده پیش سایه ی پروانه می شوم
زان شمع شب فروز که خاموش می کنی
ای مست بوسه ی دو لبم، در کنار من
بهتر ز بوسه هست و فراموش می کنی
مشکن مرا چو جام که بی من شب فراق
چون کوزه دست خویش در آغوش می کنی
سیمین! تو ساقی ی ِ سخنی وز شراب شعر
یک جرعه در پیاله ی هر گوش می کنی .... سیمین بهبهانی
مادر
«... مادر یهودی من برای مدت طولانی توسط همسایگان - روس ها پنهان شده بود و جان خود را به خطر می انداختند. و با این حال فاشیست ها او را پیدا کردند. در آن زمان یخبندان شدیدی در منطقه بریانسک وجود داشت. مادر را به میدان روستا بردند. تمام جمعیت به ساختمان شورای روستا رانده شدند. مرد اس اس با صدای بلند فریاد زد: "چند پسر داری، یهودی؟"
مادر با تحقیر به او نگاه کرد:
- میلیون ها فرزندان همه مادران روسی فرزندان من هستند.
- پسران شما کجا هستند؟
- آنها با شما می جنگند، حرامزاده های فاشیست.
- ای یهودی پسرانت را نفرین کن و ما به تو آزادی می دهیم.
مردم در انتظار پاسخ منجمد شدند.
زنی کوچک، با موهای خاکستری و بسیار بیمار از جایش بلند شد، شانه هایش را صاف کرد، هوای سرد را به ریه های سردش کشید و فریاد زد:
- من به پسرانم تبریک می گویم، به فرزندان روسیه برای مبارزه با دشمن منفور برکت می دهم ...
انفجار مسلسل زندگی مادرم را کوتاه کرد، زنی شوروی که روحش درک می کرد که دوستی بین مردم و عشق به میهن چیست...»
از خاطرات D.A. دراگونسکی "سالهای زره پوش"
به نام خداوند جان و خرد
فردوسی
اگر این تعریف فردوسی از خدا را با تعریف سعدی از خدا مقایسه کنید
متوجه می وشید که تفاوت خدای فردوسی با خدای سعدی
از زمین تا آسمان است
مفهوم رهبران خود خوانده به چه معنی است؟
اگر نرگس خودش خودش را رهبر نامیده باشد
یعنی رهبری خود خوانده به زعم بعضی ها باشد،
در این صورت یگر نمیتوان او را نهادهای امپریالیستی خوانده
نامید.
جامعه بشری
خصلت و ساختار طبقاتی دارد
نرگس
بر فراز طبقات اجتماعی شناور نیست
نرگش متعلق به طبقه اجتماعی معینی است
راستی متعلق به کدامین طبقه اجتماعی است؟
هر طبقه اجتماعی و هر چیز دیگر
دیالک تیکی از داخلی و خارجی (ملی و بین المللی) است
نرگس فرقی با عیسی و موسی ندارد
کسی و حزبی یافت نمی شود که خارج از این دیالک تیک باشد
نرگس در هر صورت مترقی تر از سیدعلی است
روانشاد ابراهيم نبوی طنزنویس ایرانی در کانال سه نقطه در متنی با عنوان «سی ویژگیهای یک ایرانی» نوشت:
آقای سریع القلم مقالهای نوشته بود با عنوان سی ویژگی انسان عقلانی.
من مقاله را خواندم. هی از بالا به پایین آمدم و از پایین به بالا رفتم و دیدم از آن سی ویژگی تقریبا هیچ کدامش را، من و شما و خیلی از ایرانیها ندارند.
برای همین نشستم چند ویژگی انسان ایرانی را نوشتم.
یک انسان ایرانی انسانی است که:
۱- هرگز نمیگوید “من نمیدانم.”
۲- همیشه از دیگران توقع دارد و خودش را مسوول هیچ چیزی نمیداند.
۳- در همه مسائل صاحب نظر است و اگر دربارهی چیزی که نمیداند نظر ندهد دق میکند.
۴- خودش را موظف به انجام هیچ چیزی نمیداند و هر کاری که میکند بخاطر این است که به دیگران لطف دارد و بزرگوار است.
۵- هرگز اشتباه نمیکند، حتی اگر در مسیر برعکس اتوبان رانندگی کند.
۶- هرگز با کسی که مخالفش است دوست نمیشود، چون مخالفانش بیشعورند.
۷- موظف است که هر چیزی را دربارهی هر کسی میداند به بقیه بگوید.
۸- زباله را توی خیابان میریزد و حتی الامکان هیچ قانونی را رعایت نمیکند.
۹- هیچ وقت هیچ تغییری نمیکند، چون همیشه کارهایش بی عیب است.
۱۰- هر فحشی که به دیگران میدهد انتقاد است و هر انتقادی که بقیه از او میکنند فحش است.
۱۱- برای نقل قول از دیگران حق دارد حرفهای آنان را به هر شکلی دوست دارد تغییر بدهد.
۱۲همه موظفند به عقایدش احترام بگذارند، چون همیشه حق دارد.
۱۳- همیشه سعی میکند پوز دیگران را بزند و روی دیگران را کم کند.
۱۴- هیچ کاری را بخاطر دیگران انجام نمیدهد، چون معتقد است مردم یک مشت بیشعورند.
۱۵- شهری که در آن به دنیا آمده بهترین شهر، رشتهای که در آن تحصیل کرده بهترین رشته و شغلی که دارد بهترین شغل است.
۱۶- در هر کاری تخصص دارد و مطمئن است که آن را بهتر از دیگران انجام میدهد.
۱۷- خوشبختی برایش یعنی کار نکردن و داشتن همه چیز
۱۸- وقتی اشتباه میکند نباید بگوید که اشتباه کردم چون بقیه پررو میشوند.
۱۹- در هیچ صفی نمیایستد، هرجا دلش بخواهد ماشینش را پارک میکند، بلند بلند حرف میزند و وسط حرف دیگران میپرد، چون همیشه حق دارد.
۲۰- به ستایش دیگران نیاز دارد ولی نظر دیگران برایش مهم نیست.
۲۱- از نظر او هر کسی که موفق شده امکانات داشته، اما هر موفقیتی که او به دست آورده بخاطر لیاقتش است.
۲۲- هیچ وقت برای انجام دادن هیچ کاری به برنامه نیاز ندارد، چون وقتی راه افتاد خودش درست میشود.
۲۳- حتی الامکان همیشه نیم ساعت برای هر کاری تاخیر دارد.
۲۴- هرگز از دیگران قدردانی نمیکند، چون هر کاری میکنند وظیفه شان است، چشمشان کور.
۲۵- برای اثبات نظرش دائما آن را تکرار کند و اگر بقیه نظرش را قبول نکنند آنها بیشعورند.
۲۶- برای قضاوت کردن دربارهی دیگران نیاز به هیچ اطلاعاتی نداشته باشد، چون از بچگی اولین احساسش در مورد دیگران درست بوده و تا حالا سابقه نداشته که در قضاوتش اشتباه کند.
۲۷- حق دارد از هر کسی که بهتر از اوست بدش بیاید، چون آنها حقش را خوردهاند.
۲۸- وقتی با دیگران بحث میکند لزومی ندارد حرف دیگران را گوش کند، چون خیلی خوب میداند نظر آنها چیست.
۲۹- حتی الامکان سعی کند فکر نکند، چون بقیه با فکر کردن به جایی نرسیدهاند.
۳۰- وقتی میتواند اشتباهات را به گردن دیگران بیاندازد، خودش مسوولیت آن را نپذیرد.
روانش شاد
ما بخشی از دعاوی سریع القلم را تحلیل و منتشر کرده ایم
این دعاوی او را هم میتوان تحلیل کرد
سیری در لاطائلات محمود سریع القلم (بخش اول)
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/4213
اولا
تسمیه فرزند
یکجانبه نیست.
بدون رضایت مادر
اسمی برای فرزند تعیین نمی شود.
ثانیا
مادران هم معشوق خود را دارند
چه به زبان اورند و چه نیاورند.
فرقی بین مادران و پدران از این بابت وجود ندارد.
ثالثا
سگ محشرترین همراه و همگام و همکار بشریت است
سگ نامیدن کسی
نه توهین به او و تحقیر او
بلکه تحسین و تحبیب او ست.
ستارخان
خود را سگ توده می دانست و به سگیت خود می بالید
گویند:
مردی دو دختر داشت یکی را به یک دهقان ودیگری را به یک کوزه گر شوهر داد.
چند وقت بعد همسرش به او گفت :
ای مرد سری به دخترانت بزن واحوال آنها را جویا شو!
مرد نیز اول به خانه دهقان رفت وجویای احوال شد، دخترش گفت که:
زمین را قلبه کرده و گندم کاشته ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم.
بعداً مرد به خانه کوزه گر رفت ، دخترش گفت :
کوزها را ساخته ایم ودر آفتاب چیده ایم اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست.
مرد به خانه خود برگشت همسرش از اوضاع پرسید مرد گفت:
چه باران بیاید وچه باران نیاید ما بدبختیم
حالا این حکایت امروز ماست.
باران ببارد خيلی ها بی خانمان میشوند و خواب ندارد؛
و اگر نبارد قعطی میشود و خيلی ها آب و غذا نخواهند داشت...!
بدبختی هر دو
دیمی کاری و دیمی اندیشی هر دو ست.
حشرات حتی دیمی نمی کارند و دیمی نمی اندیشند.
همه چیزشان برنامه ریزی شده است
محشرند
بشریات باید از حشرات بیاموزند تا رستگار شوند
جوراباشو درآورد و گوله کرد توی هم و پرتشون کرد یه گوشه
میشناختمش!
پُر بود ،
حرف داشت ،
خیلی هم حرف داشت...
بی مقدمه گفت:
- میدونی نهنگا چجوری همو پیدا میکنن؟!
تعجب نکردم از سوال بی ربطش
سکوت کردم ،
نمیدونستم!
ادامه داد:
- صدا میزنن همدیگه رو!
اونا که اهل همن و مثل هم ، میشنون اون صداهه رو ،
میفهمنش ،
میرن پِیِشش ،
پیدا میکنن همو...
تا حالا چیزی از "تنهاترین نهنگ دنیا" شنیدی؟!
سر تکون دادم، نشنیده بودم!
- بهش میگن نهنگِ پنجاه و دو هرتز!
صداش مثل صدای بقیهی نهنگا نیست ،
فرکانسشو بلد نیستن نهنگای دیگه ،
نمیشنونش ،
نمیفهمنش ،
تنهاست ،
همیشه تنهاست ،
یعنی...
خیلی وقته که تنهاست!
کلافه دست کشید به صورتش
- میدونی؟!
این روزا حس میکنم یه نهنگم وسطِ اقیانوس که صداش رو فرکانس ۵۲ هرتزه!
دور و برم شلوغه اما گیر کردم توو تنهایی ،
هیشکی نیست صدامو بشنوه،
هیشکی نیست حرفامو حالیش شه،
هیشکی نیست بفهمدم، هیشکی نیست دستمو بگیره و نجاتم بده از خودم...
میدونی؟!
گفتنش خیلی سخته اما این روزا حس میکنم یه نهنگم وسطِ اقیانوس که صداش رو فرکانس ۵۲ هرتزه
رو فرکانسِ تنهایی!!
کلافه تر چنگ زد به موهاش و بلند شد که بره
توی سکوت خیره شدم به مسیرِ رفتنش ،
کوه روی دوشش بود انگار!
فکر کردم همه ی ما آدما ، این روزا شبیه نهنگیم!
شبیهِ یه نهنگ ، که خیلی وقته توی تنهاییِ بی رحمِ خودش گیر افتاده...!
رو یه فرکانس ۵۲ هرتزی!!
حسین هاشمی:
در مواجهه با یک غول فکری چون مارکس دو راه بیشتر وجود ندارد. یا باید با او همفکر و دوست شد و یا نسبت به او تا بن دندان خصومت ورزید. راه میانه همواره به دشمنی با او می انجامد.
من نمی گویم که نمی توان به مارکس انتقاد کرد. شرط انتقاد به هر انسانی دو چیز است. یکی اینکه او را تقدیس نکنیم و دیگر اینکه شیفته او نباشیم. تقدیس و شیفتگی در تحلیل نهائی منجر به بردگی فکری می شود. کسانی چون انیشتن، هایزنبرگ و نیلز بور که در مقابل غول فکری چون نیوتن قد علم کردند دو چیز را همواره مد نظر داشتند: یکی اینکه اقرار داشتند که نیوتن یک نابغه و متفکر سیستم ساز بود و دیگر اینکه در مقابل دستگاه مکانیک کلاسیک نیوتن مدل کارآمدتر و بلحاظ ریاضی متکامل تر مکانیک کوانتوم را ارائه کردند. در مورد مارکس مسئله خیلی پیچیده تر است چون مارکس درباره انسان، آگاهی انسانی و شرایط رهایی انسان سخن می گوید.
قدر مسلم این است که کسانیکه به دستگاه فکری و فلسفی مارکس انتقاد می کنند ویا هجوم می آورند باید یک دستگاه متکامل تر را در مقابل آن ارائه کنند که جوابگوی بهتری برای حل مسئله رهائی انسان و امحاء جامعه طبقاتی ویا پایان تاریخ بشر باشد.
غول تصور و تصویر کردن مارکس
فرمی از عوامفریبی سرشته به خود بزرگنمایی است.
پس از شکست سوسیالیسم
هم
کسانی در فرنگستان
دعوت به مارکس خوانی کردند.
مارکس فرقی با بقیه ندارد.
مارکس چه بسا اصلا مارکسیست نیست.
خودش هم گفته است:
من مارکسیست نیستم.
خلایق خیال کرده اند که تعارف و تواضع می کند.
مارکس از تعارف و تواضع بیزار است.
تعیین کننده نه مارکس و انگلس و لنین و آن و این
بلکه مارکسیسم ـ لنینیسم است
که ربط تعیین کننده ای به مارکس و انگلس و لنین ندارد
مارکسیسم ـ لنینیسم
دیالک تیکی از علمی فلسفی و یا فلسفه ای علمی و ایده ئولوژی است
خیلی از افکار کلاسیک ها
اصلا مارکسیستی ـ لنینیستی نیستند و باطل اند.
مارکس که مارکسیست مادر زاد نبوده است
هر شبی صبح میشود هر صبح شب
صلح اما حادثه ای ست غریب
بی غرش انفجار سحر را دیدن
به پنجره ء روشن چشم گشودن
بی واهمه
زیر آسمان نشستن
حریف
صلح به تنهایی وجود ندارد
صلح
جفت دیالک تیکی جنگ است
دیالک تیک جنگ و صلح
فرمی از فرمهای بسط و تعمیم دیالک تیک حرکت و سکون است
حرکت (جنگ)
مطلق است
و
سکون (صلح)
نسبی.
چون در درون سکون (صلح) حتی حرکت (جنگ) چریان دارد
صلح
زنگ تنفسی است برای تدارک جنگ دیگر و شدیدتر
در قرن شانزدهم گروهی از ایرانیان ساکن مرو را به اجبار به بخارا فرستادند،امیر بخارا آنها را به شهر راه نداد.
در بیرون شهر ساکن شدند و بعدها به تدریج وارد بخارا شدند.
.
آنها سبکی شاد از شعر و موسیقی داشتند که با شعر و موسیقی تاجیکان بخارا آمیخته شد.
این سبک موسیقی مورگی Mavrigi یا «مروگی» (نسبت داده شده به شهر مرو) نام دارد و ساز اصلی اش دف است.
این موسیقی در بخارا شکل گرفت اما بعد به ازبکستان و تاجیکستان رفت.
افراد ازبک که زبانشان هم فارسی نیست، بیشتر اشعار مورگی را به فارسی میخوانند.
البته به زبان ازبکی هم رایج است اما اصلش به فارسی بوده.
.
پانويس يک: این اطلاعات از من نیست از کانال (شعر و موسیقی و گردشگری) است که من کلیپ را از آنجا باز نشر کردم
راستش من هیچ اطلاعاتی از این موسیقی نداشتم، کلیپ را دیدم و دوست داشتم، گفتم با شما عزیزان به اشتراک بگذارم، شاید شما هم دوست داشته باشید.
.
پانویس دو: به نظر می رسد که شعر با اعداد از یک تا ده شروع می شود و بعد از ده به یک برمی گردد و همینش خیلی برایم جالب بود
پيرايه
يکی گل می زنم هم رنگ عناب
رج بالای اون، یک نهر پر آب
رج بالاترش هم يک عروسک؛
که چشمش مثل من وامونده از خواب
.
پيرايه یغمایی
.
ننگ بر آنکه به دنبال دم است.
حدس بزنید از کیست؟
ضمنا
دلیل طبقاتی و معرفتی ـ نظری مطلق کردن می و میخانه و ساقی و میفروش و غیره
توسط خیام چیست؟
مارکسیسم ـ لنینیسم
نه سلاح
بلکه علم است
مارکسیسم ـ لنینیسم
علمی فلسفی و یا فلسفه ای علمی است.
به لحاظ علمیت
کمترین تفاوتی بین مارکسیسم ـ لنینیسم و فیزیک و مکانیک و مته متیک و بیولوژی و شیمی و بیوشیمی وجود ندارد.
مارکسیسم ـ لنینیسم
ضمنا
ایده ئولوژی است
ایده ئولوژی پرولتاریا ست که سوبزکت تاریخ در دوران کنونی است
پرولتاریا
اصلا و اساسا
مارکسیستی ـ لنینیستی می اندیشد
گر نیائی به چمن باد صبا میرنجد
گل جدا لاله جدا سرو جدا میرنجد
اینقدر حسن و لطافت که خدا داده بتو
گر زکاتش ندهی از تو گدا میرنجد
دست بردن بسرزلف تو ما را هوس است
دست ناخورده سر زلف سیاه میرنجد
سر نهادم بکف پای تو ما را هوس است
کف پای تو از این رنگ حنا میرنجد
سخن زشت مگو پیش رقیبان منشین
دل عشاق مشکن گز تو خدا میرنجد
چند روز ی نشد میخانه رخ سعدی را
نازنین طبع تو از بنده چرآ میرنجد
این شعر با اشتباهاتی رونویسی شده است:
ویرایش:
گر نیائی به چمن باد صبا میرنجد
گل جدا لاله جدا سرو جدا میرنجد
اینقدر حسن و لطافت که خدا داده بتو
گر زکاتش ندهی از تو گدا میرنجد
دست بردن بسرزلف تو ما را هوس است
دست ناخورده سر زلف سیاه (سیا) میرنجد
سر نهادم (نهادن) بکف پای تو ما را هوس است
کف پای تو از این رنگ حنا میرنجد
سخن زشت مگو پیش رقیبان منشین
دل عشاق (عاشق) مشکن گز (کز) تو خدا میرنجد
چند روز ی نشد میخانه رخ سعدی را (این مصراع شعر کلا معیوب است)
نازنین طبع تو از بنده چرآ میرنجد
بعید است که از سعدی باشد
#حکایت
مردی خری دید که در گل گیرکرده بود و صاحب خر از بیرون كشیدن آن خسته شده بود.
برای كمك كردن دُم خر را گرفت و زور زد!
دُم خر از جای كنده شد.
فریاد از صاحب خر برخاست كه ، تاوان بده!
مرد برای فرار به كوچهای دوید ولی بن بست بود.
خود را در خانهای انداخت.
زنی آنجا كنار حوض خانه نشسته بود و چیزی میشست و حامله بود.
از آن فریاد و صدای بلند در ترسید و بچه اش سِقط شد.
صاحب خانه نیز با صاحب خر همراه شد.
مرد گریزان بر روی بام خانه دوید. راهی نیافت ، از بام به كوچهای فرود آمد كه در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدر بیمارش را در انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود.
مرد بر آن پیرمرد بیمار افتاد ، چنان كه بیمار در جا مُرد.
فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد!
مرد، به هنگام فرار ، در سر كوچه ای با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و او را به زمین انداخت. تکه چوبی در چشم یهودی رفت و كورش كرد.
او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!
مرد گریزان ، به ستوه از این همه ،خود را به خانۀ قاضی رساند كه پناهم ده و قاضی در آن ساعت با زن شاكی خلوت كرده بود.
چون رازش را دانست ، چارۀ رسوایی را در طرفداری از او یافت و وقتی از حال و حكایت او آگاه شد ، مدعیان را به داخل خواند.
نخست از یهودی پرسید.
یهودی گفت : این مسلمان یك چشم مرا نابینا كرده است.
قصاص طلب میكنم.
قاضی گفت: دیه مسلمان بر یهودی نصف بیشتر نیست.
باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا كند تا بتوان از او یك چشم گرفت! وقتی یهودی سود خود را در انصراف از شكایت دید ، به پنجاه دینار جریمه محكوم شد!
جوان پدر مرده را پیش خواند.
گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد و هلاكش كرده است.
به طلب قصاص او آمدهام.
قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است ، و ارزش زندگی بیمار نصف ارزش شخص سالم است.
حكم عادلانه این است كه پدر او را زیرهمان دیوار بخوابانیم و تو بر او فرودآیی ، طوری كه یك نیمه ی جانش را بگیری!
جوان صلاح دید که گذشت کند ، اما به سی دینار جریمه ، بخاطرشكایت بیمورد محكوم شد!
نوبت به شوهر آن زن رسید كه از وحشت سقط کرده بود ، گفت : قصاص شرعی هنگامی جایز است كه راه جبران مافات بسته باشد.
حال میتوان آن زن را به حلال در عقد ازدواج این مرد درآورد تا كودک از دست رفته را جبران كند.
برای طلاق آماده باش!
شوهرش فریاد میزد و با قاضی جدال میكرد كه ناگاه صاحب خر برخاست و به طرف در دوید.
قاضی فریاد داد : هی ، بایست كه اكنون نوبت توست!
صاحب خر همچنان كه میدوید فریاد زد : من شكایتی ندارم.
میروم مردانی بیاورم كه شهادت دهند خر من ، از کره گی دُم نداشت!
مگر جمله (حکم) مارکس
خصلت عاک ندارد؟
مگر تفکر فسفی
معراج مدام
از سطح و سکوی جزء و منفرد و خاص به علم کل و عام نیست؟
مگر حقیقت در عالم کل و عام نیست؟
مگر رعایت قانون ارثیه
مانع اختلاف میان وراث نیست؟
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
این بیت شعر فردوسی
به لحاظ فلسفی
به معنی زیر است:
در دیالک تیک تئوری و پراتیک (انیدشه و عمل)
نقش تعیین کننده از آن پراتیک (عمل) است.
مثال از فرزند فرزانه فردوسی :
از داد و وداد (دوستی)
آنهمه گفتند و نکردند.
یا رب
چقدر فاصله دست و زبان است
سندیکای کارگران
بیگانه با ساده ترین مفاهیم فلسفی است
.کسانی که به انحای مختلف به امحای (حذف) فیزیکی همنوعان خود می پردازند،
تروریستند و نه ضارب
مرتجعند و نه مترقی
ضد قهرمانند و نه قهرمان
ترور نشانه عقب ماندگی فکری و فرهنگی است
ترور دال بر فقر فلسفی است
ترور
کسب و کار مرتجعین است
فاشیسم و فوندامنتالیسم و اولیگارشیسم که با ترور می افتند و با ترور برمی خیزند
مظاهر ارتجاع هستند
ترور
نه راه حل
بلکه فاجعه است
تنها ره رهایش اجتماعی
انقلاب است
و
انقلاب امر توده ها تحت رهبری سوبژکت تاریخ است
تفاوت میان روش مارکس و هگل
نویسنده: سهراب مختاری
«مقدمه»
خواست این نوشته نگاهی به تفاوت روش " کارل مارکس" محبوبترین اندیشمند هزارهء دوم* و روش فیلسوف ایدهآلیست آلمانی "گئورگ ویلهلم فریدریش هگل " است. خود مارکس در ۱۵ ژانویهء ۱۸۵۸ در نامهای به "فریدریش انگلس" مینویسد: "اگر زمانی برای چنین کاری فرارسد، حوصلهء زیادی دارم که در دو یا سه صفحه، روش عقلانیی که هگل کشف کرده و همزمان آن را به عرفان آلوده کرده است را در دسترس فهم عموم قرار دهم.۱ "
متاسفانه هرگز چنین زمانی فرا نرسید. اما محققین و اندیشمندان بسیاری بعد از مارکس سعی کردهاند جای خالی آن دو یا سه صفحه را با تحقیقات ارزشمند خود پر کنند. من نیز سعی کردهام از این تحقیقات تا آنجا که به آنها دسترسی داشتهام استفاده کنم. خود مارکس هم البته در مقدمهء "مبانی نقد اقتصاد سیاسی" اشارههای بسیار ارزشمند و مهمی از خود باقی گذاشته است. ضمن آنکه به قول لنین: " اگر که مارکس نیز[ مثل هگل] از خودش یک " منطق" باقی نگذاشت، درقبالش منطق " کاپیتال" را باقی گذاشت.۲" بنابراین کتاب "کاپیتال" نیز بیانگر روش مارکس است و به همین دلیل در پایان این نوشته، از خود کتاب کاپیتال نیز مثالی آورده ام که به فهم مطالب کمک میکند.
نکتهء دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که دیدگاه مارکس دربارهء " روش"، در دو جای مختلف از نوشته¬های او متفاوت است. مثلاً آنچه که در " نقد فلسفهء حق هگل" مینویسد متفاوت با آن نظری است که در مقدمهء " مبانی نقد اقتصاد سیاسی" دارد. همچنین او در همان نامهای که در بالا به آن اشاره شد، پیش از شرح حوصلهء خود برای نوشتن آن دو یا سه صفحه، به انگلس خبر میدهد که «منطق» هگل را دوباره خوانده است. این بازخوانی بی شک کمک زیادی به مارکس و شکل گرفتن روش او در کاپیتال کرده است. مارکس مقدمهء "مبانی نقد اقتصاد سیاسی" را نیز پیش ازبازخوانی «منطق» هگل نوشته است. مقدمهء " گروندریسه" شانزده ماه پیش از نوشتن نامهء مارکس به انگلس، نوشته شده است. به همین دلیل من در این نوشته به تغییرات و تفاوتها در دیدگاه مارکس یا حتی نقد اشتباه او به هگل در ۱۸۴۳یا " مقدمهء معروف" اشارهای نکردهام. آن چه هم که در توضیحات مارکس در مقدمهء چاپ دوم جلد اول کاپیتال آمده است، واقعی و انکارناپذیر است. مارکس روش هگل را به راستی وارونه کرده است و این "مهم" همهء آن چیزی است که این نوشته مسئولیت نشان دادنش را دارد.
توضیحات من در این نوشته از هفت قسمت تشکیل شده است:
الف: " گسست از هگل"
ب: " مشخص به مجرد، مجرد به مشخص"
ج: " واقعیت و شناخت در نزد مارکس و هگل"
د: " حرکت و تضاد"
ه: " آوف هِبن۳"
و: " مثال"
ز: " نتیجه"
در پایان باید متذکر شوم که پرداختن به اندیشههای کسانی نظیر هگل و مارکس از خطیرترین و سخت ترین کارهاست. اما نیاز و ضرورت گشایش چنین بحث¬هایی، آدم را مجبور به انجام این عمل خطیر میکند. بخصوص در دورانی که بیشتر از هر وقتی نیاز به بازنگری و بازخوانی اندیشه¬های مارکس احساس میشود. امیدوارم این نوشتهء کوتاه بتواند کمک ناچیزی در شناخت گوشه ای از اندیشههای ژرف این متفکربزرگ باشد.
تفاوت میان روش مارکس و هگل؟
سهراب مختاری
لطفا به ما بگوید:
روش به چه معنی است
و
بعدا راجع به تفاوت روش مارکس با هگل به منبر برود.
روش
ترجمه متد و یا اسلوب به فارسی است.
دیالک تیک
متد و یا اسلوب است.
روش هراکلیت و هگل و مارکس
یکی است
اگر مارکس آثار سعدی را و یا حتی آیات قران کریم را خوانده بود
از حیرت شاخ در آورده بود.
متد فکری کریم
دیالک تیکی است:
دیالک تیک الله و ابلیس
بهشت و دوزخ
امر به معروف و نهی از منکر
خیر و شر
هابیل و قابیل
سعدی
احتمالا تحت تأثیر کریم به دیالک تیک رسیده است
به دیالک تیک گل و خار
گنج و مار
غم و شادی
رنج و گنج
کار و مزد
پیش شرط درک مفاهیم هنری، اساطیری و فقهی از قبیل بهشت و دوزخ و الله و ابلیس
کسب پیشاپیش شعور فلسفی و فهم دیالک تیک است.
باید حداقل تعریف مفهوم را فرا گرفت.
بهشت
یک مفهوم است.
مثل درخت که یک مفهوم است.
درخت چیزی انتزاعی و مجرد است و فقط در ذهن ما وجود دارد
در خارج از ذهن ما سرو و صنوبر و ... وجود دارند که درختان مشخص و مادی و عینی اند.
بهشت
انعکاس فقهی (تئولوژیکی) جامعه کمونیستی است
و
خروج حوا و آدم
انعکاس خروج بشریت از جامعه کمونیستی است.
همه تراژدی های سوزناک یونان باستان
انعکاس هنری و اساطیری خروج بشریت از جامعه بی طبقه کمونیستی است
دوزخ
انعکاس فقهی جامعه طبقاتی است
دوستی با بعضی آدم ها
مثل نوشیدن چای کیسه ایست.
هول هولکی و دم دستی.
برای رفع تکلیف .
اما خستگیات را رفع نمیکنند.
دل آدم را باز نمیکند. خاطره نمیشود.
دوستی با بعضی آدمها
مثل خوردن چای خارجی است.
پر از رنگ و بو.
این دوستیها جان می دهند برای خاطرههای دمِ دستی
این چای خارجی را میریزی در فنجان،
مینشینی با شکلات فندقی میخوری و فکر میکنی خوشحالترین آدم روی زمینی.
فقط نمیدانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دو ساعت میشود رنگ قیر...
سیاه ...
دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سرگل لاهیجان است.
باید نرم دم بکشد.
باید انتظارش را بکشی.
باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی.
باید صبر کنی.
آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی.
باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک.
خوب نگاهش کنی.
عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته، جرعه جرعه بنوشیاش و زندگی کنی...
سروش صحت
دوست کجا بود تا شبیه چای فلان و بهمان باشد.
همه چیز اگنون مجازی است.
من در میان توده سازندهای قدم به عرصه هستی نهادهام
که گرچه نان ندارد اما به جای آن میدان دیدِ باز و وسیعی دارد
که مرزهای فعلی جغرافیاییاش
از جانب شمال به میدان پر طراوت و سبز تیر
و از جنوب به میدان باستانی اعدام
و در مناطق پر ازدحام به میدان توپخانه رسیدهست.
فروغ فرخزاد
این شعر طنز آمیز انتقادی ـ اجتماعی فروغ
شعر محشری است
و
باید تحلیل مارکسیستی شود
این تصور از مفهوم ارثیه
تصرر باطلی است.
نه رئالیستی است و نه راسیونالیستی.
هر نوزادی به محض تولید
کلیه میراث مادی و فکری نسل های پیشین را به ارث می برد (مارکس)
بدین طریق دیالک تیک پیوست و گسست نکوین می یابد:
نسل نو
به وقت گسست از نسل پیشین
از صفر شروع به کار نمی کند
شیوه کار و وسایل کار و تجارب کاری نسل های پیشین را
نفی دیالک تیکی می کند
یعنی
جنبه های منفی و مزاحم میراث نسل های قبلی را نقد و حذف می کند
و
جنبه های مثبت و مفید میراث نسل های قبلی را
حفظ می کند و تداوم می بخشد و توسعه می دهد و به نسل های بعدی به میراث می گذارد.
ارثیه در خانواده نیز
مفتی نیست.
اعضای خانواده در تشکیل ملک و مال زحمت کشیده اند و پس از رحلت رئیس خانواده
طبق قانون ارثیه
بین خود تقسیم می کنند تا مستقلا ادامه حیات دهند
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر