هدیه برای خاک
سیاوش کسرایی
ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
- بر آسمان چه رفته
که
امشب
تلخ است و تیره و تنگ است
تلخ است و تیره و تنگ است
آسمان
یکپارچه سیاه
سنگ
است
آسمان!؟
- باران، ستاره باران،
خالی است آسمان.
خالی است آسمان.
- با این ستاره باران
باید زمین چراغ فلک باشد
باید زمین ببالد از این باران
باید به کهکشان
شمع بلندپایۀ تک باشد.
باید زمین چراغ فلک باشد
باید زمین ببالد از این باران
باید به کهکشان
شمع بلندپایۀ تک باشد.
- غوغا مکن
غریب
آن شمعدان بگیر و فرود آی!
آن شمعدان بگیر و فرود آی!
- اینجا مزار لاله و سرو است!؟
- نه
اینجا نهال آرزو و عشق
کاشته ام من.
از نردبان خشم فرا رفته
بر آسمان درد
یک افق خون
نگاشته ام من.
آهسته پا بنه
بر کشتزار من
گلهای خسته خفته
بیدار میشوند
بر کشتزار من
گلهای خسته خفته
بیدار میشوند
در خون طپیدگان
از گریه تو،
دخترک من
بیمار میشوند.
بیمار میشوند.
بگذار تا شهیدان
ـ مستان بزم خون ـ
شب
ـ مستان بزم خون ـ
شب
را
سحر کنند
بگذار درد و داغ
از
جان شان
به
خاک
نشیند.
وین تشنگان شادی و آزادی
یکدم برآی و پنجره بگشای
وین شهر را ببین:
شهر عروسهای جوانبیوه
شهر زنان غمگین در قاب پنجره
شهر هزار مادر آواره
شهر رها شده گهواره!
وین شهر را ببین:
شهر عروسهای جوانبیوه
شهر زنان غمگین در قاب پنجره
شهر هزار مادر آواره
شهر رها شده گهواره!
مردان
درون اشک زنان
ذوب گشته اند
و حسرتی به وسعت یک شهر
در دیده مانده است.
و حسرتی به وسعت یک شهر
در دیده مانده است.
شهر بلاکشیده
این بیوۀ عبوس، جوانی
را
از خویش رانده است.
از خویش رانده است.
در زیر طاق این شب دلمرده،
نغمهای
جز تلخمویه نیست
جز تلخمویه نیست
نه
نه
دگر
درآی
دلاویز شبشکاف
آهنگ و زنگ آن جرس راهپویه نیست.
آهنگ و زنگ آن جرس راهپویه نیست.
ای دور مانده
چه تنهایی
وقتی تمام عاطفههایت
وقتی تمام عاطفههایت
را
یکجا
یکجا
به
یک نفس
نابود میکنند.
نابود میکنند.
تا میروی خبر بگیری از گل یک شمع
میبینی
ای دل غافل
آن شمعهای پر گرفته همه دود میکنند.
آن شمعهای پر گرفته همه دود میکنند.
کشتند.
کشتند
کشتند
تا
که
عشق
بی یار و یادگار
بی یار و یادگار
بماند در انتظار.
کشتند
تا
جدا ز سرانگشت اشتیاق
گلها بپژمرند به هر شاخ و شاخسار.
گلها بپژمرند به هر شاخ و شاخسار.
کشتند
تا
که
زیبایی
سیاه بپوشد.
کشتند
تا
دروغ
را
به
کرسی
بنشانند.
کشتند
تا
امید
بمیرد در این دیار.
کشتند
تا
که
آزادی،
یک نغمه هم ز ني لبک سرخ خود ننوازد.
یک نغمه هم ز ني لبک سرخ خود ننوازد.
کشتند
تا
سرود
بگرید
به زار زار.
آری
برای اینهمه
کشتند.
کشتند بیشمار.
کشتند بیشمار.
هر روز،
شلاقها
شلاقها
شکنجه،
پابند و دستبند.
سوز عصبگداز چو طغیان گردباد
در گسترای تن.
سوز عصبگداز چو طغیان گردباد
در گسترای تن.
تکرار درد و داد
و آنگه،
گلوله باران
تک نقطههای سربی پایان.
تک نقطههای سربی پایان.
پایان،
نه آشنا و نه دیدار
مانده به لب،
نگفته
چه بسیار.
- باران،
ستاره باران،
دیدی
دشمن
دشمن
چه دشمن
است!؟
- ولی دوست!
- بگذار تا خموش بمانم
چو آینه
آیین حسن دوست فزودن
عمری است در تصور آیینۀ من است.
آیین حسن دوست فزودن
عمری است در تصور آیینۀ من است.
اینک
مايیم و ما و سرخ گل ما و چشم تر
با
مايیم و ما و سرخ گل ما و چشم تر
با
تودههای پر
از
از
بلبلان گمشده در پردۀ سحر.
اما
به
گوش
میشنوم من ز عمق باغ
آواز بلبلان بهاران دور
آواز بلبلان بهاران دور
را
زین رو دوباره خشت نوین مینهم به خشت
تا بر کُنم به چشم تو قصر غرور
زین رو دوباره خشت نوین مینهم به خشت
تا بر کُنم به چشم تو قصر غرور
را.
دردا
که
باز،
خون
ظن خطا به راهروان سپیده
ظن خطا به راهروان سپیده
را
ز اندیشههای خواب روان
ز اندیشههای خواب روان
پاک میکند
دردا بر آدمی
که
حقیقت
را
بس دیر
بس دیر
چهره میگشاید
و
بس زود
در خاک می کند.
در خاک می کند.
باری،
دریادلان،
صیادهای سرخوش مروارید
تا
دریادلان،
صیادهای سرخوش مروارید
تا
بهر تو
ز کام خطر
هدیه آورند
در
در
شامگاه سرخ
به
غرقابها
زدند
رفتند.
رفتند.
دیگر بر این کرانه از آنان نشانه نیست.
موج ز ره رسیده ولی دارد این پیام:
«گوهر اگر بایدت از بحر
راهی جز این تلاش و تک جاودانه نیست.»
مرغ سپید من!
این هرزهپو شکارگران
این هرزهپو شکارگران
آیا
در تو چه دیده اند که هر بار
قلب نجیبت
در تو چه دیده اند که هر بار
قلب نجیبت
را
آماج میکنند؟
آماج میکنند؟
و آنگه به بیهده در بال سرخ تو
شوق مدام رهایی را
تاراج میکنند!؟
گفتی،
گفتی و آه کشیدی:
- «کز خلق بیشمار
دارد کسی سپاس اینهمه ایثار؟»
گفتی و آه کشیدی:
- «کز خلق بیشمار
دارد کسی سپاس اینهمه ایثار؟»
- بنگر چه طرفه میگذرد کار:
بر خاک «خاوران»،
با آنکه گزمه از پی هم پاس میدهد
دستان ناشناسی هر شب
بر گورهای تازه، گل سرخ مینهد
و داغدیدگان
- ناسازگار مردم پیشین -
در بزم غم،
کنون
یارند و غمگسار و همآوا
به معجزۀ خون.
یارند و غمگسار و همآوا
به معجزۀ خون.
ما
قلبهای خود
را،
چون سیبهای سرخ،
از شاخه میکنیم
چون سیبهای سرخ،
از شاخه میکنیم
ما
قلبهای مان
را
چون جام می
چون جام می
– به مهر و به سوگند -
بر سنگ میزنیم.
بر سنگ میزنیم.
ما
رنج میبریم
ما
ما
درد میکشیم،
دشمن ببیند،
دشمن ببیند،
آری
ما گریه میکنیم.
ما گریه میکنیم.
قلب شکاف خوردۀ خود
را
چونان
بذری ز خشمدانۀ آتش
بر خاک شخم خورده ز غم،
چونان
بذری ز خشمدانۀ آتش
بر خاک شخم خورده ز غم،
هدیه میکنیم.
صبح است،
برخیز
برخیز
ای شب آمده غمگین غمگسار
کاین جامۀ سیاهِ غمآلوده بردریم
وز خون آفتاب
سهمی
کاین جامۀ سیاهِ غمآلوده بردریم
وز خون آفتاب
سهمی
به
راهتوشه
بَرِ زندگان بریم.
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر