۱۳۹۲ خرداد ۲۶, یکشنبه

سیری در جهان بینی مولوی (4)


تحلیلی از شین میم شین
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من

سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
·       معنی تحت اللفظی:
·       فاصله سر من از ناله من زیاد نیست.
·       ولی مردم گوش درخور برای شنیدن آن و نور چشم درخور برای دیدن آن ندارند.

1

·       مولانا در این بیت از قول نی، دست به استدلال می زند و برای ادعای خود در بیت قبلی، مبنی بر اینکه «هر کسی از ظن خود شد یار من و از درون من نجست اسرار من»، دلیل می آورد:

2

·       دلیل این مسئله خیلی خیلی مهم، بنظر مولانا، کری و کوری مردم است:
·       چون مردم گوش درخور برای شنیدن ناله نی و نور درخور در چشم برای دیدن راز درون آن (و در واقع، راز درون عارف کذائی) ندارند، پس به ظن و گمان خود توسل می جویند و یار آن و او می شوند.

3

·       خردستیزی همیشه با توده ستیزی همراه است:
·       خردستیزی یافت نمی شود که طرفدار توده باشد.
·       همین گرایش توده ستیزی، همین شکستن همه کاسه کوزه ها بر سر توده بی دفاع، حتی صدها سال بعد، از سوی گله روشنفکران تهی مغز طبقات واپسین جامعه و جهان ما کماکان تبلیغ می شود و در بحث های به اصطلاح سیاسی و ایدئولوژیکی برای سرپوش نهادن بر اوپورتونیسم و رفرمیسم و چنته خالی از اندیشه خویش به خدمت گرفته می شود.
·       بی دلیل نیست که مولانا همچنان و هنوز از محبوبیت خاصی در میان طیف متلون روشنفکریت وابسته به طبقات واپسین  ایران و جهان برخوردار است:

4

·       طبیب خصوصی شاملو در «کتابی» که از پرسش و پاسخ با شاملو تهیه کرده و تحت عنوان «بامداد در آئینه» منتشر کرده،  گزارش می دهد که چرا شاملو از سعدی دل خوشی ندارد، ولی شیفته مولانا ست:

·       «دوست مان پرسید:
·       «شما چرا مولانا را دوست دارین؟»

·       شاملو گفت:
·       «جواب مشخص نداره!
·       شاید بخاطر شور و حالی که در غزل های او هست و بی اعتنائی اش به زبان.
·       مثلا سعدی چنین حالتی نداره!»
·       (بامداد در آینه ص 83)
4

·       شاعری که خود را خاتم الشعرا می داند و به قول شاملو در همان «کتاب» دکتر خصوصی، عوامفریبی «در غرب امپریالیستی او را جلوتر از زمان خویش تلقی می کند»، برای خوش آمدنش از مولانا جواب مشخص ندارد.
·       کسی که تفکر مفهومی را نیاموخته، نمی اندیشد و نمی تواند هم بیندیشد.
·       چنین کسی با «شاید» و «باید» استدلال و حتی زندگی می کند.
·       چنین کسی راجع به هر چیز و هر کس اظهارنظر می کند، بی آنکه اظهار نظر کرده باشد.

5

·       وای اگر جماعتی از این قماش، بر کشوری نگونبخت فرمانروا شوند.
·       چه سیلی از خون مردم که بیهوده جاری نمی شود!
·       چه ثروتی از دارائی ملی که بر باد داده نمی شود!
·       چه انبوهه ای از جواهر کمیاب که در زیر پای ستوران آدمنما پایمال نمی گردد!

6
·       «دوستم پرسید:
·       «چرا سعدی را نمی پسندین؟»

·       شاملو گفت:
·       «برای اینکه نقطه مقابل مولانا ست.»

·       من گفتم:
·       «سعدی ...است.
·       نصیحت می کنه.
·       برای همین به دل نمی نشینه.»

·       آقا (شاملو) گفت: دقیقا.»
·       (با مداد در آینه ص 83) 
7

·       سعدی را شاملو نمی پسندد، برای اینکه نقطه مقابل مولانا ست.
·       اما شاملو برای خوش آمدنش از مولانا جواب مشخص و روشن ندارد، راست و پوست کنده بگوییم، مولانا را هم نمی شناسد.
·       اما جالبتر نظر واره دکتر شاملو ست:
·       «چون سعدی اندرز می دهد، پس به دل نمی نشیند»، انگار مولانا اصلا و ابدا اهل پند و عبرت و اندرز نیست.

8
·       عجب!
·       حکیم خلق باید یاوه سر دهد تا به دل جماعت جاهل بنشیند.
·       علت خوش آمدن شاملو از مولانا اما ایراسیونالیسم عرفان و مولانا ست.
·       خردستیزی و بی بند و باری و بی انضباطی عرفان و مولانا ست.
·       جهانگریزی و جامعه گریزی مولانا ست.

9

·       و علت بد آمدن شاملو از سعدی، خردگرائی (راسیونالیسم)  خارائین حکیم جهانگرد است
·       جهانگرائی و جامعه گرائی سعدی است.
·       احساس مسئولیت عمیق او ست نسبت به جامعه و جهان از دید طبقاتی خویش.
·       پیوند ارگانیک او ست با طبقه خویش.
·       این خصایل و خصوصیات سعدی برای شاملو پسندیده نیستند.
·       سعدی اندرزگوی انتزاعی و یاوه پرداز نیست.
·       او چکیده تجارب شیرین و تلخ خویش را در قالب اندرز می ریزد و بمثابه درسی در اختیار آیندگان قرار می دهد.
10
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

·       ترفند همیشگی اهل طریقت و عرفان همیشه از همین قماش است:
·       برای شانه خالی کردن از توضیح منطقی چند و چون «اسرار درون» خویش، آستین بالا می زند و دشنام و توهین بر لب، از دیوار کوتاه توده بالا می رود.

·       همین سنت کثیف همچنان و هنوز ادامه می یابد.

·       دیوار توده برای همیشه کوتاه می ماند:
·       اگر توده در جنبش اجتماعی شرکت نکند به جرم خریت و توسری خوری و نداشتن خرد و خرد جمعی و مدنیت و غیره مورد حمله هر دهندریده ننه مرده ای قرار می گیرد.
·       و وقتی بسان اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران تهی مغز و تحت تأثیر آنها وارد میدان مبارزه می شود و رژیم مطلوب آنها را به قدرت می نشاند، پس از خیانت آشکار به جنبش و پشت پا زدن به وعده های داده شده بر خلق، دوباره حضرات از دیوار کماکان کوتاه توده بالا می روند و توده را مسئول کردوکار هیئت و طبقه حاکمه فاسد و خائن قلمداد می کنند.

11
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان، دستور نیست
·       معنی تحت اللفظی:
·       تن از جان و جان از تن مستتر و پوشیده نیست.
·       اما به کسی فرمان دیدن جان داده نشده است.

12
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

·       مولانا در این مصراع، دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) را به شکل دیالک تیک تن و جان بسط و تعمیم می دهد و در تئوری شناخت عرفانی خویش به خدمت می گیرد:
·       می توان گفت که او بلحاظ معرفتی ـ نظری (تئوری شناخت)، میان تن و جان، میان ماده و روح، میان وجود و شعور علامت تساوی می گذارد:
·       نه تن برای جان نامرئی است و نه جان برای تن.
·       هم جان قادر به رؤیت تن است و هم تن قادر به رؤیت جان.
·       میان تن و جان استتاری در میان نیست.
·        
13
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

·       این اما به معنی تلاوت فاتحه ای بلند بر گور دیالک تیک تن و جان است.
·       این به معنی خردستیزی است.
·       هیچکس به هیچ دلیل حق ندارد دیالک تیکیت ماده و روح (تن و جان) را تخریب کند و همان خصوصیاتی را به ماده (تن)  نسبت دهد، که به روح (جان) نسبت داده است.

14
لیک کس را دید جان، دستور نیست

·       مولانا می داند که هر کودک کودکستانی به یاوه بودن ادعای او پی خواهد بود.
·       چون تن که سهل است، حتی کسی (یعنی ارگانیسم حاصل از وحدت  تن و جان) هنوز به دیدن جان (روح) قادر نبوده است.

·       مولانا از این رو، دست به شعبده بازی می زند و پای قوه ماورای طبیعی واهی را، پای خدا را به میان می کشد:
·       بدین طریق خدا باید برای دیدن و ندیدن هر چیز فرمان صادر کند.

·       چون خدا به تن فرمان رؤیت جان را نداده، پس کودکان کودکستان هم باید بپذیرند که تن قادر به دیدن جان بوده، ولی اجازه دیدن نداشته است.
·       مثل بعضی چیزها که کودکان اجازه نگاه کردن و دیدن ندارند.

15


·       حالا می توان به مقولات مرکزی سعدی و بویژه حافظ در رابطه با اهل طریقت و عرفان بهتر پی برد:

حافظ
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد

·       معنی تحت اللفظی:
·       صوفی دام نهاد و به حقه بازی آغاز کرد و حتی به حقه بازی با فلک حقه باز آغاز کرد.
·       اما بازی چرخ، بیضه (تخم مرغ) او را در کلاه شعبده بازی اش خواهد شکست.
·       برای اینکه صوفی در صدد شعبده بازی با اهل راز در آمده است.

·       حافظ در این دو بیت، شعبده بازی اهل طریقت و عرفان را از موضع ضعف افشا می کند.
·       او از شکست نهائی شعبده اهل طریقت و عرفان بمدد فلک حقه باز خبر می دهد.

16
حافظ
عاشق و رند و نظربازم و می ‌گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ‌ام:

«شرمم از خرقه آلوده خود می‌آید
که بر او وصله به صد شعبده پیراسته ‌ام»

·       معنی تحت اللفظی:
·       عاشق و رند و نظربازم و برای اثبات آراستگی خود به چندین هنر، فاش می گویم:
·       «از خرقه آلوده خود که با صد شعبده  وصله دوزی کرده ام، شرمگینم»

·       حافظ در این دو بیت نیز از وصله دوزی به خرقه و تظاهر اهل طریقت و عرفان به تقوا پرده برمی دارد و آن را شرم انگیز قلمداد می کند.
·       مبارزه ایدئولوژیک حافظ اما از موضع ضعف است.
·       این نشان می دهد که موضع اوپوزیسیون ضد فئودالی و ضد روحانی به چه میزان قوی بوده است.

17
حافظ
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم

رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم

·       معنی تحت اللفظی:
·       ما نه بدگوئی می کنیم و نه تمایلی به ناحق داریم.
·       ما برای ازرق (کبود) سازی جامه خویش، یعنی به قصد ب زهدنمائی، جامه کسی را سیاه نمی کنیم.
·       عیب درویش و توانگر، کم و یا بیش در هر صورت  بد است.
·       کار بد بهتر است که مطلقا انجام نگیرد.
·       بر دفتر دانش مطالب گمراه ساز نیفزاییم.
·       سر خدا را به ورق شعبده وصل نکنیم.

18
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

·       حافظ در این بیت، خود و امثال خود را و در حقیقت طبقه حاکمه را با اهل طریقت و عرفان مورد مقایسه قرار می دهد و به آب زمزم می شوید و ضمنا سه عیب بزرگ اهل طریقت و عرفان را عمده میک ند:

الف
·       عیب اول آنها بدگوئی این و ان است.

·       منظور حافظ و طبقه حاکمه از بدگوئی، انتقاد اجتماعی است که به احتمال قوی در آن زمان از سوی اوپوزیسیون زیر پرچم عرفان صورت می گرفت.

ب
·       عیب دوم آنها ناحق گرائی است.

·       حافظ حقانیت طریقت و عرفان را زیر علامت سؤال می برد و اوپوزیسیون ضد فئودالی ـ ضد روحانی را بطور غیر مستقیم تکفیر می کند.
·       البته در جاهای دیگر آنها را صریحا کافر و ملحد می نامد.

ت
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

·       عیب سوم آنها انتقاد اجتماعی و رسواسازی اعضای طبقه حاکمه و ضمنا تظاهر به پارسائی است.

19
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم

·       حافظ در این بیت نه طبقه حاکمه را و نه توده را خالی از عیب نمی داند.
·       تنها تفاوتی که می بیند کمیت عیب است.

·       شعبده بازی خود حافظ همین جا آشکار می گردد:
·       او عملا علامت تساوی میان معایب طبقه حاکمه و توده می گذارد و برای خالی نبودن عریضه و عوامفریبی هر دو را نقد می کند و اندرز پرهیز مطلق از کار بد صادر می کند.
·       بدین طریق ارباب فئودالی که توده های دهقانی را به گرسنگی و ذلت می راند و دهقانی که برای دزدیدن چند سیب از دیوار باغ همسایه بالا می رود، هر دو بدکاره تلقی می شوند.

20
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم

·       حافظ در این بیت به مبارزه ایدئولوژیکی با اهل طریقت و عرفان می پردازد و آنها را به مغلطه گری در دفتر دانش و به وصل کردن سر حق به ورق شعبده (تعالیم پانته ئیستی عرفان) متهم می کند.

·       خواننده می تواند در دیوان حافظ به بررسی صدها مثال دیگر در این زمینه بپردازد.

·       فقط کافی است به دنبال ابیاتی بگردد که حاوی واژه های مکر و حقه و شعبده و غیره باشد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر