۱۳۹۹ خرداد ۱, پنجشنبه

درنگی در شعر سهراب سپهری (۹)


درنگی
از
ربابه نون
 
۱
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
 
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
 
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
 
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد
 
معنی تحت اللفظی:
نفس آدم ها 
بدون استثناء
افسرده است
و
مدتی است که در این گوشه 
که 
هوا پژمرده،
هر نشاطی مرده است.
 
دست سحرآمیز شب
در
به روی من و غم می بندد
و
وقتی من تلاش به بازکردن در می کنم،
زیر خنده می زند.
 
برای درک و توضیح این بند شعر سهراب
مفاهیم و احکام (کلمات و جملات) آن
را
زیر ذره بین تحلیل می گذاریم:
 
۲
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
 
سهراب در این مصراع شعر (حکم، جمله)
نفس آدم ها
را
موجودیت می بخشد
و
از 
افسردگی انفاس 
سخن می گوید.

این می تواند اولین نشانه عرفان در اولین شعر سهراب باشد:
عرفان
به
مثابه جریانی خردستیز
فرق و تفاوت و تضاد همه چیزهای مادی و فکری
را
یعنی
دیالک تیک ماده و روح
(وجود و شعور)
را
انکار می کند.
 
بدین طریق
حد و مرز عینی موجود میان آنها
محو می شود.

محتوای این مصراع شعر سهراب مبهم می ماند.

عیب بزرگ شعر
همین است
که
خواننده و شونده
بسته به میل و فانتزی اش
آن
را
تفسیر می کند
و
نه
بسته به محتوای واقعی اش.

یعنی
شعر
عمدتا
به
طور سوبژکتیو درک می شود و توضیح داده می شود
و
نه
به
طور اوبژکتیو.

یعنی
حقیقت
نه
در
خود شعر،
بلکه
در
کله و ذهن و ضمیر این و آن
 جست و جو می شود.

۳
حافظ
هم
نفس
را
سوبژکتیویزه کرده است.
فاعلیت بخشیده است:
 
نفس باد صبا 
مشک فشان 
خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
 
نفس باد صبا
در این بیت غزل خواجه،
سوبژکتیویته
(فاعلیت، آدمیت)
کسب می کند
و
مشک افشانی می کند
تا
عالم پیر
جوان شود.
 
اما 
تفاوت خواجه با سهراب
از زمین تا آسمان است.
 
فریب تشابه ظاهری آندو
را
نباید خورد.
 
چرا و به چه دلیل؟
 
۴
نفس باد صبا 
مشک فشان 
خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
 
محتوای این بیت غزل خواجه
رئال و راسیونال
(واقعی و معقول، عقلی، عقلایی)
است:
خواجه
 از 
جایگزینی زمستان با بهار
از
وزش نسیم و انتشار عطر گلها 
و
از
پایان برف و سرما 
و
شروع شرایط زیبا
گزارش می دهد.

همه این چیزها
را
می توان
به
محک تجربه زد 
و 
صحت تک تک آنها 
را
 اثبات کرد.

۵
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
 
سهراب
 اما 
از
 افسردگی نفس آدم ها
سخن دارد
که
تصور رئالیستی و راسیونالیستی اش
دشوار است.
 
افسردگی نفس آدمها
ایرئال و ایراسیونال
(ضد واقعی و ضد عقلی)
است.
 
خود خواجه
هم
خردستیز
است.
 
سهراب 
اما
به
مراتب
مرتجع تر و خردستیزتر از خواجه
است.
 
سؤال
این
است
که
علت و دلیل تشکیل و توسعه و تکوین خردستیزی در سهراب و امثالهم چیست؟
 
به
ادامه غزل خواجه
نظر می افکینم:
 
ارغوان 
جام عقیقی 
به 
سمن 
خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران 
بلبل
تا سراپرده گل
 نعره زنان 
خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم 
خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است
 و
 زمان 
خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا
 را 
که 
ضمان 
خواهد شد؟
ماه شعبان 
منه از دست قدح 
کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل 
عزیز است 
غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا
 مجلس انس 
است 
غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟
حافظ
 از 
بهر تو 
آمد 
سوی اقلیم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد.
 
عناصر و اشیای طبیعی زیر
 در 
این غزل خواجه  
سوبژکتیویزه و بخشا حتی هومانیزه (انسان واره) می شوند:
 
نفس با دصبا
ارغوان
سمن 
بلبل
 زمان 
گل 
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر